17 November 2017
(1:15 a.m)
برف شدیدی میبارید و از شدت سرما شیشه های خونه یخ زده بودن.
"_برای اولین بار در کل سال ها برف کل سئول را گرفته است و تمام خیابان ها بسته شدند
همینطور طبق گزارشی که دریافت کرده ام تا الان 320 نفر از سرما فوت کرده اند و 150 نفر زخمی شده اند"
همینطور که هات چاکلت رو توی ماگ آبی رنگ جیمین میریخت به تلوزیون نگاه میکرد.
امروز وقتش بود.
دلهره گرفته بود.
با هوسوک دکتر جیمین تماس گرفت و اون گفت نمیتونه بیاد بخاطر راه ها که بسته شده اند،سعی کرد به تهیونگی که اولین بارشه داره پدر میشه دلگرمی بده.
بهش گفت که امگای جیمین خودش میتونه از پسش بیاد ولی اگه مشکلی پیش اومد زنگ بزنه تا راهنماییش کنه.
با ماگ ها به طرف اتاق که امگاش اونجا دراز کشیده بود حرکت کرد.
"_ماه من برات نوشیدنی مورد علاقت رو اوردم"
رایحه جیمین تیز تر شده بود و جیمین کمی به خودش پیچیده بود.
"_الفا بغلم کن"
جیمین با التماس گفت
ماگ ها را روی میز قرار داد و سمت جیمین رفت
بدن سرد شدشو به بغل گرفت
جیمین دستشو روی سینه تهیونگ گذاشت و شکل های فرضی میکشید که زیر دلش تیر کشید
"_اهههه"
هول کرد.
جیمینو محکم بغل کرد
"_وقتشه عزیزم؟"
"_ههمممم نه اهه درد میکنه "
دستشو زیر لباس جیمین برد و شکمش رو مالش داد
جیمین از آرامشی که گرفته بود، چشماشو بست.
تهیونگ لبخندی به کیوتی همسرش زد.
دقایقی بعد ناگهان چشماش رو باز کرد و
جیغ کوتاه اما نسبتا بلندی کشید
"_اههه ته...ته وقتشه"
ترسیده بود.
نگران همسر و بچش بود.
"_چ_چیکار کنم نفسم؟"
_"برو ح_حموم اهههههه"
تن لرزون جیمین رو بغل کرد و به سمت حموم حرکت کردن
سعی چیز هایی که هوسوک بهش گفته بود رو بیاد بیاره
وان رو پر از آب گرم کرد و لباس های جیمین رو سریع در اورد و تنشو توی آب گرم قرار داد.
از درد نمیتونست چیزی بگه فقط ناله میکرد و به شلوار تهیونگ چنگ میزد
اشک از چشماش پایین می اومد.
"_اهههه"
با دیدن جیمین قلبش مچاله شد.
گوشی رو برداشت و سریع شماره هوسوک رو گرفت
یک بوق
دو بوق
"_الو...."
با صداش با صدای لرزون لب زد
"_ه_هیونگ ج-جیمین"
"_چیشده؟"
نمیتونست سعی کرد نفس عمیق بکشه و بگه
"_درد داره چ_چیکارش کنم هیونگ کمکم کن"
تهیونگ التماس کرد
"_تهیونگ گوشی رو روی اسپیکر بذار و بذار روی سکو"
کاری که گفت رو انجام داد
"_لباساتو رو بیار و توی آب گرم برو و روبه روی جیمین بشین"
توی وان رو به روی جیمین نشست
"_لوب یا هر چی مثل وازلین پیدا کن و یا اگه داره روان کننده تولید میکنه نیازی نیست!"
نفس عمیق کشید
به مقعد جیمین دستی کشید که جیمین ناله ریزی گرد.
متوجه ترشحاتش شد.
"_هیونگ جیمین خودش داره روان کننده تولید میکنه!"
"_پس نیازی نداریم"
انگشتشو دوباره سمت مقعد جیمین برد که ناله ای کرد
"_انگشتتو وارد مقعدش کن و چند بار عقب و جلو کن تا جا برای بچه باز بشه!"
انگشتشو وارد سوراخ ملتهب و قرمز جیمین کرد که چنگی به بازوش زد و جیغ کشید
"_جیمینا عزیزم یکم تحمل کن باشه؟"
جیمین سری تکون داد
انگشتشو جلو و عقب کرد و شاهد ناله های عمیق جیمین شد
"_جیمین یکم زور بزن و تلاش کن!"
