▪︎Face2▪︎

144 29 1
                                    

با دیدن قامت دختری که بدون شک عاشقش بود بی توجه به میکاپ ارتیست هایی که مشغول گریم کردنش بودن از روی صندلی بلند شد و فریاد زنان به سمت دختر دوید و این در حالی بود که دختر دسته چمدونش رو رها کرد و دست هاش رو برای یه اغوش گرم باز کرد و طولی نکشید که تو اغوش ارامش بخش پسر اسیر شد.
"یومه‌شییی دلتنگت بودم." پسر گفت و دختر رو محکم فشار داد.
دختر بیچاره که چیزی تا خفه شدنش نمونده بود از ته دل به سختی خندید و درحالی که سعی میکرد پسر رو از خودش جدا کنه گفت: "یااا پارک جیمین ، من فقط سه روز نبودم."
جیمین از یومه فاصله گرفت و با همون لبخند درخشانش شونه های دختر رو توی دست هاش گرفت و گفت: "ایتوشی یومه ، خودت هم خوب میدونی که اگه دست من بود حتی تو یه خونه باهات زندگی میکردم."

دختر خندید و مشت محکمی حواله ی بازوی جیمین کرد و حق به جانب گفت: "پسره‌ی پر رو ، کی گفته من قبول میکنم با تو تو یه خونه زندگی کنم ها؟"
جیمین لب هاش رو اویزون کرد و حالت غم‌زده ای به صورتش داد برگشت و با قدم هایی که روی زمین کشیده میشد مثل ادم های مست به سمت صندلی گریم حرکت کرد: "من از این خوانندگی خداحافظی میکنم ، قلب من امروز خورد شد ، دیگه امیدی برای زنده موندن ندارم..."
یهویی با زانو هاش روی زمین نشست و شروع به مصنوعی گریه کردن کرد و رو به سقف پشت صحنه ی استدیو نالید: "این زندگی دیگه ارزش ادامه دادن نداره ، من امروز..." بِراش گریم توی دستش رو روی شاهرگ گردنش گذاشت و ادامه داد: "به این زندگی بی ارزش پایان میدم." براش رو روی گردنش کشید و خودش رو روی زمین انداخت و چشم هاش رو بست.
میکاپ ارتیست ها ، بادیگارد ها طراح های لباس و استایلیست ها و البته یومه دیگه کاملا به این کار های جیمین عادت کرده بودن و هر کدوم گوشه ای به پسری که با براش خودکشی کرده بود و قصد بلند شدن هم نداشت ، ریز میخندیدن. یومه سری به نشونه ی تاسف تکون داد و برای گذاشتن چمدونش به سمت اتاقک مخصوص خودش رفت.

_"هی جیمین شی ، تا مصاحبه چیزی حدود چهل دقیقه فرصت دارین و تو حالا گریم و لباس هات رو خراب کردی باید عجله کنیم." دختر با لحن اروم و یواشکی گفت.
چشم های پسر بزرگ تر باز شد و اون هم به تبعیت از لحن دختر با همون صدای یواشکی که موقع خاموشی شب برای بیدار نشدن مادر و پدرش ازش برای حرف زدن استفاده میکرد گفت: "یومه رفته؟"
دختر سری به نشونه مثبت تکون داد و جیمین روی زمین نشست و آهی کشید: "اون دختر بی احساس."
دختر خندید و با گرفتن بازوی جیمین کمکش کرد تا بلند بشه و درحالی که به سمت آیینه و صندلی گریم هدایتش میکرد گفت: "ولی چشم های یومه‌شی تحت تاثیر خودکشی مقتدرانت قرار گرفته بود ، اگه این مصاحبه رو خوب انجام بدی شاید قبول کنه شام باهات بیاد بیرون."
چشم های پسر که کاملا مشخص بود به طور مصنوعی نمیدرخشیدن و بی احساس به نظر میرسیدن در کسری از ثانیه درخشید.
"یونا یااااا داری جدی میگی؟" جیمین با ذوق پرسید به چشم های دختر خیره شد.
یونا سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و مشغول ترمیم گریم پسر شد و همزمان ته‌یانگ با لباس های جدید و تمیز پشت سرشون حاضر شد.

𝗙𝗮𝗰𝗲Where stories live. Discover now