اینکه ون ژولیو همچین حرکات خارج از شخصیت داره انجام میده مطمئنا همهش زیر سر نویسندس.
دوباره اون جمله ی رو اعصاب نویسنده ی فیک جلوی چشماش رژه رفت :
"اگه از چیزی خوشم نیاد دخالت می کنم"
الانم این رفتار دور از شخصیت ون ژولیو کاملا توجیه پذیر بود ..
فراموش نکنید که نویسنده در واقع شخصیت جیانگ چنگو دوست داره و ممکنه از خوندن پاپاپای اون با هر کسی لذت ببره !اگر از این مباحث بگذریم در واقع جیانگ چنگ قصد داشت با سرنوشت بجنگه و اجازه نده فرقه ی ون قبیلهشو قتل عام کنه.
خب دنیا همیشه اینطور بوده ... اگه چیزیو می خوای،باید خودتو برای عواقب و تاوانش هم اماده کنی.
چنگ هم نمیدونست تغییراتی که ایجاد میکنه دقیقا چقدر رو زندگی وانگشیان و صد البته خودش تاثیر میذاره.یینگ تمام عمرش خانواده ای نداشتو یتیم بزرگ شده بود و حالا که اولین بار بودن تو یه خانواده ی گرم و دلسوزو تجربه می کرد ، حاضر به تجربه ی احساسات جیانگ چنگ ناول اصلی نبود.
نقشه ی چنگ جوان از قبل به اجرا گذاشته شده بود ... نامه ی اون تا الان حتما مرز های کیشانو رد کرده بودو به زودی به مقصد می رسید.
چنگ در حالی که قسمت کشتن لاکپشت قاتل رو با کاراش تغییر داده بود ، امید داشت وانگشیان هنوز هم اتفاقاتی که اونارو به هم نزدیک تر می کنه تجربه کنن.
وی ووشیان نیم نگاهی به وانگجی انداخت و دوباره حواسشو به ون چائوی دردسرساز معطوف کرد :
"بهتره همچین نقشه ی چرتی رو از سرت بیرون کنی ون چائو !"
معشوقه ی پسر احمق، نیشخندی زد :
"چرا که نه !
تازه بنظرم این دختر مناسب ترین گزینهست."لرزش میان میانپشت حرکت جین زی شوان که اون رو پوشش میداد مشهود شد :
"بهتره فکرشم نکنید به این دختر دست بزنید."
قبل از اینکه ون چائو دهنشو باز کنه ، وی ووشیان کنار جین زی شوان ایستاد و چشماشو ریز کرد :
"بذارین یه سرشماری داشته باشیم ارباب زاده ون !
دو نفر از فرقه ی شما اینجان و ...
*نگاهی به جین زی شوانو لان ژان انداخت*
و چهار نفر از فرقه های خارجی ...
*خنده ای کرد*
شک دارم همه چی مطابق میل شما پیش بره"ون چائو دندوناشو روهم دیگه سایید اما بحث اونا نتونست ادامه پیدا کنه چون صدای درگیری از تالاب وسط شنیده شد.
همه ی گروه ها خودشونو به خروجی ای که به تالاب ختم می شد رسوندن و با دیدن شاگردی از فرقه ی لان که آشوب به پا کرده بود چشماشون گرد شد.
سوشه با ترس خودش رو به سکوی وسط تالاب رسوند و چشمای عصبی جیانگ چنگ رو پشت سر گذاشت :
"واقعا کار من نبود .. نبود"
![](https://img.wattpad.com/cover/347539931-288-k183736.jpg)
YOU ARE READING
Useless reincarnation☠️🤌
Fanfictionخلاصه : پسری که نفهمید ناول استاد تعالیم شیطانی چطوری همه ی زندگیشو فرا گرفت.جوری غرق کاراکترا و داستان شده بود که بعد از تموم شدن ناول و خب انیمه و بعدش سریال و طبیعتا بعدش مانهوا و به کارگیری هزارتا امکانات دیگه که برای فن ها وجود داشت ، بازم نمیت...