17 November 2018
کیک جوجه رو از توی یخچال در اورد و روی میز عسلی کوچک قرار داد.
جونگکوک داشت با ته مین بازی میکرد.
لبخندی بهشون زد.
و به سمتشون حرکت کرد
"_ته مین کوچولوی من با جونگکوک چیکار میکنه؟"
نمیتونست بگه پاپاش
پاپای ته مین هنوزم تهیونگ بود و اینکه جونگکوک بخواهد جایش را بگیرد غیر ممکن بود!
ته مین دستاشو باز کرد و جیغ کشید
"_مامااا"
جیمین لبخندی زد و ته مین رو به بغلش گرفت.
جدیدا یاد گرفته بود جیغ میکشید.
البته نگم که کار یونگی بود که بهش یاد داده بود جیغ بکشه.
شروع کرد به بوسیدن بدن ته مینی و قلقلک دادنش.
"_بازم تو جیغ کشیدی ته مینا، الان میخورمت"
ته مین میخندید و این باعث لبخند جونگکوک و جیمین شده بود.
"_خب دیگه بریم که باید جشن بگیریم"
جونگکوک گفت و با هم به سمت میز رفتند.
جیمین،ته مین رو روی صندلی گذاشت.
ته مین با تعجب به کیک رو به روش نگاه کرد.
اون کیک زرد جوجه ای حسابی چشماشو گرفته بود.
دستشو خواست سمت کیک ببره که با پاپای اخموش روبه رو شد.
"_ته مینا،نه!"
ته مین خواست یکبار دیگه دست بزنه که جیمین سرشو تکون داد.
"_نه! ته مینا خراب میشه"
"_عزیزم،ولش کن هر کاری دوست داره انجام بده"
"_عکس بگیر ازش بعد"
جونگکوک دوربین رو تنظیم کرد.
جیمین برای اینکه حواس ته مین رو پرت کنه چند تا از اسباب بازی های محبوبش رو برداشت و روی پاهای ته مین قرار داد.
ته مین عروسک هایش را برداشت و بغل کرد.
جونگکوک با دیدن آن صحنه دوربین را گذاشت و عکس گرفت.
ته مین یکی از عروسک ها را توی دهانش برد و "چیلیک" صدای دوربین شنیده شد.
بعد از چند عکس کیوت و عکسی که سه نفره گرفتن.
جیمین فندک رو روشن کرد و شمع 1 سالگی رو روشن کرد.
ته مین با چشمای ستاره ایش به شمع خیره شد.
و لباشو تکون داد.
"_پاپا"
بغض به گلوش چنگ زد و سعی در پاره کردن گلویش کرد.
ته مین چشماشو باز و بست کرد و کمی بعد چشمایش طلایی شد.
چشمای جیمین هم طلایی شد.
جونگکوک به دوتاشون نگاه کرد.
و زیر لب زمزمه کرد:
"_ فکر کنم ته مین امگاعه"
کمی بعد ته مین دست زد.
جیمین این طرف ته مین ایستاد و کمرشو گرفت.
جونگکوک دوربین رو دستش گرفت و داشت ویدیو جیمین و ته مین کوچولو رو ضبط میکرد.
جیمین شروع به خوندن کرد
"_Happy birthday to you
Happy birthday to you
Happy birthday my honey
Happy birthday to youuuuu"
و نوک بینی ته مین رو بوسید و با هم شمع رو فوت کردن
"_تولدت مبارک پسرکم"
ته مین خندید.
"_ما ما ماما"
جیمین نوک بینیش رو به نوک بینی ته مین مالوند.
"_پسر قشنگم"
جونگکوک لبخندی زد و دوربین رو کنار گذاشت،ولی حواسش نبود دوربین رو خاموش کنه
"_خب وقت کادوهههه"
جیمین کادو ته مین را باز کرد.
"_تولدت مبارک کوچولوی ماما"
یه دستبند ستاره ای بود.
دستبند رو وارد دست تپل ته مین کرد و دستش را بوسید.
جونگکوک لبخند خرگوشی زد.
"_کادو منم هستاااا"
کادوی جونگکوک یه عروسک هویج بود.
ته مین با دیدنش جیغ کشید و محکم بغلش کرد.
پدر مادر تهیونگ و جیمین قبلش اومده بودن و کلی اسباب بازی به ته مین داده بودند.
"_و حالا نوبت کادوی اصلی"
جیمین با تعجب به جونگکوک نگاه کرد
"_کادوی اصلی؟"
جونگکوک با لبخند غمگینی سرشو تکون داد و گونه نرم ته مین رو بوسید.
"_هنوز کادو پاپا تهیونگ مونده"
جیمین بغض کرد.
"_ک-کادوی تهیونگ؟"
"_معلومه"
و فلش را وارد تلوزیون کرد.
