انتقام و آبرو فصل 1 تا3

733 24 2
                                    

فصل 1


امیلی

شنیدن پیشنهاد ازدواج از طرف تونی برای من شوکه کننده بود. واقعاً غافلگیر شده بودم. ما فقط سه ماه بود که داشتیم با هم بیرون میرفتیم و درسته که بوسه های آتشین و عمیقی رو تجربه کرده بودیم، اما گرمای رابطه ما هیچ وقت از یک بوسه فرانسوی داغ تر نشد.

درست شنیدید، من هنوز با تونی نخوابیده بودم. حقیقت اینه که با هیچ پسر دیگه ای هم نخوابیده بودم. توی سن نوزده سالگی من هنوز یک باکره نجیب بودم. نه اینکه بهش افتخار کنم، نه. این تصمیم من نبود. عوارض بیماریای بود که از شونزده سالگی یقه ام رو گرفته بود و رهام نمیکرد. سرتون رو درد نمیارم. من شاهد یک تجاوز بودم.

من و جیل، دوست دبیرستانیم، فکر کردیم خیلی باحال میشه اگه پدر و مادرامون رو بپیچونیم و به جای اینکه به مهمونی خسته کننده تولد بریم، یه سری به بار بزنیم و بترکونیم . با کارت شناسایی فیک چند شات مشروب بریم بالا و یه قری هم به کمرمون بدیم. اما ما بار اشتباه رو انتخاب کردیم. بعد از چند تا شات من کاملا گیج شده بودم و جیل هم پرخاشگر. اون به مردی که تمام شب داشت بهش چشم چرونی میکرد و در نهایت ازش خواست باهاش برقصه توهین کرد و یه جار و جنجال درست و حسابی راه انداخت.

مرد که عضلات بزرگ و قوی بازوها و سینه اش داشت تیشرتش رو تو تنش جر میداد و از سر تا پا با تتوهای عجیب و غریب پوشونده شده بود، قبل از اینکه نگهبان های بار پرتش کنند بیرون، با نگاهش برای جیل خط و نشون کشید و تو چشماش شعله های انتقام میدرخشید.

انتقامی که همون شب گرفت. وقتی که از بار بیرون اومدیم، ما رو تو یه کوچه تاریک گیر انداخت، دست و پا و دهن من رو بست و در حالی که داشت به یه زبان عجیب و غریب داد و بیداد میکرد به جیل تجاوز کرد. من نمیدونستم به چه زبانی داره حرف میزنه اما از اون شب نتونستم اون لهجه خاص رو فراموش کنم.

قسمت جالب ماجرا اینجاست که روز بعد جیل هیچ چی از این حادثه یادش نمیامد. اون فقط کمی درد در واژنش داشت. شانس آورد که باکره نبود وگرنه مطمئنا بیشتر آسیب میدید.

من اما به اندازه اون خوش شانس نبودم. من لحظه به لحظهی تقلاهای ناامیدانه دوستم زیر دست و پای اون مرد عظیم الجثه و وحشتناک رو به وضوح به یاد میاوردم. صدای نالههای از سر شهوت و خشم متجاوزش، وقتی که نفس نفس میزد و خودش رو به بدن جیل میکوبید، همه و همه یادم بود.

چند ماه بعد که پدر و مادرم رو تو یه تصادف وحشتناک از دست دادم، این حادثه موقتا از یادم رفت ولی با شدت هر چه تمام تو سن 17 سالگیم برگشت. زمانی که تصمیم گرفتم با فرانک، یکی از دوستای پسرعمهام بخوابم. فرانک یه پسر معمولی بود. این بهترین توصیفیه که میتونم ازش بدم.

انتقام و آبروWhere stories live. Discover now