به ریوجین عزیزمسلام
پنجمین روزه.
داره زمانم تموم میشه، به هفت روز نزدیک تر میشم.
دیروز خانم کیم برام کیک آورد و اظهار تاسف کرد و میدونی به چی فکر میکردم؟
این همون کیکیه که تو واسه اولین تولدم که کنارم بودی، برام گرفته بودی؛ نمیدونم چطوری شد که دقیقا همون شکل با همون طعم و مزه بود.
یادمه برگشتم خونه، همه جا تاریک بود، صدات زدم اما جواب ندادی. میدونستم خونهای و جواب ندادنت نگرانم کرد. چندین بار صدات زدم، و اخرش وارد اشپزخونه شدم. خواستم گوشیم رو دربیارم تا بهت زنگ بزنم، ولی دستهایی جلوی دیدم رو گرفتن.
سرت رو کنار گوشم آوردی و زمزمه کردی: "تولدت مبارک"
ولی اون روز تولدم نبود، هفت روز زودتر از تولدم بود. و بهت این رو گفتم. گفتی "چون میخواستم سورپرایزت کنم، اگه روز تولدت انجامش میدادم میفهمیدی."
دست هات رو از روی چشمام برداشتی و روبهروم ایستادی. گونهم رو بوسیدی و دوباره "تولدت مبارک" رو زمزمه کردی.
محکم بغلت کردم، انگار میخواستم درونم حل بشی. برای دنیا زیادی دوستداشتنی بودی، میخواستم با حل کردنت توی خودم، ازت مراقبت کنم، نذارم هیچکسی دست بهت بزنه.
پشت میزی که کیک روش بود قرار گرفتیم، فندک رو آوردی و شمع رو روشن کردی. بهم گفتی "آرزو کن"
و آرزوت کردم، آرزوی خوشحال بودن و آرامشت. خودخواه نبودم، کنارم بودنت رو آرزو نکردم. شمع رو فوت کردم و بعد کمی از خامه کیک رو روی نوک بینیم زدی و به قیافهم خندیدی؛ من هم از خندهات، خندهام گرفته بود.
کمی از کیک رو با چنگال برداشتی و اصرار کردی "خودم بهت میدمش."
و نمیدونم چرا، اون کیک خوش طعم ترین کیکی بود که خورده بودم. اینبار هم طعمش همونه، ولی انگار دیگه خوشمزه نیست.
شاید من برای فهمیدنش زیادی غمگینم، یا شایدم وجود تو، شیرینی رو به وجودم بخشیده بود.دوستدار تو، کسی که تلخی نبودت بر شیرینی زندگیش، غالب شده.
YOU ARE READING
𝖫𝗈𝗏𝖾, 𝖸𝗈𝗎𝗋𝗌 𝖥𝗈𝗋𝖾𝗏𝖾𝗋┊𝖱𝗒𝖾𝗃𝗂
Fanfictionهمیشه دلش میخواست پرواز کنه، نمیدونم چرا، شاید هم میدونم. انگار به این آدمها تعلق نداشت. انگار دنیا و اون دوقطب موافق یه آهن ربا بودن، که هرچقدر تلاش میکرد، باز هم دنیا اون رو پس میزد.″ - 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖱𝗒𝖾𝗃𝗂 - 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖠𝗇𝗀𝗌𝗍, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇...