جونگین دوباره اونجا بود. انعکاس نور شهر تو چشم هاش میدرخشید. لباشو دور سیگار ارزون قیمتش حلقه میکرد و دودشو آروم بیرون میداد. موهاش با نسیم سبکی که تو بالکن خونه ی کیونگسو میپیچید تکون میخوردن و کیونگسو سرجاش خشک شده بود. نمیتونست چشم برداره. نمیتونست جلوتر بره.
جونگین برگشت و نگاهش کرد. زیر چشماش گود رفته و تیره شده بود. کام عمیقی از سیگارش گرفت و دودشو تو سینه حبس کرد. نگاهش تاریک بود. مثل یه سیاهچاله کیونگسو رو به درون خودش میکشید. صدای سرفه کردنش کیونگسو رو به خودش آورد. زیر نگاه خیره ی جونگین پا به بالکن گذاشت.
_ برگشتی
صداش میلرزید.
_قرار بود برنگردم؟
جونگین خندید و از جاش بلند شد. کیونگسو نفس عمیقی کشید و بی اختیار چشماشو بست تا لبای جونگینو حس کنه. نرم و لطیف و گذرا. و کمی بعد جونگین سرجاش روی صندلی چوبی رنگ و رو رفته برگشته بود و کیونگسو مزه ی تلخی سیگار جونگین رو روی لباش حس میکرد.
_دیگه جایی نمیری؟
جونگین جواب نداد. حتی نگاهش نمیکرد. کیونگسو با کلافگی آه کشید و سعی کرد جونگینو از بازوش بگیره.
_ هوا سرده. بیا برگردیم داخل جونگ
چشمای قهوه ای که رو صورتش ثابت شدن، کیونگسو حس کرد نمیتونه خوب نفس بکشه. جونگین بلند شد و پشت سر کیونگسو از چهارچوب فلزی در بالکن رد شد. سیگار روشنشو تو سینک آشپزخونه خاموش میکرد و تو زمینه ی صدای گوش خراش قهوه ساز، آروم یه آواز فولکلور رو زمزمه میکرد. صداش خش داشت. لهجه ی شمالیش باعث میشد کیونگسو عمیقا اخم کنه تا بتونه اشک هاشو پس بزنه. آواز قطع شد و جونگین سینه اش رو صاف کرد و دستاشو شست تا بوی سیگار بره.کیونگسو کنار قهوه ساز ایستاده بود. بالاتنه اش رو خم کرده بود و وزنشو با دستاش رو کابینت انداخته بود. از گوشه ی چشم جونگین رو میدید واحساس استیصال به حلقش چنگ مینداخت. خفه اش میکرد. دستشو رو سینه اش کشید تا درد محو قلبشو آروم کنه. جونگین همونجا بود. توی آشپزخونه ای که کیونگسو سعی میکرد با عوض کردن جای وسایلش و دور ریختنشون آثار جونگینو پاک کنه. اما جونگین حالا برگشته بود. و مثل هرباری که برمیگشت اثر انگشتاشو همه جا میذاشت، در کابینتا رو بهم میزد، ته سیگاراشو تو سینک خاموش میکرد و وسایل اصلاح صورتشو تو کمد حموم جا کرده بود.
جونگین سمتش اومد و از پشت تن خمیده اش رو بغل کرد. کیونگسو صاف ایستاد و بینی جونگین رو حس کرد که به گردنش میخوره. صورت و دستاش سرد بود.
_هنوز بوی پودر بچه میدی
کیونگسو تو بغلش چرخید و سعی کرد دستای جونگین رو از دورش باز کنه.
جونگین عقب گرد کرد و سمت کابینتا چرخید تا جای لیوانا رو پیدا کنه.
کیونگسو نگاهش کرد. بغض به گلوش چنگ انداخت. نمیتونست جلوی مغزشو بگیره که سوالارو سر جونگین آوار نکنن.
_تا کی میمونی؟
فقط صدای ریختن قهوه بود که گوشای کیونگسو رو پر کرد. جونگین عمدا قوری قهوه رو با فاصله ی زیادی از لیوانا گرفته بود. قطره های ریز روی کابینت شیری رنگ میپریدن. کیونگسو اخمشو غلیظ تر کرد و همونطور که جونگین داشت لیوانای قهوه رو بلند میکرد نفس گرفت.
_جونگین!
