💜Kookv💜

648 29 2
                                    


ژانر: عاشقانه؛ درام؛ اسمات💦

جئون جونگکوک
۲۹ سالشه و همسرِ جئون تهیونگ

جئون تهیونگ
۲۵ سالشه و همسرِ جونگکوک

تو اتاقشون بود و داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد... هوا ابری بود و بیشتر از همیشه دلتنگِ جونگکوک بود... با اینکه دیشب کنارِ هم بودن؛ ولی جونگکوک صبحِ زود از خواب بیدار شده بود و رفته بود سرِ کار... کارِ جونگکوک همیشه همین بود! اون صبحِ زود میرفت سرکار و ساعت هشتِ شب میومد خونه... تهیونگ خسته شده بود... دوست داشت کنارش باشه... خیلی دلش تنگ شده بود!
آهی کشید و رفت آشپزخونه تا غذا درست کنه...
بعد از اینکه غذا پخت؛ اومد تو اتاقشون... حتی حال نداشت خودشو آرایش کنه... رفت رو تخت و دراز کشید... دوست داشت گریه کنه... خودشم نمیدونست چش شده!
تو فکر بود که خیسی ای روی بالشش حس کرد...نفهمید کِی گریش گرفته...
صدای باز شدنِ در اومد...
تهیونگ سریع چشماشو پاک کرد و بلند شد...
جونگکوک صداش کرد:
_عزیزم...
+جونگکوکا
جونگکوک واردِ اتاق شد و کیفشو رو تخت گذاشت
تهیونگ نگاهشو ازش میدزدید...
+خسته نباشی کوکی... شام آمادس بی...
جونگکوک تهیونگ رو که سعی داشت فرار کنه تا جونگکوک متوجه گریه کردنش نشه رو گرفتش و لبای تشنشو به لبای تر و سرخ و درشتِ همسرش کوبید...
ته اول کمی تعجب کرد... بعد که کوک لباشو حرکت داد؛ چشماش خمار شدن و در نهایت بسته شدن
خودشو به کوک سپرده بود... دوست داشت بوسیده بشه... خصوصا الان که کمی احساساتی شده بود...
جونگکوک دهنشو باز کرد دوتا لبِ ته رو با هم تو دهنش برد و مکیدشون... ته ناله ای کرد و پاهاش شل تر شدن... کوک پوزخندی به حرکتِ ته زد و نگهش داشت...
حالا تهیونگم داشت لبای کوک رو کبود میکرد و میگزید... کوک لبِ پایینیشو از حصارِ لبای ته بیرون کشید و رو لباش گفت:
_ دلبرم... وقتی اینجوری جلوم ظاهر میشی فکرِ جونگکوک کوچولورو نمیکنی؟! میدونی که با اینجور دیدنت راست میکنم...
و لبای ته رو بدونِ اینکه بهش مهلت بده خورد و زبون زد... ولی ته اصلا حواسش نبود! حالا تازه خودشو تو آینه دید که فقط با یه تی شرتِ یقه باز و باکسر جلوی جونگکوکه... چشماش وسطِ بوسه درشت شدن و سرشو عقب برد...
+ک... کو..ک کوکیا
سعی داشت از حصارِ دستای کوک بیرون بیاد ولی جونگکوک محکم تر گرفته بودش! همین باعث میشد دیکش به دیک کوک مالیده بشه و حالشونو خراب تر کنه...
_کجا میخوای فرار کنی توله... تو دیگه کوکی کوچولورو با این کارات بیدار کردی! بایدم خودت بخوابونیش
و دیکشو بیشتر به دیک ته فشار داد...
ناله ته درومد و گفت:
+اهههه... کو..ک .. حتما گشنته... اول بهتره شام بخوریم بعد... اخخخخ
کوک گوششو گاز گرفت و مکیدش
+آهههههه...
_آره گشنمه... (به گردنِ ته زبون زد) ولی گشنه ی تو
