با شنیدن خروپف های مایک معلوم بود هفت تا پادشاهم داره خواب میبینه دیگه کیدراما هم حالمو سرجاش نمیاره با بی حوصلگی یه جفت لباس انتخاب کردم و از خونه بیرون زدم چیزی نگذشته بود که به یه بازار رسیدم دید زدن مغازه ها بهتر از بیکاری نبود؟؟اوووم...چه میشه کرد مثل این سادیسمیا از هر مغازه که رد میشدم قیمت میگرفتم تو که نمیخوای بخری چرا وقت مردمو میگیری چم بهتر از بیکاری نی؟؟؟
ناخودآگاه یاد کافه تریا دیروز افتادم به ساعتم نگاه کردم حوالی پنج بود داشتن یه هم صحبت بهتر شنیدن فوش از فروشنده هاس نه؟؟؟
با اولین تاکسی که جلو پام ترمز زد همراه شدم با فاصله ی زیادی از کافه ایستاد تا برسم به کافه با بی حوصلگی قدم زنان خودمو به در اصلی رسوندم در حال سفارش نوشیدنی بودم که نم بارون رو روی درهای شیشه ای دیدم از آخرین باری که بارونو دیده بودم و حس کردم خوشبختم چقدر میگذره و باز هجوم خاطرات ناگاه با صدای به خودم اومدم▪︎هی تو اینجایی▪︎
●عام...آ..آره...فک کردم بد نباشه یه کم قهوه بخورم●
برق از چشمای مرد روبه روش رفت اما خب اون اینجا بود که با این مرد هم صحبت بشه
●و دلیل اینجا اومدنم دعوت تو بود...اومم...دیروز ازم خواستی منم فک کردم چه خوب میشه یه هم صحبت داشته باشم●
توی ارتباط گرفتن با آدما اصلا خوب نیستم این ته ته تلاشم بود و ناگاه خوشحالی به چشماش برگشت اوه خدایا این از منم تنها تره دنبال یه هم صحبته که تایمشو باهاش بگذرونه...
▪︎خب...دلیل منم میتونه مشابه مال تو باش▪︎
لبخند دلربایی زد که در جا محو صورت خندونش شدم واسه بودن رو این کره خاکی زیادی جذاب نیست؟؟
آوی...جونگ کوک چه مرگته این حرفای خاک بر سریت چیه دیگه
●عام...میز کنار پنجره چطوره؟؟●▪︎اوومم...بنظرم که عالیه▪︎
بدون مقدمه شروع کرد به صحبت کردن...
▪︎امروز صبح تمرین داشتم و الان حسابی صدام گرفته
وقتی نگاه متعجبم رو دید متوجه سوالی بودن چهرم شد
▪︎تمرین آواز...دارم تلاش میکنم خواننده بشم اما با تموم تمریناتی که دارم هنوزم نمیتونم خوب بخونم▪︎●رویات خواننده شدنه؟●
▪︎یجورایی آره یجورایی هم نمیدونم من زیاد تلاش میکنم اما کمپانی که قراره باهاش قرارداد ببندم توقع دارن توی مدت زمان کم تبدیل بشم به مایکل جکسون این واقعا دیوونه کنندس...هوف▪︎
●اوه...پس دل پری داری●
▪︎اوه...نمیخواستم غر بزنم یا اعصابتو بهم بریزم فقط گاهی وقتا آدمی دست خودش نیست به این تایم از زمان میگن غرتایم▪︎
بازم همون لبخند مستطیلی با گفتن کلمه غرتایم هردو شروع به خندیدن کردیم
YOU ARE READING
Never remember Me
Romanceاز روز اولی که دیده بودمش همین مدلی نگام میکرد چطور نفهمیدم؟؟حتی بیارم بهم اعتراف نکرد اما من چرا نفهمیدم منه احمق بازم ترک شدم؟؟ من توی این زندگی نفرین شدم...کاش میشد فقط بودی بفهمی چقد دلتنگتم...کاش بودی تا همه ی اون احساساتی که بهت داشتمو بهت...