این گل درمانده

28 3 0
                                    

ساعت ها میگذرد
روزها میروند
هنوز این دل بیچاره‌ی من به تو وصل است و فقط تو

در سرمایت منجمد میشوم، آب میشوم و ذوب شدنم را تماشا میکنی
جذب زمین میشوم و گلی جوانه میزند
یک گل زشت و درمانده
که حتی نمیخواست متولد شود
ولی اینجاست و محکوم است به دوست داشتن تو

مدتی که نمیبینمت....
دل الکی خجسته ام فریاد فراموشی تو را دارد
آن بدبخت نمیداند
چشمم که به تو بیوفتد
دوباره از سر دوستت خواهم داشت

مثل یک اهنگ تکراری
احساسم به تو در گوشم شروع به خواندن میکند

هرچقدر این جوانه را از خودم بکنم
دوباره در من ریشه میزنی

My messed up poemsWhere stories live. Discover now