Chapter 1

165 32 129
                                    

- آه این مرد خیلی حرف میزنه

برخورد نفس های گرم اون مرد بعد از ادا کردن هرکلمه نزدیک گوش و گردنش باعث شد که برای لحظه ای بخواد گوشت مور مور شده اش رو از بدنش جدا کنه تا حس ناخوشایندی که روی پوستش باقی مونده بود،برای همیشه از بین بره.

احساس نزدیکی که افراد غریبه بهش داشتن منجر میشد که اونا بخوان رفتار دوستانه تری رو بروز بدن که برای اون پسر فقط ناخوشایند و گستاخانه جلوه میکرد.

اما در عوض بروز دادن بی میلیش،لبخند به صورت پر از چین و چروک،فربه و عرق کرده‌ی مرد مقابلش تحویل داد. لبخندی تصنعی که فریادهایی "جایگاه اجتماعیت رو فراموش نکن" پشت چهره‌ی پسر رو مخفی میکرد.

با اینکه رفتارهای اون مرد پر حرف هیچوقت باب میلش نبود اما باهاش موافق بود. حرف های تزیین شده با حس شور و اشتیاق برای طبیعی نشون دادن سخنرانی مرد سن بالا که روی سکو ایستاده بود داشت طولانی میشد.

پسر جوون تقریبا کل زندگیش رو توی مراسم های مختلف سپری کرده بود و به راحتی میتونست تشخیص بده تمام سخنرانی افتتاحیه ها وقت گیر و پر از دروغ بودن.

- حتی شاید چندین سال گذشته،پیشبینی همچین پروژه ی بزرگی برای ما فرای تصور بود اما امروز ما موفق شدیم تا پروژه ی بیمارستان هوپ رو با موفقیت به سرانجام برسونیم و همچنان تلاش می کنیم تا فراتر از مرزهای خودمون پیش بریم و به جامعه کمک کنیم.

هر کلمه، صدای شاتر دوربینی رو به همراه داشت. انگار خبرنگارها حسابی تشنه ی همچین مراسم بزرگ همراه با آدم های مهم و به مراتب سرشناس بودن.

جرعه‌ای از شامپاینش نوشید و با بی حوصلگی سرش رو به عقب فرستاد. خودش هم نمیدونست چطور تا حالا موفق شده تمام مراسم‌ها و سخنرانی‌ها رو پشت سر بذاره.

نوشیدنی های گرون قیمت،پارچه‌های حریر که روی میزهای کوچیک جا خوش کرده بودن،لوسترهای مجلل،زنانی که با لباس های رنگارنگ خودنمایی میکردن و مردانی که کت و شلوارهای برند به تن داشتن درست شبیه به تابلو نقاشی به نظر میرسید و تنها چیزی که مشترکی که تمام افراد داخل این نقاشی به دوش میکشیدن،نقاب لبخندی بود که بر لب داشتن.

- و من مفتخرم که ما موفق شدیم با دقت چنین پروژه ای رو مورد بررسی قرار بدهیم و بیمارستانی با حداکثر امکانات برای مردم فراهم کنیم. حالا مایلم کسی که پیشنهاد این پروژه ی بشر دوستانه رو مطرح کرد، دوست و همکارم لی مینهو رو دعوت کنم تا جزییات بیشتری رو در اختیار شما قرار بدن.

با وجود اینکه خسته‌کننده بودن مراسم گریبان اون پسر رو گرفته بود اما هنوز هم میتونست با بی حوصلگی کلماتی که حس شنواییش دریافت میکنه رو حلاجی کنه.

شنیدن اسم فردی که مرد بالای سکو خطاب قرار داده بود باعث شد نگاهش از سکو کنده بشن و بدون اینکه زحمت جستجو بین حاضرین رو به خودش بده به میزی که گوشه‌ی سالن قرار داشت رو نگاه کرد.

Silent Monuments [Minsung]Where stories live. Discover now