part 7

484 66 2
                                    

امروز روز سختی برا یونگی بود ..بخاطر ازدواجشون کلی جلسه از شرکتهای مختلف گذاشته بودن که به بهونه تبریک گفتن به یونگی سعی کنن با شرکت شراکت داشته باشن

همون‌طور که خانوادش خواستن این ازدواج باعث به اوج رسیدن شرکت شده بود و الان که شرکت مین و پارک رو یونگی داشت اداره میکرد حس میکرد توی همین روز اول داره کم میاره

دلش میخواست زنگ بزنه به همسرش و حالش رو بپرسم اما بخاطر جلسه های پی در پی گوشیش رو مجبور شده بود خاموش کنه

بلاخره تموم شد ساعت از نیمه شب گذشته بود و بلاخره آخرین جلسش هم تموم شد الان تنها چیزی که بهش نیاز داشت خواب بود

با رسیدن به خونه و دیدن چراغهای خاموش حدس زد که احتمالا جیمین خواب باشه پس سعی کرد خیلی آروم سمت اتاق خواب بره

در کمد رو باز کرد تا لباس راحتیشو در بیاره که با صدای جیمین شوکه سمت تخت برگشت
+ یونگی؟ اومدی ؟

_ اره .. بیدارت کردم ؟ بگیر بخواب فقط دارم لباس راحتیمو بر میدارم
جیمین روی تخت نشست و حالی که سرشو میخاروند چشماشو باز کرد سعی کرد یونگیو توی تاریکی ببینه

+نخوابیده بودم فقط چشمامو بسته بودم ..

یونگی بهش نگاه کرد بنظر نمیومد دروغ گفته باشه ..با به یاد آوردن چیزی محکم زد به پیشونی خودش و باعث شد جیمین با صدای ضربه بپره

+چیه چی شده؟

_اخ به کل یادم رفت اون یکی اتاق رو اوکی کنم شرمنده جیمین امروز واقعا درگیر کار بودم

+تو ...چرا اینقدر احمقی آخه ..کی بخاطر همچین چیزی خودشو نفله می‌کنه ..

جیمین گفتو بلند شد و چراغو روشن کرد با روشن شدن دیدش سمت یونگی رفت و دستشو که باهاش پیشونیشو گرفته بود رو کنار زد

+ نگا زدی قرمزش کردی

_ ببخشید جیمینا

+ هی ت...

با دیدن چهره یونگی حرف تو دهنش موند ..این پسر چشه چرا اشک تو چشماش جمع شده یه اتاق چیه که اینشکلی برای ناراحته
+ یونگی فعلا بیخیال این موضوع شو باشه الان مگه نباید بخوابی ؟

_ اه درسته ببخشید بگیر بخواب الان لباسمو برمیدارم

بعد درست مثل شب قبل زود لباسشو برداشت و رفت و اجازه زدن حرف دیگه ای به جیمین نداد

who can love me? «yoonmin»Where stories live. Discover now