دستشو از کمرِ ته داخلِ شلوارش کرد و لپ باسن تپلشو تو دستش گرفت و چلوندش
+آهههه... اااهههه اومممم
_جانم عزیزم
تهیونگ دیگه اصلا توانِ ایستادن نداشت و پاهاش کاملا سست بودن
کوک خودشم حالِ خوبی نداشت!دردِ دیکش هر لحظه با ناله های ته بیشتر میشد...
پس از زیرِ زانوی ته گرفت و براید استایل بغلش کرد تهیونگم برای اینکه نیفته دستاشو دورِ گردنِ کوک حلقه کرد... ته نفس نفس میزد... سرِ کوک رو به طرف خودش کشید و زبونشو رو پیرسینگ لبش کشید...
کوک ته رو رو تخت گذاشت و روش خیمه زد... در حینِ بوسیدنِ هم کوک دیک بیقرارشو به دیکِ ته میمالوند و ناله هردوشونو در میاورد... زبونای خیسشون رو هم میرقصیدن و هردو رو بیقرار تر میکردن... ته از بوسه جدا شد و گفت:
+زود باش جونگکوکا
کوک پوزخندی زد و گفت:
_مگه نمیریم شام بخوریم؟!
و لبخندِ شیطنت آمیزی زد... عاشقِ وقتایی بود که تهیونگ بی صبر میشد
ته کلافه بود... به شدت تحریک شده بود و کوک داشت اذیتش میکرد...
با حرص از کراوات کوک گرفت و پایین کشیدش... کوک تعادلشو از دست داد و رو تخت پرت شد... ته روش نشست و گفت:
+نخیر... فعلا شامی در کار نیست جنابِ جئون...
دوباره شروع به خوردنِ لبای منتظرِ کوک کرد و باسنشو رو دیکِ نیمه سفت شده کوک به حرکت دراورد...
+اووممم.. آههه
سرِ کوک عقب رفت و حواسش از بوسه پرت شد...
_آههه... ته
ته نیشخندِ مرموزی زد و گفت:
+بریم شام...
از روی کوک به سرعت بلند شد و در حالی که میخندید؛ فرار کرد!
ولی کوک که تو خماری بود هنگ کرد... باید حسابِ این شیطنتای ته رو میرسید... بلند شد و دوید دنبالش... تهیونگ داد میزد و میخندید... وقتی دید کوک داره نزدیک تر میشه بلندتر جیغ زد و در آخر کوک بلندش کرد و لباشو با حرص مکید و زبون زد... رفتن اتاق و ته رو رو تخت پرت کرد... خیمه زد روش و با زانوهاش پاهاشو کیپ کرد که فرار نکنه... از لباش دل کند و گفت:
_که منو قال میذاری توله؟! آره؟؟؟
تهیونگ که یه کوچولو ترسیده بود گفت:
+ن... نه.. جو..جونگکو...کا.. من فقط...
_خیلی خب!
دستشو سمتِ پیرهنش برد و از تنش درش آورد... ته فقط نگاهشو داده بود به بدنِ درشت و ورزشکاریِ کوک... به خالکوبیاش.. به عضلاتش سیکس پکاش سینه هاش... دوست داشت همه جاشو کبود کنه و گاز بگیره... آب دهنشو قورت داد...
دستای کوک سمتِ شلوار خودش رفت و با نیشخندِ شیطونی؛ کمربندشو باز کرد...
ته کمی خودشو عقب کشید که شاید بتونه فرار کنه ولی کوک زودتر عمل کرد و دستای ته رو با کمربند به هم بست...
+جونگکوکا... لطفا نبندم... خواه...
_حرف نباشه... به اندازه ی کافی ددیُ اذیت کردی... وقتشه تنبیه بشی...
_ضمنا... صدات در نیاد
+و... ولی آخه...
_حرف نباشه.. وگرنه اسپنک میشی
+چ.. چشم ددی...
_آفرین توله
