سه روز از شکستگی دستممیگذره . توانایی گرگم هنوز اونقدر کمنشده که نتونم توی اینچند روز دستم رو خوب کنم ولی هنوز یکم درد میکنه .
توی کافه تریای دانشگاه نشسته بودیم و با هم حرف میزدیم. البته اونا حرف میزدن . منتمرکزم روی ساندویچ و گرگم که داشت برای آلفاش پنجه میکشید بود .
بیتفاوت مثل همیشه گذاشتم هرکاری دلش میخواد بکنه . طبق گفته کای چند روز دیکه هستم شروع میشه و اون موقعست که واقعا باید خودم رو گم و گور کنم
*تهیونگ چقدر ناراحتی . چیزی شده؟
به تهیونگ که پوکر فیس بود نگاه کردم . یه آهی کس و گفت:دیشب رفتم پیش دکتر آلفا ها میخواست برای تشخیص جفتم کمکم کنه
خون رگام منجمد شد. یعنی؟
*چی گفت حالا
*بهمگفت جفتم میدونه جفتشم ولی داره ازم فاصله میگیره . اون دیوونست؟ من میتونم دردی که میکشه رو احساس کنم ولی نمیتونم کنارش باشم . این منو عصبی میکنه .
*شاید دلیلی داره تهیونگ بیخیالش .
*یونگیا من نمیتونم بیخیال باشم . به نظرت جیمسح درد بکشه تو میتونی بیخیال باشی؟
یونگی سرش رو انداخت پایین و آروم گفت:فک نکنم
*گرگم فقط جفتش رو میخواد . همین
پن سرم رو انداخته بودم پایین و گوش میدادم. یکدفعه یه بوی آشنا به مشامم خورد . این بود
شت . این بوی آلالست. این بوی منه
سریع از جام بلند شدم
*الان برمیگردم
و سریع از میز دور شدم و رفتم توی دستشویی . لعنتی دوران هیتم مگه چند روز دیگع نبود . تاریخ گوشیم رو دروردم. لعنتی اشتباه حساب کردم .
سریع شماره کای رو گرفتم
*جونگ کوک چیزی شده،
*کای ... رفتم توی دوران هیت
*چی؟؟؟الان ؟ لعنتی زودتر از انتظارم بود .
*الان باید چه کار کنم هیونگ . من هنوز آماده نیستم که بهش بگم .
*اگه الان بهش نگی قراره دوران هیت وحشتناکی رو بگذرونی . الان حالت خوبه؟
*عرق سرد کردم فقط
*خواهش میکنم جونگ کوک . بهش بگو . لطفا
*با.باشه هیونگ .
تلفن رو قطع کردم . نمیتونستم . الان نه . نه نه نه نمیتونستم . باید فقط ۳ روز دووم بیارم و دانشگاه نیام . بعدش دوباره درست میشه
یه دست به صورتم کشیدم و از دستشویی رفتم بیرون و کیفم رو برداشتم
زنگ آخرم بود پس مشکلی نداشت . تا راه خونه رو دویدم تا بوی من پخش نشه . وقتی دم خونه رسیدم در زدم . مثل همیشه در و باز نکرد .
در و با کلید باز کردم و رفتم تو . سریع رفتمتو اتاقم و در رو پشت سرم قفل کردم
نفس نفس میزدم و داشتم از گرما میسوختم . از هیت متنفرم
(تهیونگ)
*یعنی چی تو دستشویی نبود؟
*نبود دیگه
*بزارین یه زنگ بزنم
جین شماره کوکی رو گرفت ولی جواب نداد
*حتما مشکلی پیش اومده که رفته . به نظرم نگران نباشیم. تازه تهیونگ تو هم دیرت میشه ها برو دیگه
سری تکون دادم و کیفم رو از نامجون گرفتم و خداحافظی کردم
○○○○○○○○○○○○○○○○○*تهیونگ وضعیت جالب نیست . جفتت خیلی داره زیاده روی میکنه
*یعنی چی ؟؟؟؟
*گوش کن با توجه به علائم گرگت جفتت توی هیته. خودت میدونی هیت وقتی اتفاق میفته که جفت پیدا کنی و اگه پیش جفتت نباشی هیت و رات هر دو میتونن خیلی به بدن آسیب بزنن . جفت تو داره با دوری ازت تقریبا خودش رو میکشه
با سردرگمی پرسیدم:الان باید چه کار کنم؟
*بیا امیدوار باشیم جفتت از اینکار دست برداره
بعد تکون دادن سرم خداحافظی کردم و از در خارج شدم . داره عذاب میکشه. چرا داره اینکار رو میکنه
رفتم دارو خونه تا یکم برای بابام قرص سردرد بخرم
داشتم از در داروخانه میرفتم تو که یکی از کنارم رد شد . بوس آلاله . این بو مال
سریع دستشرو گرفتم و برگردوند سمت خودم
*جو.جونگ کوک
جونگ کوک داشت نفسای تند میکشید و با ترس بهمنگاه میکرد
*ته...ته
*جونگ کوک تو.......جفتمی؟
وقتی این حرف رو زدم سریع دستش رو کشید
*من معلومه که نه. من یه بتام
*من میتونم بوی امگام رو تشخیص بدم و مطمعنم تویی
شروع کرد به عقب عقب رفتن .