جیمین روی مبل نشست.
جونگکوک فایل مورد نظر رو پیدا کرد و گذاشت.
صدای گرم تهیونگ پیچید.
ته مین با تعجب به تلویزیون خیره شد.
"_Happy birthday my dear
تولدت مبارک عشق بابایی
خیلی دوست داشتم الان پیشت بودم و کلی صورتت رو میبوسیدم
اما
من هنوزم پیشتم.
جیمینا؟"
اشکاش گوله گوله روانه صورتش شدن
"_من خیلی عاشقتم ممنونم که این پسر کوچولو
رو به این دنیا آوردی
درسته سخته
اما تو از پسش بر میایی
جونگکوک پیشت هست و کمکت میکنه
و جونگکوکا ازت ممنونم که مراقب امگام هستی"
ته مین سمت تلوزیون رفت و دستشو روی صفحه تلوزیون گذاشت.
"_ته مین بابا خیلی عاشقتم
بابایی بی انداره دوستت داره
بی قراری نکنیا
مراقب مامانی باش،باشه
عاشقتم عروسک کوچولوم و تو ماه من!"
ویدیو استپ شد.
ته مین سرشو برگردوند و سری پایین گذاشت و با صدای مظلوم گفت:
"_پاپا؟"
جیمین شروع به هق هق کرد و روی زمین افتاد
"_ت-تهیونگ هقق"
رایحه جیمین تلخ شده بود.
ته مین سمتش رفت و گریه کرد.
صدای گریه ته مین و جیمین کل خونه رو فرا گرفت.
قلب جونگکوک به درد اومد.
جیمین اروم ت مین رو بغل کرد.
"_گریه نکن هق پسرم گریه نکن،درست میشه هق همه چی درست میشه قول میدم...."
آیا جیمین روی قولش میمونه؟
همه چی درست میشه؟
__________________________________________
31 December 2018
امروز تولدش بود:)
اروم دستشو روی گل ها کشید،ته مین سرشو روی قلبش گذاشته بود و همونطور که شستش رو مک میزد، به بیرون نگاه میکرد.
نفس عمیق کشید.
_____
"_قول میدی تا ابد با من باشی"
همینطور که روی سینش خط های فرضی میکشید پرسید.
"_معلومه!چرا باید فرشته کوچولوم رو تنها بذارم؟"
"_نمیدونم شاید ازم خسته شده باشی"
اروم جیمین رو روی بدنش گذاشت و لبای اویزونش رو بوسید.
"_من هیچوقت از تو خسته نمیشم"
دستش روی قلبش قرار داد.
قلبش تند تند میزد.
"_این تا ابد فقط برای تو میتپه"
اشک توی چشماش جمع شد.
دستاشو دور بدن ظریف جیمین حلقه کرد و چشمای اشکیش رو بوسید.
"_گریه نکن خوشگلم من اینجام که تا ابد از تو محافظت کنم"
"_هیچ وقت ترکم نکن"
"_هیچوقت اینکارو نمیکنم"
جیمین اروم نزدیک تهیونگ شد که گردنبند نصف قلبش به گردن تهیونگ چسبید.
"_دوستت دارم تهیونگ"
"_منم عزیزم،منم دوستت دارم"
و لباش روی لبای تهیونگ قرار داد.
__________
با حس دست یک نفر از توی خاطراتش بیرون اومد.
جونگ کوک با مهربانی نگاهش میکرد.
"_خوبی؟"
لبخند غمگینی زد.
"_خوبم"
و دست جونگ کوک رو نوازش کرد.
رسیدند. اروم با ته مین پیاده شد.
ته مین رو محکم به خودش چسبوند.
باد ملایمی می اومد و خنکی زیر پوستش،ارامش عجیبی بوجود آورده بود.
_"ته مین رو بده به من"
اروم ته مین رو توی بغل جونگ کوک گذاشت.
نفس عمیق کشید و سعی کرد اشکاش جاری نشه.
بغض دوباره گلوشو سفت چسبیده بود و این عصبیش میکرد.
به سمتش رفت.
اروم روی زمین نشست و دستشو روی قبر خاک خورده کشید.
لبخندی زد.
"_سلام عشقم"
ته مین شروع کرد به دست زدن.
"_پاپا پاپا"
جیمین چشماشو بست و باز کرد.
"_نگاه کن ببین کی اینجاست،ته مین کوچولو"
و به جونگ کوک اشاره کرد که ته مین رو بهش بده.
تهمین توی بغل جیمین رفت.
"_تولدت مبارک عشق من"
قطره اشکی از چشمش جاری شد که با دستش جلوش رو گرفت.
ته مین دستشو روی سنگ گذاشت و به جیمین نگاه کرد.
نفسشو حبس کرد.
