part3

10 4 0
                                    

با گوش دادن به حرفهای جیمین، ته بیشتر کنجکاو می شه. اون می خواد دوباره با کوک ملاقات کنخ و می خواد با اون دوست بشه. اون برای اولین بار توی زندگیش خودش دنبال یه همراه می گرده. و کوک یه مثال کامل از اونه چون اون دوتا چیزهای مشترکی دارن ته می خواد درباره او بیشتر بدونه....
 

❤️❤️❤️

ته با شنیدن صدای گوش خراش در  بیدار می شه. وقتی چشماش رو باز می کنه، پدرش رو می بینه که داره میوه هایی رو که براش آورده رو پوست میکنه. پدرش بهش  سلام می کنه و  حالش رو میپرسه و به اون می گه که امروز باید با دکترش صحبت کنه. ته نمی‌دونه چرا اما حوصله نداشت بیشتر بپرسه.

ته نمی‌دونه چیکار باید بکنه، می‌شینه و به پدرش می‌گه که بهش کمک کنه تا روی ویلچرش بشینه، چون می‌خواد اطراف حیاط بیمارستان پرسه بزنه. پدرش اول مردد می‌شه، اما در نهایت تسلیم می‌شه، چون احساس می‌کنه ته واقعاً از ماندن توی رختخواب اون هم تمام روز خسته شده.

ته دلش می خواد باغ بیمارستان رو ببینه اما نمی دونه کجاست...
 خوب است، اوم پرستار جیمین رو  می بینه، پس از اون می پرسه: "توی حیاط که بری سمت راست قرار داره." اون به ساعت مچی خودش نگاه می کنه: "بیا، وقت دارم، تو رو میبرم."

جیمین ویلچر ته رو هل می‌ده تا ته رو همراهی کن. 
از اون چند تا سوال می پرسه مثل حال امروزش، چه احساسی داره و انواع سوال هایی  که یه پرستار می پرسه. مرد کم حرف،  با جمله های محدود جوال می ده. ته  غرق شده تو مکانی که پر از ادم های نا اشناست.

وقتی به درهای باغ رسیدن، صدای گیتار رو از داخل شنیدن. 

آیا کسی داخل باغه؟

  مطمئناً یک فرد با استعدادعه همچنین، ته تعجب می کنه که آیا واقعاً سالنی برای سرگرمی هم داخل بیمارستان وجود داره؟

رفتن داخل باغ و دیدن که کی  گیتار میزنه.....

اون کوکه. کوک جلوی بچه های کوچیکی که توی بیمارستان هستند گیتار میزنه.

 قلب ته به نوعی تککن خوره، اما اون می‌دونه که دلیل خوبی داشته . این به خاطر منظره کوک هست که در حال حاضر می بینه.

جیمین شروع می‌کند: «ببین، جونگکوک کسیه که مردم رو تشویق می‌کنه. بچه ها رو اونجا میبینی؟ بچه ها اکثرا بیمارای سرطانی هستن که اینجان. تقریباً تمام دوران کودکی خودشون رو اینجا گذروندن. بچه ها هم کوک رو دوست دارن. اونها مشتاقانه منتظر پنجشنبه ها هستنن، وقتی که کوک آهنگ های مختلفی رو براشون پخش می کنه. او گاهی اوقات داستان می‌گه، بیشتر اونها رو خودش می‌سازه چون قبلاً داستان‌هاش تموم شده.» اون می خنده و با افتخار به کوک نگاه میکنه. به نظر می رسه پرستار  کوک رو بیشتر از همه دوست داره، شاید به دلیل آشناییش با کوک.





کوک خیلی خوبههههه موافقین؟؟🥲🥲🥲

💓Till My Heartaches End💓Where stories live. Discover now