part 3

9 1 0
                                    

کنار پنجره وایسادم تا بارش بارون و صدای آرمش بخشش که از اصابتش به زمین و برگای درختا به گوشم می‌رسید رو بهتر بشنوم.

وقتی هوا بارونی احساس میکنم زنده ام با صدای گوشیم به خودم اومدم یه پیام از اینستاگرام یه فالو ریکوئست بود .

وقتی اینستارو باز کردم متوجه شدم که هنوز عکسای مشترکم با پانی روی صفحمه عکسایی که خودش پستشون کرده بود.

بدون تردید همشو پاک کردم حتی عکسایی که فقط خودم بودم هرچی بودو پاک کردم و گوشی کناری انداختم.

با یادآوری اینکه فالو ریکوئست داشتم چکش کردم و متوجه شدم که بعله هم صحبت خونگرم که روز قبل رو کلی باهاش وقت گذروندم سعی در ارتباط برقرار کردنه.

برای منم بد نبود ولی ایجا کسیو ندارم و احتمالا بخوام بمونم.

برگشت به کره و هرجایی پا بزارم که منو یاد تنها عشق زندگیم بندازه قطعا مثل شکنجه بود شاید باید منم مثل این پسر شروع میکردم به ارتباط گرفتن با آدما.

اکسپت کردم  پیجش پابلیک بود پس از سر بیکاری توی پیجش یه کم چرخیدم اما خودش از  عکسایی که پست کرده جذاب تره.

دستمو روی فالو فشردمو گوشیو کناری گذاشتم ساعت از ۹ گذشته بود اما این بدن خیلی وقته خواب به موقع یادش رفته.

بعد از دیدن عکسای مشترکمون حس کردم یکی قلبمو گرفته تو دستشو داره با نهایت قدرتش فشارش میده .

صدای گوشی باز  راه خوبی برای فرار از افکار احمقانه و یادآوری اون همه خاطره بد بود.

با دیدن پیام تهیونگ بازش کردم که نوشته بود...

▪︎حال و احوالت این روزا چطوره؟▪︎

●اگر بخوام مثبت به قضایا نگاه کنم...داغون کلمه مناسبیه نه؟●

▪︎اوم...مثل اینکه اونی که وقت غرتایمش رسیده اینبار تو باشی نه▪︎

●اینجور که به نظر میرسه...تو حالت چطوره؟●

به جای پیام یه وویس فرستاد و باز کردم ...

▪︎خب منم خوب نیستم اما هنوز جا دارم...هوووف...امروز تمرین ووکال داشتم
مربیم خیلی سختگیری میکنه
منم از اون دسته آدمام که وقتی سرکوب میشم
بدتر نمیتونم انجامش بدم
و با کلی استرس برگشتم خونه▪︎

تا به حال توجه نکرده بودم ولی این بشر صداش در حالت عادی هم خوبه وووو

با هزارتا این پا و اون پا کردن من بهش وویس دادم...

●نمیدونم چی تو مخ مربیت میگذره
اما من همین الان در حالت عادی هم
از صدات خوشم میاد
مطمئنم وقتی آواز هم بخونی
همینقدر پرقدرته●

چند دقیقه گذشت و خیره به صفحه نمایش گوشی شاید خوابش برده خواستم گوشی رو خاموش کنم که یه وویس دیگه اومد...

▪︎من فردا باز تمرین دارم ضبطش میکنم و برات میفرستم و میخوام واقعنی انتقادت رو چه سازنده و چه کوبنده بگی اینکارو برام میکنی؟

●اوم...چرا که نه●

▪︎من باید زود بخوابم تا از اونور به کارام برسم باز حرف می‌زنیم دیگه اره؟

●البته...توهم به خودت سخت نگیر من چه آدمایی رو دیدم از چه صدایی چی ساختن...اوکی●

▪︎فعلا...شبت بخیر💙▪︎

اوه قلب آبی پس میگه که ینی دوستیم اوکی نو پرابلم

●شبت بخیر ●

                             ¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥

با دیدن شماره کمپانی زخمی که تلاش کرده بودم روش مرحم بزارم سرباز کرد

با شنیدن صدای کایرا نفس عمیقی کشیدم حوصله صحبت با اون مرتیکه بد دهنو نداشتم و چهخوب بود که اون پشت خط نیست

●کایرا تویی؟؟●

"آقای جئون من باید یه چیزی به شما بگم اما نمیدونم درسته گفتنش یا نه فقط خواهش میکنم پای منو وسط نکشین"

●چیشده کایرا؟●

"رئیس کمپانی خب راستش از پانی شکایت کرده
و هفته ی دیگه دادگاه برگزار میشه
پانی هیچ شاهدی نداره که بتونه
این حیوونو تو دادگاه محکوم کنه
این مرتیکه لی سو ری میگه
حالا که یه ساله گذاشتی رفتی
در صورتی که قرارداد پیش من داشتی
باید پاشی قانونی بیای بهش...هوف
صحبتم طولانی شد پانی نخواست زنگ بزنه
من نتونستم زنگ نزنم مطمئنم شما
یه چیزی تو چنته داری نه؟؟
وگرنه اونجوری که تو زیر مشت و لگد گرفتیش
محال بود ازت شکایت نکنه
این فک میکنه تو پانی دشمن شدید
و فلان و نمیای علیه اش شهادت بدی
واسه همین دور برداشته میشه ..."

●ساعت و مکان دادگاه رو برام بفرست●

با یادآوری همه چیز باز،قلبش تیر کشید ینی پانی چقدر
درد کشیده تا بتونه با تعرضی که بهش شده کنار بیاد

                       //////////////////////////

شاید من برا تو تموم شدم اما خاطراتی که باهم داشتیم و تموم از خودگذشتگی هات همه‌ی همه اش توی صندوقچه امن دلم پنهانشون کردم قرار نیست از ذهن ودلم پاک بشه

Never remember MeWhere stories live. Discover now