"_ماما، پاپا؟"
نفهمید چطور اما اشک پهنای صورتشو رو گرفت.
اروم ته مین رو بغل کرد.
با چشمای اشکی گفت:
"_اره مامانی اره پاپا"
ته مین سرشو توی گردنش برد و عطر جیمین رو بویید.
"_هر دو مون دلمون برات تنگ شده تهیونگ"
جونگ کوک اروم سمت جیمین اومد.
"_جونگ کوک هم اینجاست تهیونگ"
جونگ کوک کنار جیمین نشست.
باد سردی وزید.
لرزی توی بدنش افتاد که با رفتن توی بغل گرمی سرشو بالا اورد.
جونگ کوک موهاشو بوسید.
"_جیمینی هوا سرده"
جیمین دستشو روی قبر گذاشت.
و خطاب به کسی که زیر خروار ها خاک خوابیده بود لب زد:
"_تو هم سردته، ببخشید که نمیتونم بدنتو بغل کنم و گرمت کنم تهیونگی"
دوباره اشکاش بارید ولی ایندفعه دردناک تر.
ته مین لباس جیمین رو چنگ زد.
هق هقش کل قبرستان رو پر کرده بود.
صدای رعد و برق اومد و اروم اروم بارون شروع به باریدن کرد.
"_بهتره بریم جیمین، مریض میشین"
جیمین اروم ته مین رو توی بغل جونگ کوک گذاشت.
ته مین خوابش برده بود.
"_تو و ته مین برو من الان میام"
"_باشه فقط مراقب خودت باش!"
"_باشه"
کتشو در اورد و روی شونه جیمین انداخت.
"_منتظرت میمونم"
جونگ کوک اروم به سمت ماشین رفت.
جیمین سرشو روی قبر قرار داد.
"_ترکم کردی تهیونگ،زدی زیر قولت.
مگه قول نداده بودی که تا آخرش هستی و قلبت همیشه برام میتپه.چیشد؟ ولم کردی و رفتی. حتی صبر نکردی که باهات خداحافظی کنم. تو منو با این دنیای بی رحم تنها گذاشتی. میترسم تهیونگ. از همه چی میترسم. میترسم نتونم پدر خوبی باشم. میترسم نتونم از ته مینی درست مراقبت کنم."
و چشم هایی که از پشت درخت محکم بسته شدن و اشک ها صورتش،رو پر کرده بود.
سرشو برداشت و داد کشید:
"_تو که نتوانستی باهام بمونی چرا منو عاشق خودت کردیییییی چراااااا؟"
دست هایش را مشت کرد و به پسر کوچولو که روی قبر خاک خورده زجه میزد،نگاه میکرد.
توی دلش،هزاران کلمه وجود داشت که دلش میخواست بر زبان بیارتشان اما حیف....
باران میبارید و روی موهای نقره ای رنگش می نشست.
اشکاش روی صورتش یخ میزد و اشکای دیگری جاشو میگرفت.
"_تقصیر من بود.کاش هیچوقت بهت نمیگفتم دلم بستنی میخواد"
و خاطره ای که هیچ وقت فراموش،نمیکنه!
___________
(24 day ago)
ته مین رو روی تخت گذاشت.
دستی دور کمرش حلقه شد.
"_بیبی خوشگل من چیکار میکنه؟"
جیمین بوسه ای روی گونه تهیونگ گذاشت.
"_بنظرت؟"
برگشت و دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد.
"_ته ته؟"
"_جانم خوشگلم؟"
و بوسه ای روی لبای پفکی جیمین قرار داد.
"_دلم بستنی میخواد"
"_ماه کوچولوی من دلش بستنی میخواد؟"
"_اوهوم"
چشماشو پاپی طور کرد.
"_بلای دیمینی میخلی؟"
تهیونگ خنده ای کرد و لباشو محکم بوسید،که صدای اخش در اومد.
"_اخخخ ته ته"
"_تو چطور انقدر خوردنی؟"
"_حالا میخری؟"
"معلومه برات میخرم،همه کار میکنم شما فقط امر کن"
جیمین خنده کیوتی کرد.
"_فقط به یه شرطی"
لباشو آویزون کرد.
"_چه شرطی؟"
"_اون دوتا خوردنی رو بخورم!"
جیمین لباشو روی لبای تهیونگ گذاشت.
تهیونگ لبخندی زد و لباشو به دهان گرفت.
هیچ چیز توی این دنیا برای اوبه اندازه این دو تا خوشمزه نبودند!
با احساس نفس تنگی، مک محکمی زد و با بی میلی جدا شد.
"_هنور ازشون سیر نشدم"
"_لبامو کردی،هنوز سیر نشدی؟"
تهیونگ سرشو تکون داد.
