نگاهش حتی توی جمعیت نگشت ولی تو یه لحظه قفل چشمهایی شد که هرگز فکر نمیکرد دوباره بتونه ببینتشون. قلبش از توی یه مشت محکم در اومد و صدای بلندش بعد از مدتها به گوشش رسید.
چانگبین، چانگبینِ خودش، درست اون طرف سالن سر جاش یخ زده بود و جوری نگاه میکرد انگار یه روح دیده. هیونجین بدون توجه به هر چیزی که دور و ورش میگذشت به سمتش حرکت کرد. با قدمهای بلند خودش رو بهش رسوند و بدون هیچ حرکت اضافهای بغلش کرد و لبهاش رو به لبهاش رسوند.
بوسه ناگهانی چانگبین رو از شوک بیرون کشید و دستهاش به هیونجین چنگ انداختن، انگار اگه ولش میکرد دوباره تا ابد از دستش میداد. بغض تو گلوی هیونجین شکست و هق هقش تا لبهای چانگبین رسید. بین بوسهها گریه میکرد و زمان و مکان رو از دست داده بود. انگار نه انگار که مینهو رو گوشه سالن و بهتزده به حال خودش رها کرده بود.
همه چیز تو این لحظه با چانگبین فراموش میشد. تمام اون رنج و وحشت یک باره از روحش بیرون کشیده شده بود و داشت به یاد میآورد زندگی قبل از همه اینها چه مزهای میداد.
دهنش رو نیمه باز و بیحرکت نگه داشت. همیشه عاشق حرکات آزادانه زبون چانگبین توی دهنش بود. چانگبین به یاد آورد و با ولع بیشتری به مزه کردن دهن هیونجین ادامه داد. تک تک حرکاتش حس امنیتی که طی یک سال به وحشیانهترین شکل ممکن از دست رفته بود رو به هیونجین برمیگردوند. به خونه برگشته بود بدون اینکه واقعا به خونه برگشته باشه.
نمیدونست چی به چانگبین گذشته همونطور که چانگبین نمیدونست چی به هیونجین گذشته ولی تو لحظهای که بدنهاشون انقدر جداییناپذیر بهم چسبیده بود همون کسایی بودن که این چند ماه جدایی هنوز داغونشون نکرده بود.
چانگبین بالاخره از لبهای هیونجین دل کند و صورتش رو بین دستهاش گرفت و با چشمهای نمدار بهش خیره شد. نگاهش روی اجزای صورت هیونجین به آرومی و با دلتنگی حرکت میکرد و تک تک جزئیاتش رو توی خودش میکشید. دوباره و این بار حتی محکمتر بغلش گرفت و سرش رو توی گردن هیونجین فرو برد.
***
ببخشید خیلی خیلی کم بود ولی در اصل حکم یه تیزر واسه یه چند شاتی رو داره که تو یه بوک جدا میخوام بنویسمش و این صرفا واسه اینه که ببینم اگه استقبال میشه وقت بذارم واسش :»
