چشم هاشو به سختی باز کرد اما طولی نکشید که بخاطر هجوم نور زیادی به چشم هاش دوباره پلک هاش رو روی هم فشرد.
نفس عمیقی از ماسک اکسیژن روی صورتش گرفت و اینبار به ارومی و کم کم پلک هاش رو از هم فاصله داد.
سقف سفیدی مقابل دیدش قرار گرفت ، هرکس دیگه ای هم بود با وجود ماسک اکسیژن و سرم هایی که به دستش وصل بود میفهمید توی بیمارستانه.
سرش رو کمی تکون داد و به اطرافش نگاه کرد. دختر پرستاری روی صندلی کنارش دست به سینه نشسته بود و درحالی که سرش به سمت جلو خم شده بود چشم هاش رو بسته بود.
ارنج هاش رو تکیهگاه بدنش قرار داد و سعی کرد به حالت نیمه نشسته در بیاد ، با دردی که توی قلبش حس کرد برای چند لحظه بی حرکت تو همون حالت خشکش زد و به بینیش چین داد و نفسش رو اه مانند بیرون فرستاد. تپش های قلبش باعث ضعف بدن و لرزش دست هاش میشد.دوباره شروع به حرکت کرد و بالاخره موفق شده به حالت نیمه نشسته روی تخت بشینه و به بالشت پشت کمرش تکیه بده.
به مانیتور علائم حیاتیش نگاه کرد.
ضربان قلبش صد و سی و دوتا در دقیقه ، تعداد تنفسش شیش بار در دقیقه ، فشار سیستولی خونش نه و فشار دیاستولیش پنج بود.با وجود تمام این علائم زنده بودن و به هوش بودنش عجیب بود با اینحال تمام این علائم برای کسی که آسم عصبی و ناراحتی قلبی داشت کاملا عادی بود.
با عبور جرقه ای از ذهنش چهره ی بی حسش ناگهان رنگ نگرانی و دلهره گرفت.
به دختر پرستار نگاه مشکوکی انداخت و سروم رو از دستش خارج کرد. ماسک اکسیژن رو از روی صورتش برداشت و اروم درحالی که دستشو روی قلب دردمندش گذاشته بود از روی تخت پایین اومد.
با قدم هایی شمرده و اروم به سمت در اتاق حرکت کرد و با اروم ترین حالت ممکن در رو باز کرد و بعد از خارج شدن از اتاق در رو بست.به سمت پذیرش رفت که دختر جوون با دیدنش نگران از جاش بلند شد و با لحن نرمی گفت: "قربان شما رنگتون پریده و ظاهر خوبی ندارید باید استراحت کنید اینجا چیکار میکنید؟"
"پارک جیمین." با درد و به سختی اسم پسر رو به زبون اورد. تن صداش اونقدر اروم بود که دختر جوون با بهت و گیجی بهش نگاه کرد.
جونگ کوک نفسی گرفت و صورتش رو از درد جمع کرد و دوباره زمزمه کرد: "پارک جیمین."
دختر اینبار با دقت به لب های جونگ کوک نگاه کرد و موفق به لبخونی حرف های پسر شد: "پارک... جیمین؟.."
جونگ کوک با دردی که توی تمام بدنش پخش میشد و منشأش اندامی جز قلبش نبود سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و منتظر به دختر خیره شد.
دختر پشت سیستم نشست و اسمی رو که پسر به زبون اورده بود رو سرچ کرد.
_"ایشون دو ساعت پیش بهوش اومدن و الان تو اتاق چهارصد و چهل چهار ، طبقه ی چهارم در حال ریکاوری و استراحتن." دختر با نگاه به صفحه دیستاپ گفت و لبخند زد.
YOU ARE READING
𝗙𝗮𝗰𝗲
Aléatoireتو این دنیا هیچ چیز قرار نیست طبق خواسته های ما پیش بره ، اصلا آدم هایی که اطرافمون میبینیم خود واقعیشون هستن؟ جانگ کوک مدت ها بود که جیمین رو بخاطر بی توجهی هاش از دست داده بود و جیمین سال ها بود تلاش میکرد اتشی که رها شدن از جانب جانگ کوک به جونش...