هوسوک جدی گفت
جیمین ناله کرد
"_اههه دارم سعی میکنم فاککک"
با حس لمس سر بچه چشماش پر اشک شد
"_سرشو حس میکنم"
"_خوبه!حالا انگشتشو در بیار و کمی به شکم جیمین فشار بیار و کمکش کن تا بچه بیرون بیاد"
اروم شکم جیمین رو لمس کرد و فشار اورد
جیمین جیغ میکشید و روحش رو خط میانداخت
خون از مقعد جیمین خارج شد و وان رو قرمز کرده بود
چنگی به بازوی تهیونگ زد و اشک ریخت
"_نمی تونم هق دیگه نمیتونم اهههه"
اشک چشمای خودش هم پر کرده بود.
قلبش بی وقفه میکوبید
سرشو نزدیک کرد و روی موهای همسرش بوسه زد.
و دستشو گرفت
"_تو میتونی جیمینم به خودت اطمینان داشته باش من کمکت میکنم"
و بوسه عمیقی روی چشماش زد.
یکم دیگه زور زد که سر بچه بیرون آمد
"_هیونگ سر بچه بیرون اومد چ_چیکار کنم؟"
صدایی نیومد.
گوشیش خاموش شده بود.
ترسیده بود. اگه بلایی سر جیمین و بچش میومد هیچ وقت خودشو نمی بخشید.
جیمین لبخندی دردمندی زد.
"_ته ته؟"
تهیونگ به نگاه دردمند جیمین نگاه کرد.
"_سرشو اروم بگیر و اروم بیارش بیرون اههه"
جیمین دوباره ناله کرد.
اروم سر بچه رو گرفت و اروم بچه بیرون اومد.
جیمین جیغ بلندی کشید.
صدای بچه کل حموم رو گرفت و جیمین بی حال توی وان افتاد.
از مقعدش خون میرفت.
قیچی رو برداشت و ناف بچه رو آروم قیچی کرد و
اروم بچشو بغل کرد.
اروم با آب ولرم شستش و لای پتو پیچوندش.
سمت جیمین دوید.
بغلش کرد و بدنشو اروم شست.
حولشو تنش کرد و روی تخت گذاشتش.
هنور بچه گریه میکرد.
"_تهیونگ بچه رو بیار"
جیمین بی حال و با صدای گرفته ناشی از جیغ هایی که کشیده بود گفت.
بچه رو سمتش برد و توی بغلش قرار داد.
جیمین به بچه ریزه میزه توی بغلش نگاهی کرد.
نوک بینیش رو بوسید.
حولش رو کنار زد و سر بچه رو نزدیک نیپلش کرد.
وقتی شروع کرد به مک زدن ناله ای سر داد.
و کمرشو نوازش کرد.
تهیونگ با لباس و ساک بچه وارد اتاق شد به همسرش نگاه کرد که داره بچه رو شیر میده
سمتش رفت و روی موهای خیس امگاش بوسه زد.
"_ممنونم عزیزم"
"_منم ازت ممنونم ته"
جیمین با لبخند نگاهش کرد و پرسید
"_چرا وسایل جمع کردی؟"
"_باید بریم بیمارستان عزیزم هوا بهتر شده الانم که سا عت 4:30 باید دکتر چکتون کنه خوشگلم"
جیمین سرشو تکون داد و نزدیک بچه شد و بوسه ای روی سرش که کمی مو داشت زد
"_خوش اومدی به اینجا کوچولوی شیرینم"
تهیونگ سمتش اومد و جیمین اروم به بغل گرفت.
">اسمش رو میخوای چی بذاری؟"
"_تهمین،کیم تهمین ترکیب اسم من و تو"
تهیونگ بوسه ای روی لبای جیمین زد
"_خیلی قشنگه!خوش اومدی تهمین کوچولو"
و با لبخند به بچه ای که داشت نیپل جیمین رو مک میزد نگاه کردن.
__________________________________________
30 December 2017
کیک را درون فر قرار داد و روشن کرد.
خامه های رنگی رنگی رو روی اپن قرار داد تا کیک را با خامه های رنگی تزئین کنه که با صدای گریه تهمین کوچولو به سمت اتاقش حرکت کرد.
تهمین رو بغل کرد و روی صندلی کنار اتاقش که خودش و تهیونگ تزئینش کرده بودند نشست.
تم اتاق آبی و سفید بود.
کاغذ دیواری به شکل حیوانات.
