پارت چهار

174 21 0
                                    

تهیونگ آروم پلکاش رو از هم فاصله داد . چند دقیقه طول کشید تا تحلیل کنه کجاست . سرش به شدت گیج میرفت و سنگین بود
دوباره سرش روی سطح‌نرمی که بالا و پایین شد گذاشت
بالا و پایین میشه؟؟؟؟؟
سریع سرش رو بالا آورد و یا بالاتنه لخت جونگ کوک غرق خواب روبه رو شد
تهیونگ بزرو آب دهنشون رو قورت داد. به فاکش نداده ...مگه نه؟
الی مارکای روی پوست جونگ کوک چیز دیگه ای بهش میگفتن
با اینوه گیج می‌زد سریع از روی جونگ کوک بلند شد. لعنتی خودشم لخت بود
فاکی زیر لب گفت و رفت به سمت کمد لباسش
یکی از تیشرت های مشکی رنگش که دکمه داشت رو برداشت و موسید و ۲ دکمه اولش رو باز گذاشت و یو شلوار کرم چهارخونه هم پوشید

(لباس تهیونگ)
یبار دیگه به جونگ کوک نگاه کرد که مثل یه خرگوش بامزه خودش رو مچاله کرده
توی این هفته کلی چیز باید هزم(حزم؟😐)میکرد
مثل اینکه دوست صمیمیش جفتشه و باهاش یه سکس کامل داشته که یادش نمیاد(نگران نباش خوب یادت میاد بعدا)

با فکر کردن به دیشب که یادش نمیومد سرخ شد و سریع یه پتو روی جونگ کوک کشید و از صحنه خارج شد .
دوید به سمت سالن و خودش رو روی مبل انداخت
*من چه غلطی کردمممممممم
نالید و مشت و لگد به مبل زد تا حرصش خالی شه
اگه جونگ کوک اون خرگوش عصبانی بفهمه پوستش کندست . فقط همینش مونده
*من خیلی برا مردن جوونم
چند دقیقه گذشت که فریاد یه نفر باعث شد سر جاش سیخ بشینه
_کیم فاکینگ تهیونگ خودتو مرده فرض کن

