" اون داره میاد "

480 63 21
                                    

فرانسه _ پاریس

میرا با لبخند روی صندلی نشست :
_ ددی پاپا منو یونجون تصمیم گرفتیم یه مدت بریم سفر .. از نظر شما اشکالی نداره؟!

نامجون همونطور که سر جین رو میبوسید گفت:
+ از نظر من نه ولی باید ببینیم نظر پاپاجینیت چیه..

نگاه مشتاق میرا روی جین نشست:
_ خب باشه ، اونطوری نگام نکن رز وحشی.
میرا با خوشحالی جیغ کوتاهی کشید:
مرسی ددی .. مرسی پاپای خوشگلم..

نامجون سر میز نشست:
+ وروجک از عشق من تعریف نکن..

_ عشق شما خیلی جذاب تشریف دارن دد .. هر وقت که میاد دانشگاه دنبالم همه توجه‌ها رو به خودش جلب میکنه.

آبمیوه توی گلوی سوکجین پرید.
حسادت نامجون چیزی نبود که بخواد تحریکش کنه.

نامجون با حرص یه تای ابروشو برد بالا:
+ که اینطور، 
بیب؟! من نمیدونستم که توی دانشگاه دخترمون خیلی محبوبی .

سوکجین به زور لبخند زد:
_ خودمم.. نمیدونستم عزیزم ..

نامجون از پشت میز صبحونه بلند شد:
+ خب دیگه من میرم شرکت.
باید با تهیونگ یه صحبتی داشته باشم.

توی درگاه آشپزخونه،  به سمت همسرش برگشت:
+ مون‌آمور؟ قرار نیست مثل تموم این 22 سال بدرقه‌ام کنی؟

سوکجین از پشت میز بلند شد و همراه همسرش رفت.
_ مواظب خودت باش عزی..

نامجون محکم لبهاشو بوسید:
+ کسی که بخواد تورو نگاه کنه رو خودم از روی زمین محو میکنم.
میدونی که من سرتو آدم حسودی نیستم، حسودی‌ام با یه خورده آدم..

_ نگاه هرکی روی من باشه ، من فقط به تو تعلق دارم آمورِ میا .

نامجون پیشونی همسرشو بوسید و ازش خداحافظی کرد.
سوکجین از پنجره رفتن مرد رو تماشا کرد .

•••
کره‌ی جنوبی_ سئول

نفس عمیقی کشید و نگاهی به سردر ورودی دانشگاه کرد.
این اولین قدم برای پیدا کردن زندگی گذشته‌اش بود.
با قدمهای آروم و شمرده وارد محوطه سرسبز دانشگاه شد.
نگاهش دور تا دور حیاط چرخید تا بتونه ورودی محوطه‌ی مربوط به رشته‌اش رو پیدا کنه.

× دنبال چیزی میگردی؟
_ چی؟

نگاه دختر تازه وارد روی یونا نشست.
یونا لبخند کمرنگی زد :
× پرسیدم دنبال چیزی میگردی؟! من تمام بچه های کالجو میشناسم تو تازه واردی درسته؟

_ درسته. دانشکده هنر کجاست؟!

× صبر کن ببینم ، لهجه‌ات اصلا به کره‌ایا نمیخوره . خارجی ای؟!

مورتی چشماشو چرخوند:
× سوالمو فراموش کن از یکی دیگه میپرسم .

از اینکه بخواد برای کسی که نمیشناستش خودشو توضیح بده متنفر بود.
یونا خودشو بهش رسوند:
_ هی هی چرا قهر میکنی؟! بیا بهت نشون بدم ، خودمم اونجا کار دارم.

مورتی حرفی نزد .
قدمهاشو با فاصله از یونا برمیداشت.
یونا جلوی دانشکده هنر وایساد و دستشو سمت مورتی گرفت:
_ من یونام .
× ممنوم بابت کمکت ..
_ اسمتو بهم نمیگی؟!
× نه .

و بدون اینکه منتظر جوابی از سمت یونا باشه وارد دانشکده شد.
_ باشه ، نگو خودم بالاخره کشف میکنم خانوم کوچولو!

نیشخندی زد و نگاهشو به دختری که در حال دور شدن ازش بود داد.

••
جونگ‌کوک درحالی‌که هنوز بین ملحفه‌های مشکی رنگ تخت هیونگش توی خواب و بیداری دست و پا میزد ، زمزمه کرد:

_ ته‌ته؟!

+ جانم خرگوش کوچولو؟

_ جایی میری؟!

+ باید برم شرکت ..

با شنیدن اسم شرکت خواب از سر جونگ‌کوک پرید:
_ چ .. چرا بیدارم نکردی؟!
وای خدای من .. اگر دیر کنم یورا نونا منو میکشه ..
چند لحظه‌ای گیج دور خودش چرخید و بالاخره تهیونگو دید:

_ هیونگ ، تهیونگی هیونگ ؟
+ جانم بانی
_ میتونم لباساتو قرض بگیرم؟
+ البته برو هر کدومو خواستی بپوش .

جونگ‌کوک ، پیرهن مردونه سفید رنگ تهیونگ رو چنگ زد.
پیرهنو درحالیکه توی تنش زار میزد ، تنش کرد.
+ جونگ‌کوک بریم؟!
_ اومدمممم..

با عجله گوشیشو برداشت و همراه هیونگش رفت.

••
_ جئون بهتره دستم بهت نرسه .!
_ نونا بیخیال شو .
_ نچ نمیشه ، خودت با زبون خوش بیا اینجا .
_ تهیونگی کجایی که خرگوشتو کشتن!

الکس با لبخند به یورا و جونگ‌کوک نزدیک شد:
× مادام ،صحنه برای عکس برداری از آقای جئون آمادست.

یورا سرشو تکون داد و الکس با لبخند ازشون فاصله گرفت.

جونگ‌کوک با شیطنت گفت:
_ این طفلی خیلی وقته تو کفته ها نونا ، یه نگاه بهش بکن .

_ جئون ، اگر دلت میخواد بدون رسیدن به وصال معشوق درازت از دنیا بری با کمال میل اینکارو میکنم برات عزیزم.

_ من برم عکسبرداری دارم .

جونگ‌کوک گفت و از یورا فاصله گرفت.
یورا لبخند کمرنگی زد و با چک کردن گوشیش ، لبخندش پررنگ تر شد.
پس اون داشت میومد به فرانسه برای دیدنش ..

_ منم دلم برات تنگ شده ..!

× مادام، موسیو کیم صداتون کردن .

یورا سری تکون داد و به سمت دفتر تهیونگ رفت.

𝐌𝐲 𝐁𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now