25 Agust 2018
جیمین جیغی کشید.
با ترس از توی اتاق کارش بیرون اومد و به سمت امگاش حرکت کرد.
"_چیشده؟ چاگیا؟"
جیمین لبخندی زد و ته مین رو سمت تهیونگ گرفت.
"_به پاپا بگو پسرم بگو"
جیمین با ذوق گفت.
ته مین هشت ماهه دست زد و لباشو بالا پایین کرد
"_م..ما..ماما"
تهیونگ لبخندی زد و ته مین رو بغل کرد و چرخوندش
"_چی گفتی بابایی؟ بگو ماما"
ته مین دماغشو به پاپاش مالوند .
"_ماما"
جیمین کمر ته مین رو گرفت و به تهیونگ نگاه کرد.
"_ته ته داره حرف میزنه پسرمون داره حرف میزنه"
تهیونگ نوک بینی ته مین رو بوسید.
"_آره عزیزم بچمون داره حرف میزنه"
و ته مین رو روی مبل گذاشت.
"_برم دوربین رو بیارم باید این لحظه ثبت بشه"
جیمین سمت ته مین رفت و دستشو بوسید.
"_شیرین ماما"
ته مین دست زد و خودشو تکون داد.
"_ما_ما ما_ما"
"_پسرکیوتم"
تهیونگ دوربین را اورد و دکمه ضبط رو زد
__________________________________________
7 September 2018
همینطور که به ته مین شیر میداد به ساعت نگاه کرد
ساعت 12ونیم بود.
دلهره یه لحظه ولش نمیکرد.
سعی کرد به خودش دل داری بده که هیچ چیزی نیست و آلفاش برمیگرده.
تهمین سرشو در اورد ک با چشمای اشکی به جیمین نگاهش کرد.
"_تو هم نگرانی کوچولوی من ددی برمیگرده مطمئنم"
که گوشیش زنگ خورد
با اسم تهیونگ سریع جواب داد.
"_الووو تهیونگ"
"_آقای کیم جیمین"
با اسم زنی قلبش تند تند زد
"_بله همسرش هستم چیزی شده؟"
"_آقای کیم تصادف کردند زود خودتون رو به بیمارستان مرکزی برسونی......"
گوشی از دستش افتاد
ته مین شروع به گریه کردن
نه نه امکان نداره!
سریع ته مینی رو بغل کرد و پالتوش رو پوشید و سوار ماشین شد و به سرعت به سمت بیمارستان حرکت کرد.
اشکاش جلوی دیدش رو میگرفت.
دستشو روی فرمون کوبید و اشک ریخت.
لعنتی!
به بیمارستان رسید.
یونگی با نگرانی به ماشین نگاه کرد که جیمین پیاده شد
به سمتش رفت
"_جیمینااااا"
جیمین ته مین رو توی بغل یونگی قرار داد
"_توی راهرو دوم توی اتاق عمله"
جیمین با اشک به سمت اتاق عمل حرکت کرد و ایستاد روبه روی اتاق عمل.
اشک میریخت
نفسش بالا نمیومد
میتونست بدونش دووم بیاره؟
همیشه بهش میگفت ماه من ولی خودش ماه جیمین بود.
نوری که اگه خاموش میشد دنیای جیمین تاریک میشد.
بعد از دقایق طاقت فرسا.
یونگی کنار جیمین نشست و کمرشو نوازش میکرد و دلداریش میداد که هوسوک از اتاق عمل بیرون اومد.
چشماش پر اشک بود
جیمین سریع بلند شد
"_هوسوک ت_تهیونگممم"
هوسوک سرشو پایین انداخت
"_متاسفم جیمینا تنهامون گذاشت"
شروع به خندیدن کرد
"_نه نه تو داری شوخی میکنه نه تهیونگم زندس"
یونگی ته مین رو محکم بغل کرد و اشک ریخت.
جونگکوک به سرعت به سمت بیمارستان حرکت کرد و بادیدن اشک ریختن یونگی و هوسوک و جیمین
بغضی گلوشو پر کرد و زیر لب زمزمه کرد:
"_جیمینی هیونگ!"
ته مین شروع کرد به گریه کردن
"_پا پا پاپا"
یونگی نوازشش کرد و اشک میریخت و سرشو توی گردن ته مین کوچولو برد
"_پاپا دیگه نیست ته مینی"
تهمین اشک میریخت و دستشو برای بغل کردن جیمین باز کرد
"_پا پا پاپا"
یقه هوسوک رو محکم گرفت
"_بگو زندست! بگو هوسوک"
"_معذرت میخوام جیمینی"
یعنی به همین راحتی از دستش داد
روی زانو هاش افتاد
دیگه نبود
ماهش نبود
دنیاش تاریک شد
دستشو روی قلبش گذاشت
"_بدون خداحافظی رفتی عشق من! "
__________________________________________
20 September 2018
دستشو روی قبر عشق زندگیش کشید
لباس مشکیش پر خاک شده بود 13 روز بود که دیگه نداشتش
قلبش پر بود.