_تو قهوه ات شیر بریزم؟
کیونگسو چشماشو رو هم فشار داد. جونگین بطری شیر رو آورد و کنار فنجان ها گذاشت. با شونه های خمیده رو صندلی نشست. از رفتاراش خستگی میبارید. و لعنت بهش. کیونگسو میدونست که چرا.
جونگین سرفه کرد و دستشو جلوی دهانش گرفت. رو دستش یه زخم جدید بود. یه زخم بزرگ درست پشت دستش. کیونگسو جلو اومد و دست دراز کرد تا زخمشو چک کنه اما جونگین عقب کشید. نگاه بی حس و عجیبشو روی چشای کیونگسو انداخت. تا تن اش یخ بزنه. تا مجبور شه عقب نشینی کنه.
_چ..چه بلایی..
_چیزی نیست. نمیخواد الکی نگران شی. یه مدت همینجا میمونم کیونگسو. اشکالی نداره؟ نمیدونم تا کی.
با لحن سردی پرسید. قلب کیونگسو آروم و رنجیده میتپید.
_م..معلومه که اشکالی نداره.
چرا برای همیشه نمیموند؟ اون اینجا جاش امن بود. و اینجا کسی بود که عاشقش بود. کیونگسو ازش محافظت میکرد. میدونست که انجامش میده. میدونست که جونگین هم میدونه، که حاضره جونشم برای محافظت ازش بده..پس چرا..
سرشو تکون داد تا افکار محو شن.
جونگین قهوه اش رو تلخ و داغ سر کشید. چشماش از داغی مایع بی کیفیت داخل فنجان اشکی شدن. کیونگسو آروم لباش رو به سمت فنجان برد در حالی که ارتباط چشمیشو با جونگین حفظ میکرد. جونگین نگاهش کرد و لبخند خسته ای زد. کیونگسو فنجان رو روی میز گذاشت و اشکاش بی اختیار رو صورتش رد انداختن.
جونگین نفسشو به بیرون فوت کرد و بلند شد. دو قدم. جلوی کیونگسو زانو زد و صورتشو تو دستاش قاب کرد. اشکاشو با انگشتای شست گرفت.
_ششش. عزیز دل جونگین. گریه چرا؟
با لهجه ی خاصش گفت. اگر حوصله ی شوخی داشتن کیونگسو لهجه اش رو تقلید میکرد و اونقدر قشنگ میخندید که جونگین هم خنده اش میگرفت. اما حالا دلتنگ بود. دلتنگ صداش، دلتنگ لهجه ی شمالی و عجیبش، دلتنگ رنگ چشاش، بوی تنش..دلتنگ همه ی وجود مرد مقابلش بود.
دستاشو دور گردن جونگین حلقه کرد و متقابلا تو آغوشش کشیده شد. جونگین بلند شد و کیونگسو رو پاهاش ایستاد. سرشو از شونه ی جونگین فاصله داد و دوباره نرمی لباشو حس کرد. طعم خاص دهانش با قهوه مخلوط شده بود. بوی کرم بعد از اصلاح میداد. بوی صابون های زرد رنگ دو یوانی. بیشتر تو آغوش جونگین فرو رفت و گریه اش شدت گرفت. جونگین موهای کیونگسو رو نوازش کرد. انگشتاش به گردن کیونگسو میخورد و سرماشون به تن پسر لرزه میانداخت.
_ جونگ..ب..بمون..هوم؟ د..دیگه نرو..دیگه نمیتونم. این سه ماه..من..
_گریه نکن کیونگسو. گریه نکن عمر من.
_جونگ..
_ششش
سرشو تو گردن کیونگسو فرو کرد و بوسید. تن لطیفش زیر لب های کبود جونگین مارک میشد. طولی نکشید که پسر، بین دستای جونگین به خودش میپیچید.
جونگین لباشونو نرم رو هم گذاشت و کیونگسو رو به سمت تک اتاق خواب طبقه ی بالا کشید.
قهوه رو میز موند و سرد شد.

ESTÁS LEYENDO
His Tears
Fanficجونگین دوباره اونجا بود. انعکاس نور شهر تو چشم هاش میدرخشید. لباشو دور سیگار ارزون قیمتش حلقه میکرد و دودشو آروم بیرون میداد. موهاش با نسیم سبکی که تو بالکن خونه ی کیونگسو میپیچید تکون میخوردن و کیونگسو سرجاش خشک شده بود. نمیتونست چشم برداره _______...