کمد های آبی آسمانی رنگش و تخت سفید کوچولو گوشه اتاق.
دکور بزرگی که توی آن انواع و اقسام اسباب بازی هایی که تهیونگ خریده بود.
کمد کوچکی کنار تخت که شامل وسایل کوچولوشون میشد و پرده آبی رنگی که ابر های سفید روی آن بود و از توی پنجره ویویی به سمت حیاطشون داشت.
لباسش رو بالا داد و رسوندن سر تهمین به نیپلش
ناله ریزی کرد و سرشو عقب داد.
تهمین کم کم اروم شد و شروع به شیر خوردن کرد.
اروم کمرشو نوازش میکرد که شیر توی گلوش نپره که با دیدن مردی مشکی پوش که رو به روش بود هیسی کشیدکه باعث شد تهمین سرشو برداره و شروع به گریه کردن کنه.
جیمین اروم نوازشش کرد و رایحه اش رو آزاد کرد تا اون گرگ کوچولو اروم کنه و بعد با حرص به تهیونگ نگاه کرد
"_یااا تهیونگا ترسوندیمون"
لبخندی زد و به سمت امگایی که باهاش قهر کرده بود رفت و روی پیشونیش بوسه زد.
"_ببخشید ماه من آخه داشتم صحنه شیرینی رو میدیدم"
و به تهمین نگاه کرد.
چشماش و لباش به شدت شبیه جیمین بود ولی لپاش و موهاش شبیه تهیونگ.
اون بچه ترکیبی از این دو تا بود و کیوت تر از اون چیزی که هر دو فکر میکردم شده بود.
یه جیمین ولی با ورژن کوچک تر و ترکیب کوچکی از ددی تهیونگش.
دست کوچک تهمین رو بوسید.
"_دلت برای پاپا تنگ شده بود آره خوشگلم؟"
و دستشو بوسید که تهمین انگشت تهیونگ رو محکم گرفت و مابین شیر خوردن میخندید.
خنده های پاستیلی درست مثل امگاش.
جیمین به تهیونگ نگاه کرد و اروم دم گوشش گفت
"_تولدت مبارک پاپای تهمین"
تهیونگ سرشو بالا اورد و با تعجب گفت
"_چی؟"
جیمین چشمکی زد.
تهمین خمیازه کشید و دست پاپاش رو محکم تر گرفت.
و باعث خنده جیمین و تهیونگ شد.
تهمین چشماشو اروم اروم بست و خوابید.
با صدای زنگی از طرف آشپزخونه متوجه شد دور کیک تموم شده پس تهمین رو توی بغل تهیونگ گذاشت و لباسش رو پایین داد.
"_همین جا بمون سوپرایز برات دارم"
تهیونگی سری تکون و به تهمین غرق در خواب نگاه کرد و رایحه توت فرنگی شکلات رو بو کرد.
پسرشون به طرز عجیبی ترکیب رایحه هر دو را میدادند.
جیمین کیک رو تزئین کرد و روی میز قرار داد و کادو رو روی میز قرار داد و به سمت اتاق مشترکشون رفت.
حریر سفید رنگی به همراه شلوار جین مشکی اش پوشید.
آرایش ملیحی کرد و برق لب رو روی لبای حجیمش زد.
به سمت اتاق تهمین رفت و اروم پشت در گفت.
"_تهمین رو روی تختش بذار و اروم بیا پایین ته"
صدای باشه ای شنید و سمت پذیرایی حرکت کرد.
تهمین اروم روی تختش گذاشت.
موهاش رو مرتب کرد.
امروز تولدش بود اما فراموش کرده بود.
ولی جیمینش مثل همیشه یادش بود.
اروم سمت پایین حرکت کرد و با کیکی که دست جیمین بود و اروم تولد مبارک میخواند بغض عمیقی گلوش رو بست.
زیبایی بیش از حد امگا بهش یادآوری میکرد که چقدر آلفای خوشبختیه!
به سمت امگاش حرکت کرد و لباش رو عمیق بوسید.
"_ممنونم ماه من"
جیمین سرشو کج کرد
"_نمیخوایی شمع رو فوت کنی؟"
سری تکون داد و به شمع 24 سالگی نگاه کرد
چشماشو بست و شمع رو فوت کرد و به جیمینی که بیش از حد سکسی شده بود نگاه کرد.
"_خواستنی شدی بیبی!"