*نه . دا . داری اشتباه میکنی
و شروع کرد به دویدن
(جونگ کوک)
بی هدف شروع کردم به دویدن. نمیتونم با گرگم تبدیل بشم
*جونگ کوک وایسا
لعنتی چرا داره دنبالم میاد. از منطقه خارج شدم و وارد جنگل شدم . باید هرچه سریعتر ازش دور میشدم
بزور روی پاهام بودم چه برسه به دویدن . لعنتی من فقط مسکنمتموم شده بود
یکدفعه یه گرگ سیاه رنگ پیچید جلوم
*فرار بسه
دوباره به انسان تبدیل شد .
*توضیحمیدی جونگ کوک . حالا
منو نشوند روی برف و مجبورمکرد همع جی رو بهش بگم . از اول زندگیم تا فهمیدم کع جفتمع
سرم درد وحشتناکی داشت . سردم بود ولی گرمم هم بود . معدم به هم میپیچید ولی اهمیت ندادم .
نگاهم فقط به تهیونگ بود که چشماش از عصبانیت به آبی تبدیل شده بود
از سر جاش بلند شد و کتش رو تکوند و داشت میرفت
*کج.کجا ؟
*باید فکرکنم. ته اونوموقع سعی کن جلو چشمم نباشی. و تنهام گذاشت . رفت و پشت سرش نگاه نکرد
چرا نارحتم؟میدونستم اینطوری میشه .
زیادی خستم برای اینکه بدونم . صفحه چتم رو باز کردم و براش نوشتم
'متاسفم و خداحافظ
و براش فرستادم . قیل اینکه سرم از سرگیجه سنگین بشه و روی برف سقوط کنم .
□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□
(فردای اون شب)
تهیونگ:
از ساعت ۷ صبح که الان ساعت ۱۲ دارم فکر میکنم . جونگ کوک همه چی رو ازم مخفی کرد . نمیتونم ببخشمش ولی از یه لحاظ خوشحالم . اون بهترین انتخاب بود برام . ولی . اون همه درد رو خودش چرا تنهایی خواست بکشه
پوفی کشیدم و بلند شدم و رفتم پذیرایی که یکم آب بخورم . روی صندلی نشسته بودم که صدای تلفن اومد
(هیونگ جذابم)
جین هیونگ؟مگه امروز تعطیل نیست
*الو هیونگ
*سلام ته ته خوبی؟
*آره هیونگ تو چطوری ؟
*من . خوبم .......
*چیزی شده هیونگ؟
*خو. خوب نمیدونم چی بگم
*بگو هیونگ
*کوک
هول شدم.:کوک چی هیونگ؟؟؟؟
*امروز رفتیم خونشون که حالش رو بپرسیم و وقتی رسیدیم خونه زنگ زدیم ولی کشی باز نکرد و همسایشونگفت از دیشب برنگشته . ما همنگرانیم
دیشب
دیشب
دیشب
لعنتی من فراموش کردم که توی دوران هیته و حالش بد میشه
سریع از صندلی بلند شدن شدن همونطور که کتم رو میموشیدمگفتم:هیونگنگران براش میدونم کجاست
*حتما بعدش بهمزنگ بزن
*باهش هیونگ
سریع از در رفتم بیرون . خدارو هزار مرتبه شکرکردم که خونمنزدیک جنگله
به گوشیش زنگ زدم . جواب نمیداد. کیم تهیونگ اول چطور تونستی تنهاش بزاری . لعنتی لعنتی
*جونگ کوک!!!!!!!!!
*جونگ کوکککککککک
هیچ صدایی نمیومد همونطور راه میرفتم و صداش میکردم. خدایا چیزیش نشده باشه وگرنه خودم رو نمیبخشم
یکم دیگه پیش رفتم که یکدفعه یه بویی به مشامم خورد . این . آلالست
سریع رفتمسمت بو . اینمطمعنا بوی جونگ کوکه
وقتی رسیدم به جسمی که روی برفه مواجه شدم
*هی هی جونگ کوک صدتم رو میشنوی ؟؟؟؟؟هی با توام
بدنش مثل یخ سرد بود ولی نفس میکشید. کتمرو درودم و گذاشتم روش
*طاقت بیار . خواهش میکنم طاقت بیار . لطفا
از روی برف بلندش کردم و کولش کردم بدنش خیلی سرد بود . خیلی خیلی زیاد
دویدم به طرف خونه
YOU ARE READING
Alfa and Omega
Werewolfجونگ کوک و تهیونگ از دوران کودکی دوستای صمیمی هم بودن و هستن تهیونگ یه آلفای قدرتمند با چشمای آبی آسمونی و از زندیگیش راضیه و می خواد هر چه سریعتر امگاش رو پیدا کنه ولی از اون طرف جونگ کوک امگای ضعیفی که به خاطر اینکه امگا هستش مادرش ترکش کرده و پدر...