باد نسبتاً سرد و روحنواز بهاری از شکاف باریک پنجرهی اتاق وارد شده و پوست صورت امگای خوابیده روی تخت رو نوازش میکرد. تهیونگ با نگرانی کنار بهارنارنجش نشسته بود و دست آسیب دیدهاش رو با نوک انگشتانش به لطافت بوسهی پروانه به روی گل، نوازش میکرد.احساساتی که خیلی وقت بود توی وجودش خاک میخوردن، حالا با دیدن جونگکوک دوباره زنده شده بودن؛ احساساتی مثل: ترس، تشویش، نگرانی برای کسی، دوستداشتن بیدلیل و عشقی که هیچوقت تا حالا تجربهاش نکرده بود.
تهیونگ در طول زندگیش همیشه از عاشقشدن فراری بود، اون عشق رو نقطهضعف میدونست و حتیالامکان ازش دوری میکرد؛ ولی حالا گرفتار احساساتی شده بود که به جرئت میتونست بگه تا حالا تجربهش نکرده و اسمش عشقه! عشقی که بیسروصدا و معصومانه پا توی قلب آسیبدیدهاش گذاشته بود.
جونگکوک امگایی بود که از همون اول با بوی تنش، تهیونگ رو برای دقایقی از تاریکی این دنیای ظالم به روشنایی بهشتی وجودش برده بود و پسر بزرگتر میدونست که دیگه راهگریزی از این عشق نداره!
بهارنارنجش شده بود منبع آرامش، راحتی و تمام احساسات خوبی که توی این سالها نداشت.تهیونگ میدونست این عشق غلطه، ممنوعه و مورد قضاوت قرار میگیره؛ ولی نمیتونست از امگای پاکی که حتی صداش رو نشنیده بود تا با عشوهگریهاش رامش بشه و تنها با معصومیت ذاتی وجودش تهیونگ رو اسیر خودش کرده بود، بگذره.
با تکونخوردن دست جونگکوک، دست از فکرکردن برداشت و به چشمهای خماری که نشون از تازه بیدار شدنش بود خیره شد.
امگای بهاری خیلی خوب آخرین لحظاتی که توی آغوش تهیونگ بود رو به یاد داشت؛ اون بوسه کاری رو با قلب کوچیک و درد کشیدهی جونگکوک کرده بود که نباید میکرد.
امگای بهاری تشنهی محبت بود... تشنهی داشتن یک حامی دلسوز که زیر سایهی عشقش بتونه روح و جسم نحیفش رو تیمار کنه. چشمهای کشیدهی تهیونگ... امان از اون دو گوی دلفریب که کاری با جونگکوک کرده بود تا جایگاهش رو فراموش کنه و ناخواسته دل به ناجی زندگیش بسپره.
درست همون روزی که با اطمینان و مهربونی ازش پرسید "بهم اعتماد میکنی؟" امگای بهاری باید درست همون روز میفهمید که قراره قلب رنجکشیدهاش رو به ملکهی قدرتمند شیلا، تقدیم کنه! ملکهای که فقط با اون مهربون بود و باهاش باملاحظه رفتار میکرد؛ ملکهای که آوازهی قدرت و شجاعتش حتی خارج از مرزها هم پیچیده و از خیلی از آلفاهای اطرافش قویتر بود.
تهیونگ خودش رو روی تخت بهطرف بالا کشید و پلکهای لرزون بهارنارنجش رو به نوبت بوسید. جونگکوک غرق در آرامش پلکی زد و قطره اشکی از چشمهای آمادهی باریدنش بیرون ریخت که در لحظه شکار بوسههای بعدی تهیونگ شد.
CZYTASZ
Royal Omega
HistoryczneMulti Shot Couple: Vkook Gener: historical, omegavers , romance, angst, smut "تهیونگ، امگایی سلطنتی که به جای نشستن روی تخت امپراتوری بعد از مرگ پدرش، مجبور به ازدواج با پسرعموی زورگوش میشه و لقب ملکه رو به دوش میکشه. با ورود جونگکوک، ندیمهی امگ...