کوک دستشو سمتِ تی شرتِ ته برد... ته تکونی خورد... وقتی کامل لباسشو دراورد؛ نگاهِ تشنه کوک رو رو بدنش دید... لپاش گل انداخت و خجالت کشید و سرشو سمت دیگه ای کرد... کوک شروع کرد به بوسیدن و مکیدنِ گردنِ خوشمزه همسرش... پایین تر رفت و کیس مارکای زیادی رو ترقوش نشوند... نزدیکِ گوشِ ته گفت: ناله تو خفه نکن ته... برام ناله کن... میخوام بشنومشون!
و زبونشو رو لاله گوشِ ته کشید و برگشت به ادامه کارش...
این بین ته چون دوست داشت دستش باز باشه ناله نمیکرد و تمامِ تلاششو میکرد که ناله شو خفه کنه
نفس نفس میزدو قفسه سینش بالا پایین میشد و این مقدار لذت باعث میشد بی قرار تر بشه...
_ناله نمیکنی نه؟! اوکِی!
کوک به کارش ادامه داد و تقریبا کلِ بالاتنه ته رو کبود کرد و کیس مارکای دردناکی میذاشت که تهیونگ سعی داشت ناله نکنه‌... که البته خیلی سخت بود!
ته به نظرِ خودش تا اینجا خوب مقاومت کرده بود ولی وقتی خیسیِ زیادی رو رو نوکِ سینه ی صورتی و حساسش حس کرد باچشمای درشتش به کوکی نگاه کرد که لباشو دورِ نیپلش حلقه کرده بود و در حالی که بهش خیره بود و لبخندِ شیطنت آمیزی رو لبش بود؛ داشت با ولع نوکِ سینش رو میمکید و زبون میزد...همین باعث شد سدِ مقاومتش کلا بشکنه!
این صحنه میتونست ته رو به کام برسونه... سرشو پرت کرد عقب و بلند ناله کرد:
+آااااههههه... کو.. کوک.. شت
کوک پوزخندی زد و سرشو بالاتر آورد و لبشو بوسید و زبونشو مکید...
+ااههه... ک..کوک
_جانِ دلم
+زووووددددبااااششش...آهههه
کوک لبخندی به اینهمه عجله ته زد و چون دیکِ خودشم در حال انفجار بود‌ شلوار و باکسر ته رو با هم پایین کشید...
رونای تپل و خوردنیِ پسر معلوم شدن... و بعد از اون سوراخِ تنگ و صورتیش کوک رو دیوونه کرد... طوری که نتونست خودشو کنترل کنه و ته رو خیلی سریع از پهلوهاش گرفت و سوراخشو مکید...
با این حرکتش صدای جیغ ته رو دراورد...
+آااهههه... فااک کوک... لطفا دستامو باز کننن...
ته لذتی که دریافت میکرد وصف نشدنی بود... از شدتِ لذت داشت گریه میکرد
_اوممممم
صدای خورده شدنِ سوراخِ ته و بزاق دهن کوک باعث میشد هر دو کام شن... دستاشو باز کرد و‌
دید که پاهای ته شروع به لرزیدن کردن...
نزدیک بود که کام شه... از کارش دست کشید...
ته ناله اعتراضی کرد و هق آرومی زد...
_آروم باش کیتن...
لپ های باسنشو از هم فاصله داد  برای آخرین بار زبونشو کمی توش فرو کرد و به پسر زیرش نگاه کرد...
رو زانو هاش نشست و زیپِ شلوارشو پایین کشید و با باکسرش دراورد و دیکِ کینگ سایزش که ازش پریکام میچکید زد بیرون...
ته با دیدنِ دیک جونگکوک ترسید و خواست خودشو عقب بکشه که کوک محکم گرفتشو خوابید روش...
تهیونگ عمدا به کمرش قوسِ عمیقی داد و دیکشو به دیک بزرگ شده کوک زد و با اینکارش ناله هردو رو دراورد...