و روحش همراه عشقش زیر خروار های خاک دفن شده بود.
اشکاش ریخت و روی قبر بوسه زد
"_سالگرد ازدواجمون مبارک عشق من"
و سرشو روی قبرش گذاشت.
"_چرا ترکم کردی تهیونگ چرا منو با خودت نبردی؟قلبم درد میکنه"
جونگکوک به سمتش اومد و کمرشو نوازش کرد
"_جیمینی عزیزم،ته مین چی؟ گناه داره بچه "
دستشو روی چشمای قرمزش کشید و لبخند زد
"_تو درک نمیکنی جونگکوکی عشق من دیگه نیست تهیونگ من نیست اون رفت و منو با این دنیا بی رحم تنها گذاشت"
جونگکوک سرشو پایین انداخت و دستاشو دور کمر جیمین حلقه کرد و همراهش اشک ریخت.
_________________________________________
12 November 2018
دستی توی موهای تازه رنگ شده ش کرد و وارد اتاق شد.
جونگ کوک رو درحال کار کردن با لب تاب دید
لبخند محوی گوشه لبش خشکید اما زود جمع شد.
جونگکوک با نگاه های خیره ای سرش رو بالا اورد و به جیمین که با موهای نقره ای رنگ رو به روش ایستاده بود
قطعا این زیباترین چیزی بود که میدید!
"_سلام جونگکوکا"
به سمتش رفت
"_سلام جیمین"
و بوسه ای روی گونه های پفکیش قرار داد.
"_چیشده عزیزم که به اینجا اومدی؟"
"_یونگی پارتی گرفته قراره بریم انجا اومدم که ببرمت خونه تا آماده بشی"
"_اوه!که اینطور باشه پس بذار کتم رو بپوشم"
"تو پارکینگ منتظرتم"
و بدون حرفی از پسر خارج شد و به سمت آسانسور حرکت کرد و سوار شد.
دکمه پارکینگ رو فشار داد و روبه روی اینه ایستاد.
وضع صورتش بهتر شده بودکبودی هایی که بخاطر کمبود خوابش بود زیر چشمش کمرنگ شده بودند.
دستشو سمت گردنش کشید و اسم عشقش رو لمس کرد.
لبخند کمرنگی مهمون لباش شد که آسانسور ایستاد و فردی با هودی طوسی که هودی تا سرش بود کنارش ایستاد.
با حس بوی آشنایی بینیش رو چین داد.
چرا انقدر بوش آشنا بود؟
سرشو به طرف جیمین برگردوند.
با دیدن چشماش لرزی تو تنش افتاد
چرا انقدر انقدر چشماش آشنا بود؟
لعنتی چشماش،چشمای تهیونگش بود؟
"_ش-شما خیلی آشنا بنظر میرسید؟"
لعنتی به خاطر لکنتش فرستاد.
پسرک کمی توی آسانسور جمع شد و چیزی نگفت.
کمی نزدیکش شد که زنگ آسانسور به صدا در اومد و آسانسور باز شد.
تا اومد به خودش بیاد پسرک غیبش زد.
اما بوی رایحه اش هنوز توی آسانسور میپیچید.
بوی شکلاتی تلخ که کمی شیرینی داشت!
قطره اشکی از چشماش ریخت که با دستش جلوش رو گرفت.
صدای آرومش از لبش بیرون اومد.
"_تهیونگی من!"
_______________________________
975 words
خودم این قسمتش رو دوست ندارممم💔
بنظرتون تهیونگ واقعا با تصادف مرد؟
جیمین بدون تهیونگ قراره چطور زندگی کنه:)؟
جونگ کوک فقط قراره مراقب جیمین باشه یا.....
امیدارم لذت ببرید💜💜
ووت و کامنت فراموش نشه❤️🍓
بوراهه💜💫
YOU ARE READING
my moon🤍🌙
FanfictionAuther:Park_j.m_080 Gener:angest_romance_drama_Omegaverse_Smut Cople's:VIMIN_KOOKMIN_SOPE_HOOPKOOKGI خلاصه فیک: حالا شده ماهتون رو از دست بدید؟ من از دست دادم! خیلی وقته الان سه سال که ندارمش و دنیا برام تیره و تاره" ________________ روز های اپ...