نگاهی به عکس تهیونگش کرد و لبخند زد.
بیبی تایگر دوست داشتنیش دیگه یه پسر 5 ساله نبود که خودشو توی آغوشش بندازه و ماما صداش کنه.
اون الان یه جوون برازنده شده بود که دل هر دختر پسری رو از آن خودش میکرد.
تهیونگش امروز 28 ساله میشد و درست از تولد 18 سالگیش به درخواست خودش ، خونه اشو جدا کرد و بعد از مدتی، از پاریس رفت تا توی لندن ادامه تحصیل بده .
خوب یادش بود که میرا چقد به تهیونگ وابسته بود و با رفتنش اذیت شد اما جونگکوک هیچ وقت به روی خودش نیاورد.
شب اولی که تهیونگ برای ادامه تحصیلش از پاریس رفت تا صبح خودشو توی اتاقش حبس کرد و از فرداش جونگکوک عوض شد.
اشک توی چشماش حلقه زد بود، دستی روی عکس تهیونگ کشید:
_ نازنین من ..تقه ای که به در اتاقشون خورد اجازه نداد بیشتر از این تو گذشته غرق بشه .
قاب عکسو سرجاش برگردوند و گفت:
_ بله؟
صدای ظریف دخترکشو شنید:
_ پاپا جینی؟ ددی میگه نمیای؟سوکجین اشک نشسته توی چشماشو پس زد و از جاش بلند شد:
_ دارم میام رز قشنگم .
لباسشو توی تنش مرتب کرد و درو باز کرد.
با دیدن میرای قشنگش با اون لباس زیبا و آرایش دخترونه لبخند زد:_ تو به کی رفتی که اینهمه زیبایی رز کوچولوی من؟
میرا خندید و خودشو برای پدرش لوس کرد:
_ ددی معتقده زیبایی شما بهم رسیده .سوکجین هم پا به پای دخترش خندید و از پله ها پایین اومدن.
نگاه نامجون و جمع حاضر توی عمارت ، روی اون پدر و دختر نشست.
نامجون قدمی جلو گذاشت و رو به میرا گفت:
+ خیلی خب دیگه خانوم کوچولو، همسر منو بهم پس بده و بدو برو پیش دوست پسرت .
میرا خندید و دست پاپاشو بین دستای ددی جونیش گذاشت و گونه ی هردو رو بوسید .
نگاهشو دور تا دور جمع چرخوند تا یونجونو پیدا کنه و با دیدنش کنار یونا به سمتشون رفت.سوکجین نگاهشو از میرا گرفت و به نامجون داد:
_ باز این خرگوش سر به هوا کجاست؟
+ پیش یونگی و جیمینه بیا بریم عزیزم.سوکجین و نامجون که حالا پا به سن گذاشته بودن اما هنوزم جذابیت خودشونو داشتن و تنها اثر پیری روشون، گرد سفید رنگی بود که لای موهاشون نشسته بود ؛ دست توی دست هم سمت یونگی و جیمین رفتن.
یونگی با دیدن اون دو نفر با حرص گفت:
+ نامجون؟ سوکجین . این بچه خرگوشو از همسر من دور کنید تا با وسوسه های شیطانیش از راه به درش نکرده.همگی خندیدن و جونگکوک با شادی بین پدرهاش وایساد:
_ مگه چه اشکالی داری عمو؟
جیمینی خیلی جذابه و دست کم میتونه یه آیدل موفق بشه .یونگی خودخواهانه جیمینو توی آغوشش نگه داشت :
+ دستت درد نکنه خرگوش وحشی، من ترجیح میدم جیمین و زیباییش مال خودم باشن .جونگکوک خواست چیزی بگه که صدای یونا رو شنید:
_ اومدن ، اومدن.نفس توی سینش حبس شد.
یکم از مهموناشون فاصله گرفت و به سمت بار کوچیک توی سالن رفت.
قبل از اینکه بتونه چیزی درخواست کنه صدای یورا رو شنید:
_ جناب جئون پیشنهاد میکنم امشب چیزی ننوشید .
جونگکوک خندید و به سمتش چرخید:
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐁𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐌𝐨𝐨𝐧
Romance" ماهِ دِرَخشانِ مَن " فصل دوم آبی و صورتی" حالا 22 سال از ازدواج کیم نامجون و کیم سوکجین گذشته! تهیونگ و جونگکوک بزرگ شدن و هر کدوم یه مسیرو برای آینده شون انتخاب کردن. اما این وسط یسری چیزا طبق خواسته اونا پیش نمیره! توی جدال عشق و نفرت کدوم بر...