کوک دیکشو رو سوراخ ته میکشید ولی واردش نمیکرد و با نیشخندی که تو اون لحظه برای ته خیییلی رو اعصاب بود بهش خیره شده بود  تهیونگ کلافه بود... خیلی کلافه!
با خشونت و عصبانیت دیکِ کوک رو گرفت و با فشار واردِ خودش کرد که نفسِ هردوشونو بند آورد...
_آهههههههه.. فااااک ته
+آاااهه...آیی.. هق.. فاااک
کوک رو ابرا بود... فشارِ اطرافِ دیکش در حدِ خیلی زیادی لذت بخش بود...
_اآههههه ته چقد تنگی... این چه کاری بود... آههه پاره میشی اینجوری...
+ت... تقصی..یرِ... تو بود
کوک سرشو آورد پایین... داغی و تنگیِ دورِ دیکش هوش و از سرش میبرد و کاری میکرد دیوونه شه...
ولی باید صبر میکرد...
ته دستاشو دور گردنِ کوک حلقه کردو سرشو به خودش فشار داد و گفت:
+ح... حر..کت کن
کوک خودشو کمی عقب کشید و اینبار محکم تر ضربه زد... جوری که تهیونگ بدنش به بالا تقریبا پرت شد... کوک لباشو به گردنش رسوند و جای  کیس مارکاشو لیس زد...
+آههه...آهههه کووک اووومممم اروم.. اروم تر... فاک
_آهههه... آهههههه..شت بیبی بوی
ته سرِ جونگکوک رو که تو گردنش بود و بالا آورد و با تشنگیِ خیلی زیادی لباشو مکید و بیشتر بدنِ کوک رو به خودش چسبوند...
باضربه ای که به پروستاتش خورد جیغ زد و موهای جونگکوک رو بین انگشتاش گرفت و کشید...
+آههههههه...فااااک اههه هَع... همو... همونجا کوک...
_آهههه ته خیلی تنگی فاااک... عاشقتم... آههه
+منم عاشقتممم اهههه...
+آهههه... خدای من..ک...کوک... دارم.. کوک دارم می...
_بیا نفسم... برای ددی بیا...
کوک به سختی لبشو به دیک ته رسوند و واردِ دهنش کرد وبراش مکید...
ته چشماش درشت شد گفت:
آههه کوک خدای من کوک درش بیار... درش.. اههههه
و با ضربه ی محکم کوک هر دو کام شدن... کوک کامشو داخلِ سوراخ ته ریخت و کامِ ته تو دهن جونگکوک پاشید...
ته سرش عقب بود و نفس نفس میزد... به سختی سرشو پایین آورد و کوک رو دید که کامشو قورت داد و دورِ دهنش از کامش کثیفه... کوک همچنان داخلِ ته بود...
+دیوونه چرا اونکارو کردی؟! مگه من گفتم بخوریش؟!
کوک با زبونش دورِ دهنشو تمیز کرد و گفت:
_خیلی خوشمزه ای ته... بیا خودتو مزه کن...
و خودشو خیلی آروم از ته بیرون کشید... ته از خالی شدنش ناله ای کرد... خیلی بی حال بود...
_عزیزم... باید بریم حموم
+بعدا میریم... الان نمیتونم... خوابم میاد...
کوک کنار ته دراز کشید و ملافه رو روشون کشید... از پشت بغلش کرد و سرشو تو گردنش برد و دمِ گوشش گفت:
_عاشقتم ته
ته بوسه کوچیکی به لبش زد و گفت:
+منم عاشقتم مردِ من

××××××××××××××××××××××××××××××××

خب... اینم اولین وانشات... امیدوارم ازش لذت برده باشید...
ولی واقعا دارم خجالت میکشم... فاک... ولی خب...چه میشه کرد‌.. 💅👅👀🏃‍♀️

💛💜💛💜💛💜💛💜💛💜💛💜💛💜💛
💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚
👅👅👅👅👅👅👅👅👅👅👅👅👅👅👅

💗BTS ONESHOTS💗Where stories live. Discover now