آسمون رخت گرگ و میش خود رو به تن کرده و گواهی بر این بود که عقربههای ساعت توی نشون دادن ۵:۴۵ بامداد اشتباه نمیکردن. بادهای گزندهی ماه سپتامبر بهترین فرصت رو برای پرسه زدن در خیابونهای شهر پیدا کرده بودن.
نور قرمز و آبی رنگ آژیرهای آمبولانس بر روی دیوارهای خونهها میرقصیدن و بانگ ماشینهای پلیس بدون توجه به ساعت بی محابا در آسمون طنین می افکند.
همهمهی پلیسها که بی خوابی در چهرهها و قهوههایی که در دست داشتن، دیده میشد، فضا رو مشوش کرده بود. قطعا همهی اونا از شروع کارشون اول صبح روز تعطیل ناراضی بودن.
پسر درحالی که دستش رو داخل جیبهای کت سیاه رنگش فرو میبرد نگاه دیگهای به خونهی ویلایی لوکسی که با نورافکن های زرد رنگ خودنمایی میکرد انداخت. تمام زیبایی ظاهر و معماری اون خونهی گرون قیمت بعد از پخش شدن خبر قتلی که درونش اتفاق افتاده بود به یکباره از بین میرفت.
قدم هاش رو به سمت نوار زرد رنگ " عبور نکنید "که جلوی گیت حیاط ویلا کشیده شده بود تا از ورود افراد متفرقه جلوگیری کنه سوق داد. کارتی که با نوار آبی رنگ از گردنش اویزون بود رو بالا گرفت تا پلیسی که کنار نوار زرد ایستاده بود نشون داد.
" هان جیسونگ
بارزس واحد جرایم خشن..."و بقیهی اطلاعات درج شده روی کارت فاقد اهمیت به نظر میرسید. کسی اهمیت نمیداد که جیسونگ ۲۹ سال داره یا توی کدوم منطقه از سئول کار میکنه! حتی گاهی اوقات به دوش کشیدن نام پلیس هم از هویت اصلیش مهمتر جلوه میکرد.
نوار رو کمی به سمت بالا هدایت کرد و خم شد تا بتونه به صحنهی جرم پا بذاره. نالهی سنگ ریزهها زیر بوتهای جیسونگ خفه میشدن و نگاههای یک جفت چشم درشت اون پسر اطراف رو بررسی میکرد.
آمبولانسها کنار ماشین های گرون قیمتی که بیشک صاحبان ثروتمند داشتن توقف کرده بودن.
- از این طرف لطفا!
نگاه جیسونگ به سمت صدای آشنایی که این جمله رو ادا کرد برگشت و با گروهی از دختران و پسران جوون برخورد کرد.
' مهمونی ' اولین کلمهای بود که به ذهن جیسونگ خطور کرد. با توجه به این همه آدم در صحنهی جرم قطعا باید مهمونیای در جریان میبود.
جیسونگ برای لحظاتی صورتهای وحشت زده،ناباور و غمگین اون جمعیت رو از نظر گذروند تا به چانگبین که پتوی نازک روی شونهی پسری با موهای بلند سیاه می انداخت رسید.
چانگبین در حالت نرمال که به اندازهی کافی خوابیده و تمام وعده های غذاییش رو هم خورده بود،توانایی همدردی با شاهدهای یه قتل رو نداشت و حالا چانگبینی که با وجود بی خوابی شب گذشته، صبح زود سر کارش حاضر شده و سه وعده غذاییش رو فقط با رامیون سر کرده بود، رفتار نسبتا مودبانهای برای اون پسر از خودش نشون میداد.
VOUS LISEZ
Silent Monuments [Minsung]
FanfictionCouples: Minsung, Hyunho, Changlix Genre: Crime, Psychological thriller, Romance قتلی دلخراش که در تاریکی شبهای سئول رخ داد وحشت رو به جان مردم این شهر انداخت، جسد دختری ۲۱ ساله با لبانی بهم دوخته شده کشف شد تا حتی از پس مرگ هم راز قتلش رو بازگو نک...