جیمین کیک رو روی میز قرار داد و دستاشو دور گردن ددیش حلقه کرد
"_برای ددی کادو گرفتم"
و کادو رو بهسمت تهیونگ گرفت
"_تولدت مبارک عشقم"
کادو باز کرد و با دیدن عطر نگاهی به جیمین کرد.
"_این رو برات گرفتم که هر وقت خواستی بری شرکت این رو به خودت بزنی دوست ندارم بقیه بوی آرام بخشت رو بو کنن"
تهیونگ لبخندی زد.
و عطر رو روی میز قرار داد.
"_پس امگای لوسم حسودی میکنه؟"
جیمین خودشو به تهیونگ چسبوند و گردن تهیونگ رو بوسید
"_معلومه حسودی میکنم چون تو برای منی!"
تک خنده ای کرد و گوشش رو لیسید که جیمین ناله ارومی کرد
"_ته ته؟"
جیمین با چشمای خمار به تهیونگ گفت
"جانم"
"_میشه....."
دستشو سمت کروات ددیش برد و اروم بازش کرد
"_میشه عشق بازی کنیم"
تهیونگ که مست حرکات جیمین شده بود سرشو توی گردن خوشبوی امگاش کرد و بوسه ای قرار داد
براید استایل بغلش کرد که گردنشو محکم گرفت
مگه کسی هست درخواست امگای شیرینش رو قبول نکنه و تنش رو نچشه؟
جیمین دماغشو به گردنش مالید
"_میشه برای چندمین بار منو مال خودت کنی الفا!"
"_حتما اینکارو میکنم امگای خواستنی من!"
و به سمت اتاق رفت تا بدن جیمینش رو بچشه....
__________________________________________
31 December 2017
همانطور که کادو ها رو زیر درخت کریسمس که تهیونگ خریده بود و باهم دیگه تزئینش کرده بودند
گذاشت و آهنگی که چند سال پیش نوشته بود رو زیر لب میخوند تا فراموشش نکنه.
تهیونگ به همراه تهمین به سمت جیمین حرکت کردند
سمتشان برگشت و با دیدنشون لبخند دندونی زد که چشماش حلالی شدن
تهیونگ لباس بابانوئل رو پوشیده بود و تهمین لباس گوزن تنش بود.
سمتشون حرکت کرد و همینطور که لبخند میزد نوک بینی تهمین رو بوسید.
"_پس من چی بپوشم؟"
"_تو لباس کادویی"
تهیونگ همینطوری که ابروهاشو بالا میانداخت گفت که مشکون ریزی از امگای تخس دریافت کرد.
"_اخخخ توله امگا!"
"_حقته توله الفا!"
جیمین تکرار کرد و به سمت اتاق رفت تا لباسش رو مانند تهیونگ بپوشه.
بعد از پوشیدن لباسش با هم جلو تلوزیون نشسته اند و منتظر سال نو بودند.
تهمین توی بغل تهیونگ وول میخورد و به پستونک گوزنی شکلش مک میزد که ثانیه شمار شروع شد.
تهیونگ دستشو دور کمر جیمین حلقه کرد و با هم شمردند
"_10
9
8
7
6
5
4
3
2
1
"Happy new year
و به تهمینی که با چشمای تیله اش نگاهشون میکرد با لبخند نگاه کردند و هر دو لپ تهمین کوچولو رو بوسیدن.
"_سال نو مبارک ماه من و تو تهمینی ددی"
و بوسه ای به لبای امگاش زد
"_سال نو تو هم مبارک تدی بر من و تو کوچولوی پاپا"
و تهمین رو بغل کرد و سرش که کمی مو داشت رو بوسید.
"_بشینید که میخوام عکس سه نفره بگیرم"
"صبر کن من یه سوپرایز دارم"
"چی؟"
"_یه آهنگ که خیلی سال پیش نوشته بودمش رو الان میخوام براتون بخونمش"
تهیونگ سری تکون داد و نشست.
جیمین تهمین رو توی بغل تهیونگ گذاشت و اروم شروع به خوندن کرد.
YOU ARE READING
my moon🤍🌙
FanfictionAuther:Park_j.m_080 Gener:angest_romance_drama_Omegaverse_Smut Cople's:VIMIN_KOOKMIN_SOPE_HOOPKOOKGI خلاصه فیک: حالا شده ماهتون رو از دست بدید؟ من از دست دادم! خیلی وقته الان سه سال که ندارمش و دنیا برام تیره و تاره" ________________ روز های اپ...