پارت یک

264 19 0
                                    

بهت دروغ گفتم چون میترسم که حقیقت رو بفهمی
●●●●●●●●●●●●●
*اه ؟ سلام جونگ کوک خوش اومدی
*ممنون کای
*حالت چطوره؟
*اگه خوب بودم میومدم اینجا کای؟
*نه نمیومدی
کای پزشک و دوست نزدیک جونگ کوکه . اون و پدرش تنها فرد توی دنیان که میدونن جونگ کوک امگاست
*روی تخت دراز بکش تا مسکن رو بیارم .
جونگ کوک روس تخت دراز کشید و چشماش رو به خاطر سرگیجه شدیدش و حالت تهوع محکم فشار داد. از وقتی فهمیده که آلفاش کیه با تمام توان ازش دوری میکنه
با تمام توان . چون اگه می‌فهمید چی؟ پدرش روزگارش رو سیاه میکرد
*جونگ کوک حالت هر دفعه که داری میای اینجا بدتر میشه.  چرا شانست رو امتحان نمیکنی و به تهیونگ نمیگی؟
*چی بهش بگم کای؟ بگم من دو ساله که امگام و فهمیدم تو جفتمی؟
کای سرش رو به نشونه تاسف تکون داد .
*تا اینجا اومدی برکته
دانشگاهش تا اینجا خیلی فاصله داشت و مجبور بود تا اینجا با وجود حالت تهوع بد با حالت گرگش بدوه .
*ولی بازم فکر کن جونگ کوک . حالت داره هر روز بدتر میشه . اگه ادامه پیدا کنه حس چشایی رو از دست میدی
*من فکرام رو کردم کای . ممنون
بعد از تموم شدن مسکن چند تا آمپول برای مواقع اضطراری از کای گرفت و از مطب رفت بیرون
ساعت ۵ صبح بود . زود اومده بود که به دانشگاه برسه پس دوباره رفت روی حالت گرگش

(گرگ جونگ کوک)
تا همنجاش هم مخفیانه همه جنگل رو دور زدم و رسیدم به مطب کای . حالا باید دوباره همه جنگل رو دور بزنم و برسم به منطقه گرگ ها
همه انسان ها آلفا و امگا و بتا نیستن . بنابراین دولت برای رفاه مردم یک منطقه رو به گرگ ها و یک منطقه رو به انسان ها اختصاص داده
رفت و آمد انسان و گرگ ها در منطقه یکدیگر ممنوعه و بیشتر جنگل مال ماست ولی کای تنها کسی بود که میتونست کمکم کنه پس مجبور بودن حداقل هفته ای یه بار بیام اونجا
باد سوزناک و برف هایی که زیر پنجهام بودن باعث میشد از شدت سرما فریاد بزنم . حتما وقتی رسیدم به   منطقه خودمون این کار رو میکنم
از پشت حصار رد شدم و الان دبگه آزاد بودم
هنوز تا دانشگاه رو باید میدویدم که با یه برخود با یه گرگ دیگه یه سقوط خوشگل روی برف داشتم
اط درد به خودم پیچیدم . وضعیتم عالی بود اینم خورد تو معدم
*هی پسر حالت...........کوک؟
سرم رو بالا اوردم و با نامجون هیونگ مواجه شدم
*کوکی اینجا چه کار میکنی؟؟؟؟؟حالت خوبه؟؟؟؟شرمنده حواسم نبود بت خوردم
*اش . اشکال نداره هیونگ
*چیزی شده نامجونا ؟
یه گرگ طلایی رنگ بعد از دیدن نامجون از حالتش درومد
*کوکی حالت خوبه؟؟؟؟؟؟؟چی شد؟؟؟؟؟

