هر کاری که بخوای -M-

186 23 4
                                    

«سوجو بیارم؟»

به پیامی که دوست پسرش بعد از چند روز جواب ندادن فرستاده بود نگاه کرد. بعد از این همه وقت و پیام های بی جواب فقط همین؟ نیاز به فکر کردن نداشت. تایپ کرد «بیار» با گذاشتن دستاش زیر سرش روی تخت دراز کشید و منتظرش شد.

بعد چند دقیقه صدای ورود رمز در و بعد صدای پای هیونجین به گوشش رسید. روی تخت بلند شد و بهش نگاه کرد.

پسر پک سوجو رو بالا گرفت و با لبخند سلام کرد. خوشحال بود و چشماش برق میزد انگار نه انگار سه روز کامل نادیدش گرفته. تنها تفاوتش با گذشته رنگ صورتی عجیب موهاش بود و هاله نامحسوس سرخ دور چشماش.

چانگبین برعکس پسر جدی نگاهش کرد.
«سلام» سعی کرد کلافه بودنش توی لحنش مشخص نشه. «بهت میاد» با نگاهش به موهاش اشاره کرد.

«میدونم» گونه هاش کمی سرخ و لبخندش پهن تر شد «خودت گفته بودی صورتی بهم میاد» با خجالتی که سعی میکرد قایمش کنه موهاشو پشت گوشش زد و کنارش چهارزانو روی تخت نشست.

«دلم برات تنگ شده بود»

«کجا بودی؟»

همزمان بهم نگاه کردن. هیونجین سرشو پایین انداخت «یکم.. درگیر امتحانا بودم» سعی کرد دستش رو به دست چانگبین برسونه. چانگبین با شنیدن جوابش نفس راحتی کشید. غیب شدن چند روزه‌ش به خاطر چیزی که چانگبین فکر میکرد نبود. دستش رو بالا اورد و با ضربه آرومی به زیر چونه پسر مجبورش کرد دوباره نگاهش کنه
«میدونی که هر چیزیو میتونی بهم بگی مگه نه؟»

هیونجین با تکون دادن سرش مطمئنش کرد و دستشو گرفت. چانگبین دست سردشو بین دستش فشرد و به چشمای سرخش خیره شد «چشمات چیشده؟»

پسر با خنده ای دستشو کشید و سمت سوجوها دراز کرد تا برای خودشون از پکش بیرون بکشه «واسه رنگه نمیدونستم حساسیت دارم»

چانگبین میخواست بیشتر ازش بپرسه اما نمیدونست میخواد بیشتر بدونه یا نه
حالا که پسر چیزی نمیگفت بهتر بود همین جا تمومش کنه. به صورتش نگاه کرد که با اون موهای رنگی لطیف‌تر به نظر میرسید. دلش بیشتر از چیزی که فکر میکرد براش تنگ شده بود.

«بیا اینجا»
به جلو خم شد و با یه دست پک سوجو رو برداشت و دست دیگش دور کمر پسر حلقه شد و به سمت خودش کشیدش. هیونجین خوشحال از فراموش شدن بحث روی پاش نشست و دستشو دور گردنش حلقه کرد. تلاش کرد به هیچ چیز فکر نکنه و اروم بوسیدش.

این بار هر کاری میتونست انجام میداد. توی خونه بعد از ساعت ها فکر کردن فهمیده بود این بهترین کاریه که برای رابطشون از دستش برمیاد. تمام تلاشش رو میکرد.

بوسه‌شون عمیق تر شد و بعد از مدتی زبون هیونجین روی گردن چانگبین سر خورد و به سمت لاله گوشش رفت. دستش میلرزید و قلبش از همیشه محکم تر میزد، حرکت هیجانی که میدونست از جای دیگه نشأت گرفته رو تو بدنش حس میکرد. «امشب هر کاری میخوای باهام بکن» چانگبین سرشو بالا اورد تا به چشماش نگاه کنه. نگاهش نگران بود اما هیونجین با اطمینان سرشو تکون داد. یه بطری دیگه برداشت و بعد از سر کشیدنش از روی پای چانگبین بلند شد، بازشون کرد و بینشون نشست. دستشو به سمت کمربند چانگبین برد که با تعجب و البته کمی تحریک شده نگاهش میکرد. امشب اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشت.

Changjin OneShotsWhere stories live. Discover now