" 𝗠𝗲𝗺𝗼𝗿𝗶𝗲𝘀 | 2 "

188 40 8
                                    


" پارت دوم : خاطرات "

2025.03.07

ایتالیا / حومه‌ی شهر رم / نمایشگاه هنر های آزاد

" + دیگه نمیتونی قایم شی جئون جونگ کوک! " تهیونگ همینطور که زیر چشمی به نیم رخ جونگ کوک نگاه می‌کرد، آروم زمزمه کرد.

" × جناب، اشتباه گرفتین " جونگ کوک همینطور که بازوشو از حصار دست های تهیونگ آزاد می‌کرد گفت.

" + یعنی تو منو نمیشناسی؟ واقعا؟! "
" × خیر! " جونگ کوک که حالا به صورت تهیونگ زل زده بود گفت.
" + پس این سرخ شدنا برای چیه؟ " تهیونگ گفت و با بلند کردن دستش،سردی عرق رو از روی پیشونی پسر روبه‌روش پاک کرد...

جونگ کوک که پوستش با برخورد سردی دستِ تهیونگ به گز گز افتاده بود، چند قدم به عقب برداشت تا فاصله بینشون رو بیشتر کنه:" × گفتم که...اشتباه گرفتید، الان هم اگه اجازه بدید باید برم،میتونید از نمایشگاه لذت ببرید آقا... "

جونگ کوک بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش، سریع به سمت مخالف تهیونگ برگشت و شروع به دور شدن ازش کرد، که تهیونگ با پوزخندی، اروم زمزمه کرد:" + محض رضای خدا...آقا؟! "

از اونجایی که زمان بازدید نمایشگاه هم تقریبا به پایان رسیده بود، جونگ کوک بدون توجه به تعداد معدود افراد باقی مونده توی سالن، سریع از اونجا بیرون زد و سمت ماشینش که به تازگی قسط هاشو تموم کرده بود رفت، و سریع پشت فرمون نشست و پیشونیشو به فرمون تکیه داد:" × چراااا الان آخه؟! "

چند تا مشت عصبی به فرمون زد و به تلفنش که توی جیبش میلرزید، بی توجهی کرد که در ماشین باز شد و تهیونگ کنارش جا گرفت:
" + این رفتارت بی‌احترامی نیست، جئون؟ "
" × هی،کی بهت اجازه داد سوار شی؟! "

تهیونگ یکدفعه صورتشو به سمت جونگ کوک برگردوند:" + مسخره بازی رو تموم کن جونگ کوک! "
" × پیاده شو! "

تهیونگ پوزخند صداداری زد:" + هه،این همه مصیبت نکشیدم تا پیدات کنم که الان اینجوری باهام برخورد کنی! "
" × کسی ازت نخواست که پیدام کنی! "
" + ولی تابلوی نقاشیت که اینو نمی‌گفت... "
جونگ کوک که عصبی شده بود، دیگه ادامه نداد، که تهیونگ با تن صدای آروم تری ادامه داد:" + بهم بگو چرا؟ "

" × چی چرا؟ "
" + چرا بعد از مراسم غیبت زد؟! "
" × مراسم؟ لعنتی هر کس دیگه‌ای هم بود از اون میدون جنگ فرار می‌کرد، بخاطر نجات جونش هم که شده! "
" + بعدش چی؟ چرا قایم شدی؟! "

جونگ کوک نفسشو کلافه و صدا دار بیرون داد:" × کسی قایم نشده بود! "
" + تو ازم فرار میکنی جئون "
" × اوه، واقعا؟ و چرا باید اینکارو کنم؟ "

تهیونگ دستشو پایه بدنش کرد و روی صورت جونگ کوک کمی خم شد:" + چون تو ازم خوشت میاد! "
" × مزخرفه! " جونگ کوک گفت و تمام سعیشو کرد تا آب دهنشو نامحسوس قورت بده.

𝗔𝗕𝗕𝗥𝗔𝗖𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | -Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon