تهیونگ یه نگا به ساعتش انداخت و..فاککک برای برنامش با جیمین دیر شدهههه
با سرعت جت لباساشو پوشید و سریع یه خط چشم و بالم لب زد تا یکم کمتر شبیه جنا باشه.. با چنگ زدن به کلیداش و گوشیش سریع در خونه رو بست و کفشای الاستار مشکیشو پوشید. همینکه درو باز کرد دید جیمین با صورت برزخیش میخواد زنگ درو بزنه.جیمین تا تهیونگ رک دید دهنشو باز کرد تا ردیف فحش های رکیکشو بکوبونه تو صورت پسر کوچیکتر ولی اون سریع تر واکنش نشون داد از دستش فرار کرد و نشست تو تاکسیای که جیمین با اون تا خونش اومده بود.
جیمین نفس کلافه ای کشید و سعی کرد اروم باشه.سوار ماشین شد
+اقا لطفا برین به بارِ Blue Home
راننده تاکسی سری تکون داد و راه افتاد.
بعد از چند دقیقه رسیدن و تهیونگ برای اینکه دیگه جیمین از دستش ناراحت نباشه پول راننده رو حساب کرد و به جیمین گفت که امروز هرچی سفارش بده رو خودش حساب میکنه ولی بعد از اینکه سفارشات جیمین رو شنید پشیمون شد چون...اون پسر گرون ترین نوشیدنی اون بار معروفِ لعنتی رو سفارش داده بودددددد
تهیونگِ کلافه و عصبی در حال خوردن شرابِ قرمز و خوشمزه ای بود و ازش نهایت لذت رو میبرد تا اینکه متوجه قیافه بهشدت عجیب جیمین شد._هوی دیکهد(همون کله کیری خودمون😂)
به چی زل زدی؟؟ببین کراش جدید پیدا کردی شیطون؟؟
تهیونگ با یه نیشخند جذاب گفت و یه ابروشو بالا انداخت که یهو صدای اشنا و بمی که چندین روز تو بود تو مغزش پلی میشد و بغل گوشش شنید و دستی دور کمرش حلقه شد.×شما کجا اینجا کجا تدیبیر فک نمیکردم اجاره بدن خرسای گوگولی و کوچولو بیان تو بار و مشروب بخورن
جونگکوک بغل گوشش طوری زمزمه کرد که لباش به لاله گوش پسر کوچیکتر برخورد میکرد و بعد ازینکه حرفش تموم شد با نفس عمیقی عطر تنشو وارد بدنش کرد و روی گردن پسرک بیچاره ای مسخ شده بود خالی کرد.
تهیونگ نگاهی به جیمین انداخت و فهمید وضعیت اونم مثل خودشه..یونگی جیمینو از روی صندلیش بلند کرده بود و گذاشته بودش روی پاهای خودش و داشت موهاشو ناز میکرد و به چشما و لپای سرخ جیمین نگاه میکرد و اروم لبخند میزد.
_ش..شماها...شماها اینجا چیکار میکنین؟؟!
×من و هیونگم اومده بودیم تا یکم خوش بگذرونیم ولی یه توله خرس و یه کیتن کوچولو توجهمونو جلب کردجونگکوک این حرفو درحالی زد که یه دستش دور کمر تهیونگ و یه دست دیگش روی رون پاش بود و اروم نوازشش میکرد.
بعد از نیم ساعت تهیونگ و جیمین بلند شدن تا برن که یونگی گفت خودش میرسونتشون و دو پسر کوچیکتر با کلی اصرار قبول کردن تا با کراشاشون برن خونه.
نیمه شب:
×هیونگگگگگگگ دیدیشون وقتی مارو دیدن چقدررررر سوپرایز شدننننن واییییی تهیونگ از خجالت رنگ لبو شده بودددددد÷هعییی امروز خیلی خوش گذشت جونگکوک اگه بازم برنامه ای داشتی بگو تا باهم بریم شاید دوباره تونستیم اون دوتا کیوتیا رو سوپرایز کنیم
با چشمک و لحن کش داری به برادرزادش گفت ک جونگکوک رو به خنده وادارش کرد
×باشه داییهیونگ یونگی حتما خبرت میکنم فعلا برو بخواب که کمکم داری No battery میشیبا خنده گفت و با تمام سرعتش از دست داییش فرار کرد تا از کمربندش کتک نخوره.
بههرحال حق با جونگکوک بود و اگر یونگی تا دو دقیقه ی دیگه تو تختش نره و ابرِ پشمکیِ خواب رو بغل نکنه صددرصد فردا صبح جونگکوک بدن یخ زدش رو روی سرامیکای سردِ اشپزخونه درحالی که داره خواب هفت پادشاه رو میبینه و صگ لرز میزنه پیدا کنه...هرچند جفتشون به این اتفاق عادت داشتن و براشون طبیعی بود. اون یونگیه دیگه..یه گربهی سفید و پشمالوی خوابالو و غرغرو
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\
هایییییییی ببینید کی بعد سالها برگشتهههههه😌😌😌😌
610 کلمه برای استارت دوباره ی فیک کافیه؟؟
خلاصه کهههه تا الان هیچ فاکینگ ایده خاصی برای این فیک نداشتم و حتی یه مدت هم تصمیم داشتم فیکو دیلیت کنم و کلننن بیخییییی...بههرحاللل چه میکنید با سربازیه اعضا؟؟جونگکوک کچل کرد دیدید؟؟خیلی کیوت بوداااا ولی خوببب بازم گریه اور بوددددد:((((نظرتون با کاور جدید فیک چیه؟؟کاور این پارت...اوففففففف🤤🤤🤤
گایز یچیزی...من الان سال اخر دبیرستانم و کلاس نهمم و سال دیگه انتخاب رشته دارم نمیگم نمیتونم و وقت نمیکنم هروقت که تونستم میام و اپ میکنم اصن اومدیم و شاید همین فردا شب سه،چهار تا پارت اپ کردم شایدم اپ بعدی افتاد برای یکی دو هفته ی دیگه ولی تمااام سعیمو میکنم تا توی هروقت استراحتی که داشتم قسمتی از فیک رو بنویسم تا هروقت که به حد لازم رسید اپش کنم
Love you all<3
YOU ARE READING
Love and volleyball
Short Storyتهیونگی ک عاشق والیباله ولی وقتی میره تو تیم والیبال احساسات جدیدی رو تجربه میکنه... کاپل اصلی:kookv کاپل فرعی:yoonmin،namjin،jhope×girl نویسنده:Arya تایم اپ:هروقت گشادی اجازه بده:/