بعد بستن پنجره اتاقش، خودش رو با یک حرکت روی تخت انداخت. حتی حوصله نداشت لباس هاش رو عوض کنه. شلوار جین و تی شرت توی تنش حسابی کثیف شده بودن. الان خواب حسابی می چسبید. چشم هاش رو برای چند ثانیه بست و سعی کرد روز سختی رو که داشت فراموش کنه. بعد از باز کردن چشم هاش، موبایلش که قابی مشکی داشت رو از روی پاتختی برداشت.
درست در همون زمان، یونتان سگ کوچولو و بامزه ش روی سینه اش پرید و گونه اش رو لیس کوچیکی زد.تهیونگ با انگشت های کشیده ش، کمی سر سگش رو نوازش کرد و گفت:
- دیگه برو کنار یونتان، انقدر لوس نشو.
با روشن کردن اینترنت موبایلش و ظاهر شدن نوتیفیکیشن واتپد، لبخند گشادی زد و جیغ بلندی کشید. درحدی ذوق زده شد که سگ بیچاره ش رو با بی حواسی روی زمین پرت کرد.با فهمیدن اتفاقی که رخ داد ترسیده برگشت و با صدای بلندی گفت:
- وای یونتان حالت خوبه؟ خدای من! پاپا رو می بخشی؟
با دویدن یونتان و دور شدنش تصمیم گرفت بعدا از دلش در بیاره. فعلا چیز جذاب تری داشت که باید بهش رسیدگی میکرد.
نویسنده ی مورد علاقه ش پارت جدید فیکش رو آپ کرده بود.
بعد از روزها انتظار بالاخره میتونست پارت جدید رو بخونه...انگار که تمام حال بدش رو فراموش کرده باشه، وارد واتپد شد و اول از همه ووت داد و حین خوندن داستان، رگباری کامنت گذاشتن رو فراموش نکرد.
باید به نویسنده ی محبوبش انرژی میداد و هر طور شده خوشحالش میکرد.
همین طور که با چشم هاش کلمات رو دنبال میکرد گفت:
- گاد، چجوری می تونه انقدر قشنگ بنویسه؟ حس میکنم توی داستان حضور دارم!
فیک "رویا" یکی از ده ها شاهکار "Jk" نویسنده ای که تهیونگ در واقع می پرستیدش، بود.
با دیدن ریپلایی که جی کی برای کامنتش زده بود، نفس عمیقی کشید.- آروم باش تهیونگ، چیزی نیست... فقط جوابت رو داده ازت خواستگاری که نکرده.. آره پسر تو میتونی ریلکس باشی.. صبر کن ببینم ریپلای زده؟ واقعا ریپلای زده؟ کیل می !
با لبخند احمقانه ای مشغول خوندن کامنت جی کی شد.
- ریدر نمونه؟
بهش گفت ریدر نمونه میفهمید یعنی چی؟
- یعنی داره باهام لاس میزنه؟ شماره بدم پاره کنی؟
تهیونگ عاشق داستان هایی که جی کی مینوشت بود؛ البته اینکه همشون گی بودن هم بی تاثیر نبود.
تهیونگ شب های زیادی رو با خوندن فیک های جی کی گذرونده بود ... در استرس زا ترین روز های زندگیش خودش رو با خوندن فیکشن های جی کی سرگرم میکرد و از محیط اطرافش فاصله میگرفت.
اون با نوشته های جی کی زندگی میکرد و آرامش می گرفت.
نوشته های جی کی به روحش تازگی می بخشیدن.تهیونگ دنیایی که برای خودش ساخته بود رو دوست داشت.
گاهی اوقات به این فکر میکرد که جی کی چه طور آدمی میتونه باشه؟ اون چه شخصیتی داره؟ ولی متاسفانه جی کی علاقه زیادی به با خبر کردن دیگران از زندگیش نداشت و حریم خصوصی ش رو حفظ میکرد و چیزهای زیادی درمورد خودش به ریدراش نمی گفت.
البته تهیونگ با هزاران روش سامورایی جی کی رو گاییده بود تا ازش اطلاعات بدست بیاره ولی هر دفعه با شکست مواجه شده بود..
به طوری که تمام مسیج بورد جی کی از کامنت های تهیونگ پر شده بود. حتی یکی از ریدرا براش نوشته بود "وازلین بزن بقیه کامنت هات هم جا بشه." پس برای عصبانی نکردن نویسنده ی محبوبش تصمیم به عقب نشینی گرفت... تنها چیزی که از اون میدونست سنش بود ...
جی کی ۲۳ سال داشت و ۱ سال ازش بزرگ تر بود. حداقل میتونست خیالش راحت باشه که اون یک پیرمرد دیک پلاسیده با کله ی کچل نیست.
به هر حال جی کی همیشه ذهنش رو مشغول میکرد.
چند ثانیه به اسم اکانت خودش تو واتپد یعنی " جی کی لاور" (جوگیر هم خودتونید) خیره شد و بعد وارد توییتر شد و نوشت: " اگه از نزدیک ببینمش به کائنات قول میدم دیگه تو کفش پسر مغرور همسایه عنکبوت مرده نذارم و از صدای جیغ زدنش هم لذت نبرم. "
YOU ARE READING
Don't say goodbye with words
Fanfictionتهیونگ طرفدار دو آتیشهی جیکی، نویسندهی معروف واتپده. چی میشه اگه این دو هم رو توی دنیای واقعی ملاقات کنن؟ name: don't say goodbye with words Genre: Romance, Comedy, Slice Of Life Couple: kookv وضعیت: پایان یافته