با شور و شوقی وصفناپذیر بین چادرهای قبلیه راه میرفت و با دیدن حس ناب زندگی که دورن اون فضای ساده، امّا صمیمی در جریان بود، با خوشحالی میخندید.جونگکوک امروز صبح از تهیونگ خواسته بود که اون رو همراه خودش به قبلیهی نامجون ببره تا کمی اطراف رو بگرده.
حس سرزندگی و نشاطی که توی چهرهی تکبهتک افراد قبیله میدید، باعث میشد آرزو کنه که کاش جای اونها بود و میتونست با تهیونگ تا آخر عمرش بدون هیچ دغدغهای اونجا زندگی کنه؛ ولی میدونست که پسگرفتن جایگاه و مقامی که سهون از چنگ مردش در آورده بود، چقدر براش مهمه.
مردم اون قبیله واقعاً مهربون بودند و هرکدوم با رویی باز از جونگکوک استقبال میکردند.
جونگکوک با دیدن پیرزنی که در حال دوشیدن شیرِ گوسفندان بود، گوشهای ایستاد و با لبخند بهطوری که بدون اشتباه این کار رو انجام میداد، نگاه کرد.
باد ملایم بهاری لابهلای موهای مشکیش پیچید و بوی رایحهی ملایمش، کاری کرد تا اون پیرزن متوجّهاش بشه و بهطرفش برگرده.
با دیدن چشمهای نافذ و گیرای زن که خیره بهش زل زده بود، هول کرده، چند قدم به عقب برداشت.
نمیدونست چرا؛ ولی ناخودآگاه از اون نگاه حس خوبی نمیگرفت!
بعد از گذشت چند ثانیه، پیرزن نگاهش رو به سطل شیرش داد و خواست اون رو برداره. جونگکوک با دیدن این صحنه سعی کرد بدون توجّه به حس بدش، به کمک اون امگای مسن بره.
_ بذارید کمکتون کنم خانم.
جونگکوک با احترام لب زد و به سطل شیر اشاره کرد.
پیرزن امگا، نگاهی به صورت زیبای جونگکوک انداخت و لبخند کوچیکی زد.
_ باشه جوون.
جونگکوک خوشحال از پذیرفتهشدن کمکش، نخودی خندید و سطل شیر رو بلند کرد.
امگای مسن جلوتر از جونگکوک راه افتاد تا راه رو بهش نشون بده و با رسیدن به چادرش متوقف شد.
_ ازت ممنونم پسرم.
پیرزن خطاب به پسر مهربون روبهروش گفت و تلخخندی زد. اون یکی از پیشگوهای قبیله بود و با دیدن جونگکوک، در لحظه تمام وقایعی که در پنج ماه آینده براش رُخ میداد رو دیده بود. برای همین هم در نگاه اول اونطوری غرقش شده و حس بدی رو به امگای جوانتر القا کرده بود.
_ کاری نکردم که، مادربزرگ.
جونگکوک با لطافت بیان کرد.
پیرزن قبل از ورودش به چادر، نگاه آخرش رو به جونگکوک انداخت و زمزمه کرد:
BINABASA MO ANG
Royal Omega
Historical FictionMulti Shot Couple: Vkook Gener: historical, omegavers , romance, angst, smut "تهیونگ، امگایی سلطنتی که به جای نشستن روی تخت امپراتوری بعد از مرگ پدرش، مجبور به ازدواج با پسرعموی زورگوش میشه و لقب ملکه رو به دوش میکشه. با ورود جونگکوک، ندیمهی امگ...