"_نه! چطور میتونم از این دو تا توت فرنگی خوشمزه دل بکنم؟"
"_ته تهه برام برو بخر دیگه"
"_باشه باشه رفتم"
به پایین رفت و کتشو پوشید.
بغض گلوشو گرفت.
برگشت و به اتاق ته مین خیره شد.
"_متاسفم جیمینا که ترکت میکنم!"
____________
دستشو ضرب روی فرمون گرفت.
میترسید.
از اینکه جیمین حالش بد بشه.
از اینکه دوباره سوزن دستای خوشگلش رو خراب کنه.
از اینکه رایحه ش تلخ بشه.
تعداد دفعاتی که بردتش بیمارستان از دستش در رفته.
نه اینکه عاشقشه نه!
فقط دوست نداره چیزیش بشه.
جیمین مثل برادر بزرگتر مراقبش بوده و چیزی براش کم نگذاشته و حالا نوبت خودشه که مراقب جیمین و البته ته مینی کوچولو که مثل فرشته ها خوابش برده،باشه.
باران شدت بیشتری گرفت.
شیشه ماشین رو کمی پایین داد و از ماشین پیاده شد.
ماشین رو قفل کرد تا کسی سمت اون پسر کوچولو نره!
به طرف جیمین دوید.
با دیدن اینکه جیمین داره بازم اشک میریزه قلبش به درد اومد.
29 روزه که به جز اشک ریختن و از هوش رفتن چیزی ازش ندیده.
نگرانشه.
چرا مراقب خودش نیست؟
چرا هیچ وقت حرفشو گوش نمیده؟
"_جیمیناااا"
با چشمای قرمز به چشمای نگران جونگ کوک نگاه کرد.
جونگ کوک بدن سرد جیمین رو بغل کرد و تند تند روی موهای سردش، بوسه میزد و کمرشو نوازش میکرد.
"_بسه دیگه!خودتو نابود کردی.حواست هست داری با خودت چیکار میکنی؟"
جیمین اروم جونگ کوک رو بغل کرد و با صدای گرفته ناشی از گریه هایی که کرده بود لب زد:
"_معذرت میخوام جونگکوکا!فقط دلم براش تنگ شده بود.ازت ممنونم که منو آوردی.الان خیلی بهترم"
جونگ کوک دوباره بوسه نرمی روی موهاش گذاشت.
"_بریم خونه الان مریض میشی"
خواستن حرکت کنن که متوجه لرزش پاهای جیمین شد.
براید استایل بغلش کرد.
جیمین سرشو توی گردن جونگ کوک برد و رایحه اش رو بویید.
"_همیشه مراقبتم"
"_قول نده جونگ کوکا"
"_چرا؟"
"_تهیونگ هم همین قول رو داد ولی ولم کرد"
"_ولت نکرد جیمینا!هیچوقت نمیخواست ولت کنه!"
خواست اشکاش دوباره صورتش رو پر کنه که با گرمی روی لباش با چشمای متعجب به جونگ کوک نگاه کرد.
بوسه های نرم و پی در پی جونگ کوک روی لباش باعث میشد توی خلسه ی پر غمش فرو بره.
بوسه دیگری روی لبانش زد و پیشونیش رو عمیق بوسید.
"_تا لحظه ای که زندم مراقبتم"
"_ازت ممنونم کوکی"
با لقب قدیمیش لبخندی زد.
"_بریم؟"
جیمین گردنش رو بوسید و جواب داد.
"_بریم"
و این وسط پسری که تمام آنچه اتفاق افتاده بود را دید و توانی که دیگر روی پاهایش نداشت و افتاد.
چنگ به خاک زیر دستانش زد.
"_لعنت به این زندگی"
درد بدی توی قفسه احساس کرد.
دستشو روی قلبش گذاشت و آهی از درد کشید.
"_متاسفم،متاسفم که به قولت عمل نکردم،منو ببخش امگای شیرینم!"
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
2143 words^^
خب خب
اینم پارت شش بعد از مدت خیلی طولانی
تولد ته مینی بود تولد تهیونگ بود:))
دلیل رفتن تهیونگ رو فهمیدیم
تهیونگ فقط نمیخواست جیمین بخاطرش نابود بشه و تهیونگ رو در این حالت ببینه:))
دلم برای جیمین میسوزه پسرکم🥲
شما چطور؟
حمایتتون رو دریغ نکنید
راستی سری به ویمین بوک بزنید
YOU ARE READING
my moon🤍🌙
FanfictionAuther:Park_j.m_080 Gener:angest_romance_drama_Omegaverse_Smut Cople's:VIMIN_KOOKMIN_SOPE_HOOPKOOKGI خلاصه فیک: حالا شده ماهتون رو از دست بدید؟ من از دست دادم! خیلی وقته الان سه سال که ندارمش و دنیا برام تیره و تاره" ________________ روز های اپ...