"وقت داروعه!" پرستاری که وارد اتاق میشه اعلام میکنه .
کوک ساعت رو روی ساعت دیواری چک می کنه، «من هم باید برم. نوبت داروی من هم هست بعدا می بینمت، ته! ممکنه دردناک باشه، اما تو می تونی این کار رو انجام بدی!» کوک اون رو تشویق می کنه.
پرستاری که وارد اتاق ته شده بود با حرف های کوک می‌خنده: «پس با نیو جونگکوک آشنا شدی ، نه؟» اون در حالی که سرنگ و چیزهای دیگه رو برای ته آماده میکنه، ادامه میده: «در ضمن من پرستارت جیمین هستم.»
"جیمین، اون رو می شناسی؟" ته می پرسه.
جیمین سر تکون می ده: «البته جونگکوک از وقتی که من اومدم اون اینجا رفت و امد میکرد. فکر می کنم همه اینجا اون رو می شناسن. اون یه توپ انرژی مثبته. برخلاف اونچه که اون واقعاً از سر می گذرونه. سه ماه پیش مرگبارترین حادثه براش رخ داد، دکترها تقریباً اون رو از دست دادن. خدا رو شکر قلبش به داروها جواب داد. دکترها به این نتیجه رسیدن که اون به یه قلب جدید نیاز داره چون دیگه اونقدر خوب پمپاژ نمی کنه. یک هفته بعد از بهبودی اون، یک اهداکننده پیدا کردن اما متاسفانه با کوک سازگار نبود.
"اونها منتظر موارد جدید بودن، اما چیزی نمیاد. صادقانه بگم، پیداکردن اهداکننده قلب سخته اما، کوک از نظر عاطفی به خیلی از بیمارای اینجا کمک کرده. والدینش از اون می خوان که از کاری که انجام می ده اجتناب کنه چون ممکنه خودش رو خسته کنه اما اون گفت این تنها چیزیه که اون رو خوشحال می کنه پس به اون اجازه دادن اون هم مثل تو تو خونه درس می خوند بعضی اوقات هم که چن هفته اینجا مجبور بود بمونه، مربیهاش به اینجا می اومدن تا بهش درس یاد بدن.» جیمین به ته بیشتر در مورد کوک می گه که چطور اون نه تنها بیمارا، بلکه کارکنا و بازدیدکنندها رو هم تشویق می کنه، کوک خیلی روی مردم تاثیر داره و میدونه چجوری بخندونتشون.
پرستار داستان خودش رو تموم میکنه: «ممکنه که قلب اون ضعیف‌تر از قلب تو باشه، اما عزم اون برای زندگی طولانی‌تر رو این ضعف غلبه میکنه و به خاطر همین قوی‌تر به نظر می‌رسه.»
با گوش دادن به حرفهای جیمین، ته بیشتر کنجکاو می شه. اون می خواد دوباره با کوک ملاقات کنخ و می خواد با اون دوست بشه. اون برای اولین بار توی زندگیش خودش دنبال یه همراه می گرده. و کوک یه مثال کامل از اونه چون اون دوتا چیزهای مشترکی دارن ته می خواد درباره او بیشتر بدونه....
❤️❤️❤️
ESTÁS LEYENDO
💓Till My Heartaches End💓
Romanceته توی بیمارستان بستری شده و مجبوره که فعلا اونجا بمونه. کنار اتاق اون پسر دیگه ای به نام کوک با شرایط مشابه اون زندگی می کنه که ماه ها توی بیمارستان بستریه. وقتی هر دو با هم ملاقات می کنن چه اتفاقی می افته؟ مینی فیک ترجمه ای خوشگل موشگل از ویکوک😶...
