" متاسفم جونگو "

424 72 22
                                    

با شنیدن آهنگ مورد علاقه اش، لبخند زد.
اون حتما با این آهنگ با تهیونگیش می‌رقصید!
نگاهی به یونا کرد و با چشم به کلارا اشاره کرد.
یونا چشمکی براش زد و بهش اطمینان داد که کلارا رو از تهیونگ دور میکنه.
کلارا با لبخند به سمت تهیونگ قدم برداشت.
حتما باید باهاش می‌رقصید.
اما درست وقتی چند قدم مونده بود که به تهیونگ برسه یونا با حالت مستی بهش برخورد کرد و لیوان شراب قرمزش روی لباس سفید کلارا ریخت‌.

با کمی شرمندگی و خباثت خندید :
_ اوه شت! معذرت ..میخوام مادام..

کلارا دندوناشو روی هم فشار داد  و با لبخند زوری ای سر تکون داد:
_ اشکالی ... نداره ..

لبخندی از سر رضایت رولبای جونگ‌کوک نشست.
میدونست میتونه رو کمک یونا حساب کنه .
نامجون لبخند زد و دستشو برای سوکجین دراز کرد و باهاش برقصه اما تهیونگ زودتر دست به‌کار شد:
+ ببخشید پدر ولی مامانو ازتون میدزدم.
افتخار میدین؟

سوکجین لبخند زیباشو روی لبهاش نشوند و گفت:
_ باعث افتخارمه کیم ته‌یونگ.

جونگ‌کوک هم به سمت نامجون رفت و دستشو گرفت:
_ دد شما هم با من برقصین .

نامجون خندید که تهیونگ گفت:
+ مگه خرگوشام میتونن برقصن؟

جونگ‌کوک با شیطنت گفت:
_ خرگوشا میتونن شکارچیاشونو تو دام بندازن هیونگ، به نظرم دست کم نگیرشون.

چشمکی انتهای حرفش اضافه کرد و با نامجون مشغول رقصیدن شد.

سوکجین زمزمه کرد:
_ بهم بگو دیگه قرار نیست بری. بهم قول بده که پسرمو کنارم دارم.
+ قول میدم ماما. دیگه پسرتو ازت دور نمیکنم .

سوکجین لبخند زد و نامجون نزدیکشون شد:
+ مرد جوان همسرمو بهم پس بده چون دیگه داره حسودیم میشه.

تهیونگ خندید و دل جونگ‌کوک براش ضعف رفت.
+ البته به شرطی که اون پسر جوانو بهم بدین.

نامجون جونگ‌کوک رو به تهیونگ سپرد و کمر باریک همسرشو بین دستاش گرفت.
جونگ‌کوک توی آغوش تهیونگ خندید و چشمای تهیونگ برق زد:
+ همیشه بخند کیم کوچک.

جونگ‌کوک با لذت چشماشو بست و اجازه داد از رقص انگشتای کشیده تهیونگ روی کمرش لذت ببره.

_ همیشه پیشم باش تا بخندم کیم بزرگ.

و پیشونیشو به پیشونی بلند تهیونگ چسبوند.

یونگی با لبخند مرموزی گفت:
+ نگاه این پدرسوخته هارو. بچه بودن همش تو لب بودن باهم الان که بزرگ شدن ..
_ الان که بزرگ شدن چی یونگی؟ ادامه بده!
+ بیبی؟ خشونت بهت نمیاد.
جیمین پوفی کشید و نگاهشو به یورا داد که داشت با تلفنش چت میکرد:
_ یکم حواست به یورا باشه یونگ. این روزا موبایلش زیادی زنگ میخوره.
+ جیمین؟ تو که اینجوری نبودی .. یورا بچه نیست عزیزم 25 سالشه .
_ من فقط نگرانشم همین.
+ نگرانشی طبیعیه ولی اون دختر ماست . یادت نره اینو.
دختر ما انتخاب اشتباه نمیکنه.
_ امیدوارم.

𝐌𝐲 𝐁𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now