ابرهای خاکستری همچو رخت تیره رنگ بر تن آسمان نشسته بودن. پرتوهای نور خورشید در تلاش برای پاره کردن این رخت تیره به ابرها چنگ میزدن تا به زمین فرار کنن و بادهای سوزناک پاییزی در کمین گرما نشسته بودن.
بوق ماشینهای گرفتار در ترافیک آلودگی صوتی آزار دهندهای ایجاد میکرد، رهگذران یکی پس از دیگری با عجله عرض و طول خیابون رو طی میکردن. یکی به سمت تاکسی میشتافت درحالی که دیگری با آرامش در کافه رو باز میکرد.
و هان جیسونگ کنار خانوم بارداری کنارش با تلفن دربارهی چکاپ ماهانهاش صحبت میکرد در انتظار قرمز شدن چراغ راهنما ایستاده بود. جیسونگ معمولا علاقهای به گوش دادن حرف دیگران نداشت اما زن کنارش به قدری بلند حرف میزد که نکاتی جدید دربارهی بارداری هم یاد بگیره.
به ساختمان تجاری که با فاصلهی یه خیابون مقابلش قد کشیده بود خیره شد. مقصدی که از شب گذشته برای خودش تعیین کرده حالا روبه روش قرار داشت و جیسونگی که دیشب مصمم به نظر میرسید حالا با تردید دست و پنجه نرم میکرد.
بعد از صحبتی که دیروز با یونگبوک داشت،تمام مدت گوشهای از ذهنش درگیر مسئلهی شخصی خودش شده بود.
هنگام چک کردن ویدیو دوربینها،حرف زدن با چان دربارهی بازجویی،گوش دادن به غرلندهای چانگبین دربارهی اینکه چقدر کارش طولانی شده و احتمالا دو روز وقتش رو بگیره و حتی شام خوردن به مینهو فکر میکرد.
از لحظهای که یونگبوک عکس اون پسر رو برای اطمینان به جیسونگ نشون داد. جیسونگ میدونست که هیچ تشابه اسمی در کار نیست و موفق به گرفتن آدرس محل کار لی مینهو از یونگبوک شده بود.
با وجود برنامهی کاری شلوغی که داشت تونست تا وقت ناهارش رو زودتر از زمان موعود از محل کارش خارج بشه و اگر خوش شانس بود وقت ناهار محل کار مینهو هم به تا چند دقیقهی دیگه فرا میرسید.
با وجود اینکه برنامهریزی جیسونگ در سرش برای دیدن مینهو بی نقص پیش رفته بود، شک و تردید گاه و بیگاه به وجودش چنگ میزد. سردرگمی که هیچ منطقی پشتش نداشت و سالها دوری تنها چیزی بود که مغز جیسونگ میتونست بهش ربط بده.
سالیان زیادی میشد که جیسونگ نه تنها مینهو رو ندیده بلکه هیچ خبر یا تماسی ازش دریافت نکرده بود. مدتی میشد که اون پسر رو به دست گذشتهها رها کرده و حالا در عرض یک روز بخش بزرگی از گذشتهاش در مسیر پیشروش قرار داشت.
چراغ سبز پاهای جیسونگ رو به حرکت وا داشت. از آخرین بار که چنین پیچ و تابی در وجودش حس کرده بود مدت زیادی میگذشت. از وقتی شغلش رو شروع کرده بود زندگی شخصیش رو به گوشهای هل داده بود تا شرایط رو برای خودش آسونتر جلوه بده اما حالا غریبگی با احساساتش نشون میداد چقدر فاصله گرفته.
ESTÁS LEYENDO
Silent Monuments [Minsung]
FanficCouples: Minsung, Hyunho, Changlix Genre: Crime, Psychological thriller, Romance قتلی دلخراش که در تاریکی شبهای سئول رخ داد وحشت رو به جان مردم این شهر انداخت، جسد دختری ۲۱ ساله با لبانی بهم دوخته شده کشف شد تا حتی از پس مرگ هم راز قتلش رو بازگو نک...