فصل 4
کارلو
صدای ناله های آیدا تو صدای بازی پلی استیشن ماکسیم و لورنزو پیچیده بود. دو تا کله پوک کل راه برگشت به خونه رو داشتند برای هم خط و نشون میکشیدند که کی اینبار تو مسابقهی پلی استیشن، اون یکی رو میبره. انگار که مبارزات هفتگی زیرزمینی دیگه براشون جذابیتی نداشت. البته تقصیری نداشتند. هیچ کس حریف این دو تا حروم زاده نمیشد. هیچ کس قبل از لت و پار شدن، بیشتر از 2 راند نمیتونست مقاومت کنه.
آیدا رو بیشتر روی میز بار خم کردم. سرش رو چسبوندم به کانتر و گردنش رو محکم فشار دادم و شدت ضربه هام رو بیشتر کردم. ک*ش مثل همیشه گرم و تنگ و مشتاق بود. موهای بلوندش رو از روی صورتش زدم کنار تا بتونم شهوت رو تو چشماش ببینم. زنی که زیرم از لذت و درد ناله میکرد. گردنش رو رها کردم و باسنش رو کمی بالا آوردم تا ک*رم عمیق تر تو ک*ش بره. صدای برخورد ت*مام با ک*ش با ناله های آیدا یکی شده بود. یه نگاهی به ساعت انداختم. وقت زیادی نداشتم بنابراین با چند تا ضربه محکم خودم رو رها کردم. فکر کنم آیدا هم برای بار چهارم آبش اومد. هنوز هر دو تو پس لرزه های بعد از ارگاسم بودیم که صدای جرجیو رو از پشت شنیدم.
"دختره اینجاست"
بدون اینکه از آیدا بکشم بیرون سرم رو برگردوندم تا ببینم دختره چه خریه. امیلی بود. با آبشار موهای مشکی و صورت بدون آرایش که با چشمای گشاد شده به ما خیره شده بود. اون مرتیکه کله پوک رافائل هم سمت دیگه ایستاده بود. خطاب به رافائل پرسیدم:
"این اینجا چه غلطی میکنه؟"
یه نیشخند نفرت انگیز مثل همیشه روی صورتش بود که به امید خدا همین روزا با چاقو از جا درش می آوردم. مثل یه عوضی جواب داد:
"تونی گفت کسی که گند بار آورده این خانم خانماست. خودش هم باید جواب پس بده"
از آیدا کشیدم بیرون و کاندوم استفاده شده رو انداختم توی سطل آشغال. ک*رم و برگردوندم تو شلوارم و زیپم را کشیدم بالا. خوب بود که هیچ وقت برای سکس لخت نمیشدم. رو به آیدا که برگشته بود پشت کانتر و داشت دامنش رو صاف میکرد گفتم:
"یه اسکاچ بریز"
پشت کانتر نشستم و به امیلی اشاره کردم که بیاد کنارم بشینه. اما اون بی حرکت ماتش برده بود. جرجیو حوصله اش سر رفت، دستش رو گرفت و کمی به جلو هلش داد. یه سکندری خورد و اومد جلو. میخواست یه صندلی بینمون فاصله بیندازه که اجازه ندادم. صندلی کنارم رو کشیدم عقب و اشاره کردم بشینه. مثل یه برهی مطیع اومد جلو و روی صندلی نشست. تمام بدنش منقبض بود و تو حالت دفاعی قرار داشت. نگاه عمیقی بهم کرد و انگار نتونه بار نگاهم رو تحمل کنه سرش رو انداخت پایین.
رو به رافائل گفتم:
"تونی کارهای بزدلانه زیاد کرده. اما قایم شدن پشت یه زن اونو وارد مرحله جدیدی از بی خایِگی میکنه. بیرون"
YOU ARE READING
انتقام و آبرو
Romanceدوست پسر من یه چیز ارزشمند از سردسته ی مافیا دزدید. آخرین همسرش رو که به خاطر زیبایی خیره کننده اش، بهش لقب پرنسس خورشید داده بودند. اونا فرار کردند و منو تو لونه شیر جا گذاشتند. حالا من تو چنگ رئیس مافیا اسیر شدم. مردی عضلانی با سری شیو شده و شهرت...