و بعدش جونگ کوک با بالاتنه لخت در حالی وه یک شلوار لی مشکی پوشیده بود یا چهره ای که قرمز شده بود روبه رو تهیونگ بود
*اه اممم جونگ کوکی
جونگ کوک قبل اینکه تهیونگ واکنشی نشون بده به گرگ قهوه ای تبدیل شد و به سمت تهیونگ یورش برد
تهیونگ هم که دید اون منطقه دیگه امن نیست به گرگ سیاهش تبدیل شد و ار خونه زد بیرون
جونگ کوک هم به دنبال اون برای حداقل گاز گرفتنش
^$^٪^٪^$^$^$^$^$
+جیمین تو رو جان مادرت ول کن
یونگی که دیه از دست جیمین کلافه شده بود در تراس خونه مشترکشون رو باز کرد تا یکم از دست جفت آزار دهندش نفس بکشه
بعضی وقتا واقعا پشیمون میشد که جیمین رو بدون اینکه بفهمه جفتشه مارک کرده
(فلش بک)
جیمین دور خودش میچرخید و با نگرانی نفس های تند میکشید . عرق کرده بود و عصبی بود
یونگی هم که همین امروز فهمیده بود جفتش همون آدم گوشه گیر و به قول مدرسه ای که توشن هرزه هستش
امروز وقتی یکی میخواست بهش دست درازی کنه نجاتش داد.
جیمین که به خاطر کلاه هودیش که به خاطر بارونی که داشت می‌بارید سرش گداشته بود نمیشد چشماش رو تشخیص داد شروع کرد با صدای بلند گریه کردن
یونگی با صدای بلند گریه جیمین به خودش اومد و چترش رو باز کرد و به طرف پسر کم سن و سال رفت
وقتی میخواست به جیمین دست بزنه . جیمین دستش رو پست زد و فریاد زد
*به.بهم دست نزن ع.عوضی
یونگی قشنگ میتونست متوجه شه که جیمین داره یه حمله عصبی رو تجربه میکنه .
آهی کشید و دوباره به جیمین نزدیک شد ‌. باید آرومش میکرد وگرنه به خودش آسیب میرسوند
آروم کنار گردنش رفت و کنار گوشش نفس کشید نفس جیمین حبس شد
*چ‌چه کار میکنی
یونگی فقط گفت:متاسفم
و قسمت شاهرگ جیمین که مخصوصا آلفا بود  تا جفتشون رو علامت گذاری کنن گاز گرفت .
جیمین به خاطر حس خوبی که یکدفعه بهش تزریق شد نفسش بند اومد
و بعد از چند دقیقه یونگی متوجه شل شدن عضلات پسر و بی‌حال شدنش شد و قبل بیهوش شدن اون با یک دستش گرفتش
و به پسر مو صورتی بیهوش توی بغلش نگاه کرد.
(پایان فلش بک)
از موقع مارک کردن جیمین ۳ سال گدشته بود و چیزی بیشتر از عشق به هم پیدا کرده بودن . وابستگی شدید
البته این وابستگی خیلی وقته به وجود اومده
از همون موقعی که یونگی از دست دادن رو حس کرد
(فلش بک ۱ سال و ۳ ماه پیش)
+پدر التماست میکنم بدن‌جیمین قابلیت داشتن دوتا مارک رو نداره . اون میمیره
¥باید به حرفم گوش میکردی یونگی . این خم مجازات تو اه
مردی که جیمین رو نگه داشته بود دندوناش نیشش رو به گردن جیمین نزدیک کرد
یونگی دیگه به التماس افتاده بود
+پدر خواهش میکنم.  اون جفتمه
ولی پدر یونگی حرفی نمیزد
با فرو رفتن دندونای نیش اون مرد توی گردن جیمین و مارک شدنش یه چیزی توی یونگی فرو ریخت و متلاشی شد
اون برای اولین بار حس کرد . که واقعا دیگه قلبی توی سینش وجود نداره
+جیمیننننن
بعد اینکه دستش رو ول کردن به طرف گردن غرق خون جفتش رفت
+جیمینا . چشمات رو باز کن . جیمین
اون منطقه از شهر خیلی دور بود و پدر و گلش هم دیکه رفته بود .
+جیمینا خواهش میکنم چشمات رو باز کن ..التماست میکنم جیمینم . جیمینننن
ولی جیمین دریغ از تکون خوردنی روی برفای روی زمین مثل یه زیبای خفته خوابیده بود
یونگی برای اولین بار عشق رو تجربه کرد . از طرف کسی که بهش بی‌محلی میشد
ولی حالا دیر شده بود
صورتش رو به صورت جیمین نزدیک کرد و زمزمه کرد
+دوست دارم
(پایان فلش بک)
اولین اعتراف یونگی همون بود‌. شاید تا الان این کلمه رو فقط ۳ بار به جیمین گفته باشه ولی .......جیمین هر روز با اینکه با هم بحث میکرد این حرف رو می‌زد. .
یونگی وقتی از فکر درومد که هوا تقریبا تاریک شده بود
از تراس بیرون اومد و به طرف سالن رفت
گلدون شکسته که جیمین با کمال بی‌احتیاطی میخواست بزنه فرق سر یونگی روی زمین افتاده بود و خورد شده بود و قطرات خون افتاده بود
+آه جیمین از دست تو
قطرات خون رو دنبال کرد تا اینکه به اتاق خوابشون رسید
تق تق تق در زد
+جیمینا . اونجایی؟
سکوت
تق تق تق
+جیمین . زخمی شدی بزار بیام تو
سکوت
.............
یونگی پست در سر خورد و نشست
و آهی کشید
*یونگیا تو از من خسته شدی؟
این حرف جیمین از پشت در باعث شد تا سرش رو بالا بگیره
+نه مینی من هیچوقت ازت خسته نمیشم
دوباره سکوت بینشون برقرار شد نا اینکه جیمین دوباره شروع کرد
*یونگیا روزی که تو دیگه دوسم نداشته باشی . خودم رو از زمین محو میکنم چون غیر تو هیچکس رو ندارم.
+دبگه این حرف رو نزن جیمین . حالا هم بلند میشم میرم جعبه کمک اولیه رو بیارم تو هم در رو باز کن .
یونگی بلند شد و جعبه رو آورد و وقتی رسید دید جیمین با قیافه خسته داره بهش زل میزنه
روبه روش زانو زد و با انگوشتش به پیشونیش کوبید
+دیوونه . چرا پا گذاشتی رو گلدون ؟
پای جیمین رو بالا گرفت
+چطوری تا اینجا راه اومدی . یه شیشه اندازه سرم تو هر دوتا پاته.
جیمین آهی کشید و هیچی نگفت
یونگی شیشه رو دستش گرفت و به جیمین گفت
+قراره دردت بگیره یه چیزی بزار تو دهنت
جیمین تیشرتش رو گذاشت تو دهنش
و یونگی هم محکم شیشه رو بیرون کشید و با فریاد جیمین تموم شد
وقتی یونگی رفت سر اون یکی پا به جیمین نگاه کرد
+خوبی؟
جیمین سرش رو تکون داد
یونگی نفسی گرفت تا این یکمیم بکشه
ولی قبل اینکه کاری کنه جیمین یونی رو محکم بفل کرد که باعث تعجب یونگی شد
*یونی ببخشید که همش سرت غر میزنم
یونگی تک خنده ای کرد و گفت:اشکال نداره موچی کوچولو
جیمین رو محکم گرفت و بعدش شیشه رو کشید
فریاد جیمین خونه رو لرزوند و بعدش بدن بی حالش روی یونگی افتاد





سلام با یه پارت دیگه ووت و نظراتتون  حتما بدید و بگید باییبببببببییییی

Alfa and OmegaHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin