پانی...پانیییی...با ترس پله ها رو دوتا یکی بالا رفت با وارد شدنش به اتاق متوجه خالی بودن کلازت شد لباساش؟؟لباساش کو؟؟پانی کجایی؟؟؟عصبانیت و ترس توام با هم نمیدونست چیکار کنه خودشو به تک تک اتاقا رسوند و بازم... خالی...با سرعت پله ها رو پایین رفت و وارد حیاط پشتی شد هیچ اثری از دختر پیدا نکرد ناامیدی بهش هجوم آورد و با تکون دادن سرش تلاش کرد که به چیزای بد فکر نکنه گوشیشو از جیبش درآورد و با مایک تماس گرفت با اولین بوق جواب داد
مایک میدو.... " پانی کجاست مرتیکه حیوون؟؟؟"
با شنیدن این جمله توانی تو پاهاش براش نمونده بود گوشی از دستش افتاد چشماش پر از اشک شد و تنها چیزی که به یاد آورد این جمله بود
"میدونی که دوستت دارم نه؟تو تنها کسی هستی که میدونم هیچوقت بهم آسیب نمیزنه من اونقد خستم که دیگه تحمل درد دیگه ای رو ندارم سعی کن هیچوقت دست روی نقطه ضعفام نزاری"●خب اگ بزارم چی میشه مثلا پانی کوچولو؟●
"کوچولو؟؟؟ م با این قد درازم کجام کوچولوئه؟"
●در مقابل من که کوچولویی پس... کوچولویی●
هجوم خاطرات به دلش چنگ انداخت میدونست زنی که بهش دلبسته مهربونترینه توی این کره خاکی اما دردایی که کشیده بود که کافی بود با کوچکترین اشاره ای به اون گذشته دردناک همه چیو پشت سرش رها بکنه و بره با صدای گوشیش به خودش اومد با دیدن شماره کایرا کورسوی امیدی به دلش راه پیدا کرد با سرعت تماس و جواب داد
●الو...کایرا کجایی؟ پانی با توئه؟●"خدای من... گفته بود میزاره میره من باور نکردم رئیس کمپانی داره دنبالش میگرده کل شهرو زیرو کردن کل پروازا اما نیست... لطفا بگو جایی میشناسی که ممکنه رفته باشه"
رفته...ولم کرده...سوییچو از روی میز چنگ زدمو با قدمای بلند خودمو به ماشین رسوندم اگ خوب بگردم پیداش میکنم اگه کشورو ترک نکرده پس میتونم من اونو بهتر از خودم میشناسم فقط نیازه تمرکز کنم تا بفهمم کجاست
~~~~~~~~\\\\~~~~~~~~
سرمو به به دیوار تکیه دادمو پاهامو رها کردم با شدت محکمی روی زانوهام افتادم فکر اینکه دیگه نیست کلافم کرده یک ماه اول حتی نخواستم باور کنم که رفته امیدواری پشت امیدواری که برمیگرده یکساله اون چشای مهربونش ندیدم یه ساله دستاشو تو دستام نگرفتم با هجوم خاطرات دوباره سردردم برگشت
صدای درو شنیدم اما توان بازکردن چشامو نداشتم
با شنیدن صدای آشنایی نیم خیز شدم با دیدن صورت مایک و نگاه پر از نفرتش که هرچند تو این یه سال بهش عادت کرده بودم رومو ازش برگردوندم مقصر جلوه دادن این پسر فقط برا اینکه درد خودمو کمتر کنم مسخره ای ترین کاریه که میشه کرد اونی که این وسط حماقت کرد من بودم پس تا میتونی بکش اونقدر درد بکش تا ذره ذره نابود شی
YOU ARE READING
Never remember Me
Romanceاز روز اولی که دیده بودمش همین مدلی نگام میکرد چطور نفهمیدم؟؟حتی بیارم بهم اعتراف نکرد اما من چرا نفهمیدم منه احمق بازم ترک شدم؟؟ من توی این زندگی نفرین شدم...کاش میشد فقط بودی بفهمی چقد دلتنگتم...کاش بودی تا همه ی اون احساساتی که بهت داشتمو بهت...