*خوبم جین هیونگ
و بلند شدم

(گرگ جین)
*گند زدین به مسابقه
به یونگی که داشت از پشت درخت همراه بقیه میومد نگاه کردم
*اه کوک تو هم اینجایی؟؟میای مسابقه با ما بدی؟
*مسابقه؟
تهیونگ از اون پشت اومد و ادامه داد:ناهار رو هر کس ببازه حساب میکنه
○○○○○○○○○○○○○○○○○○
چند دقیقه بعد همه روی خط شروع فرزی نامجون هیونگ بودیم
با صدای زوزه جین که یعنی شروع شد همه شروع به دویدن کردیم
حالم از قبل بهتر بود و قدمای نرم و بلند بر می‌داشتم
قرار بود تا مرز یا همون حصار بدوییم
با سرعت باد حرکت میکردم . نامجون ازم جلو بود و جین کنارم در حال دویدن
جسمسن و یونگی انگار داشتن دو نفره مسابقه میگرفتن
با سبقت گرفتم گرگ مشکی رنگ که تهیونگ بود به خودم اومدم و بیشتر دویدم
از نامجون هم جلو زدیم و شونه به شونه هم داشتیم میدویدیم
نزدیکای حصار بودیم. فقط یک قدم تا پیروزی.  فقط یه قدم تا برنده شدن مونده بود که صدای شکستن استخون دستم رو شنیدم و با سر فرو رفتم تو برف
چند بار قل خوردم و در آخر کنار حصار افتادم .
با سری کع خون ازش میجوشید و صدای استخون هام
*جونگ کوک!!!!!!!
صدای قدمایی که نزدیکم میشد .
نامجون کنارم خم شد و سریع گفت:جونگ کوک صدام و میشنوی . لعنتی داره از سرش خون میاد . حتما خورده به جیزی . لعنتی .چشمات رو نبند خوب؟؟؟؟؟
من دیگه به بقیه حرف توجهی نکردم . گوشام زنگ میزد و سرم سنگین میشد
لحظه آخر فقط شنید که تیهونگ میگه
*من میارم زودباشین باید برسیم درمانگاه دانشگاه
و بیهوش شدم
□□□□□□□□□□□□□□□□□□□
با سری سنگین با خودم کلنجار رفتم تا چشمام رو باز کنم ‌ . بلخره بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن . چشمام باز شد
اونجا درمانگاه دانشگاه بود.  به سرم دستی کشیدم و هیس خفه ای کشیدم
یادم اومد چی شد
به دست گچ گرفتم نگاهی انداختم .
بی احتیاطی از خودم بود ‌ دیروز پدرم لگد محکمی به دستم زد و فهمیدم که مو برداشته ولی کاری نکردم و الان هم به امید خدا شکسته
روی تخت درمانگاه نشستم. هیچ کس نبود . به احتمال  زیاد کلاس بودن
پس باید منتظر میموندم؟.
دستم دردز میکرد و سرم هم همینطور.  فقط یک قدم مونده بود تا برنده شم ها . اینم از شانس من
*هیونگگگگگ گفتم که تا وقتی جونگ‌کوک بهوش نیومده من غذا نمیخرم
*ولی من باید بگم کی بخری
*ساکت باشین برمی تو بعد حرف بزنین
در کشیده شد و با ۶ تا چهره متعجب به من که روی تخت نشسته بودم مواجه شدم
*بهوش اومدی
جیمین از سر و کول همه بالا رفت رو بغلم کرد
*کوکی داشتم از ترس سکته میکردم.  الان خوبی؟
*خوبم هیونگ
هوسوک هیونگ یونگی رو کنار زد و گفت:دورغ نگو جئون جونگ کوک
*هیونگ؟تو مگه نباید شیفت باشی؟
*بودم و وقت استراحت گفتم یکم با بانی حرف بزنم که فهمیدم چی شده و با تمام سرعت اومدن سراغ دوست خلم .
*آها
سری تکون دادم و به بقیه خیره شدم
*ما میخوایم ناهار بخوریم میای؟
*من بعدا ملحق میشم ‌ بعد تکون دادن سرشون از اونجل رفتن
و من موندم و گرگم که بوی جفتش رو تشخیص داده و داره عذاب میکشه
□□□□□□□□□□□□□□□□□
سلام.من این فیک آلفا و امگا منه که ویکوک و یونمین و نامجینه . امیدوارم لذت ببرند و وقت چیه ؟
معرفی

کیم تهیونگ
آلفا
۲۳ ساله
جفت:؟؟؟؟
نوع گرگ:گرگ سیاه

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

جئون جونگ کوک
امگا
۲۳ساله
جفت:کیم تهیونگ
نوع گرگ:گرگ قهوه ای

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

پارک  جیمین
امگا
۲۳ساله
جفت:مین یونگی
نوع گرگ:گرگ سفید

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

مین یونگی
بتا
۲۴ساله
جفت:پارک جیمین
نوع گرگ:گرگ خاکستری

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

کیم نامجون
آلفا
۲۳ساله
جفت:کیم سوکجین
نوع گرگ:گرگ سیاه و سفید

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

کیم سوکجین
بتا
۲۵ساله
جفت:کیم نامجون
نوع گرگ:گرگ طلایی

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

جانگ هوسوک
بتا
۲۳ساله
جفت:ندارد
نوع گرگ:گرگ قهوه ای تیره

○○○○○○○○○
اینم‌ معرفی . امیدوارم لذت ببرید

Alfa and OmegaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora