بوسان؛ 20 آگوست2017 ساعت 7 عصر
از پنجره ی هتل به شهر چراغونی خیره شد. سکوت آزاردهنده ی اطرافش فقط با صدای ضعیف دوش حمام و تیک تاک ساعت دیواری، شکسته می شد.
نمی دونست چقدر گذشته؛ یک ماه؟ چند ماه؟ یک سال؟ فقط یادش می اومد از یک جایی به بعد تمام ضعف هاش به سمتش حمله کردن و حالا دیگه به خاطر احساسات مختلف و ترس عجیبی که گریبان گیرش شده بود، احساس خفگی شدیدی می کرد. بغضی که انگار قرار نبود رهاش کنه و تپش قلبی که فقط گاهی آروم می گرفت.
با احساس دستی که روی شونه اش نشست از افکارش بیرون کشیده شد و به تصویرشون روی شیشه خیره شد. مثل همیشه احساساتش رو قورت داد و با لبخند چشمکی به پسر زد.
-چرا انقدر تو فکری؟
نفس عمیقی کشید و سعی کرد جواب پسر رو طوری بده که آزرده خاطر نشه اما حرفی از گلوش بیرون نمی اومد.
پسر که از این بی توجهی بیزار بود، چشمی چرخوند.
-باز رفتی رو مود سکوت؟ کی می خوای دست این اخلاقهای گندت برداری نامجونا؟
نامجون با احساس شدید شدن تپش قلبش و بزرگتر شدن بغضش لحظه ای چشمهاش رو بست. می خواست برگرده و محکم جین رو بغل کنه اما بدنش همکاری نمی کرد.
جین که این سکوت براش خوشایند نبود با اخم شدید نوچی کرد و دستهاش رو از دور نامجونی که انگار تارهای صوتیش از کار افتاده بود، باز کرد.
کلافه دستی به موهاش کشید؛
-نمی خوای چیزی بگی؟ دیگه داری خستم می کنی. من نیومدم اینجا که مجبور باشیم هر لحظه به خاطر هر مشکل کوفتی ای که داری و عین زخم چرکی هر چند وقت یکبار سر باز می کنه، اوقاتم تلخ شه و بازم بحث کنیم!
نامجون که از ناراحتی جین قلبش مچاله شده بود سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه؛ حق با جین بود. نباید بیشتر از این حالش رو خراب می کرد. اینکه نامجون با خودش همیشه درگیر بود که تقصیر جین نبود؛ بود؟
-معذرت می خوام...
جین که انگار با شنیدن معذرت خواهی ضعیف نامجون بدتر آتیشی شده باشه، اخمش غلیظ تر شد و بدون بلند کردن صداش، جوابش رو داد.
-معذرت میخوای؟ هوم؟ دوباره معذرت خواهی می کنی؟
سعی کرد با نفس های عمیق خودش رو آروم کنه و خیره به نامجون که انگار فهمیده بود دوباره دکمه ی اشتباهی رو زده و با چشم های بسته لبش رو گاز می گرفت، ادامه داد:
-لعنتی نمی تونی هر چند وقت یکبار حالمو بد کنی و دوباره با یه معذرت خواهی سر و تهشو هم بیاری کیم نامجون! نمی تونم تحمل کنم این رفتارت رو و این رو می دونی که قرار نیست با هر بار عذرخواهیت چیزی عوض شه...
YOU ARE READING
LONELY وانشات
Fanfictionاگر یه روزی گیر آدم اشتباهی بیفتید، یعنی درست باشید اما برای هم اشتباه، چیکار می کنید؟ به خاطر عشقتون به اون فرد خودتون رو فدا می کنید؟ یا اینکه به خاطر عشقتون به خودتون و اون فرد، رابطتون رو فدا می کنید؟ !هر تصمیمی بگیرید عواقبی داره که می تونه خوش...