Stalker

234 42 2
                                    


با بوسه‌ای که روی گردن و نرمینه گوشش کاشته شد با غرغر از خواب بیدار شد. خودش رو به مرد مالوند و گفت-بذار یکم بخوابم پیرمرد.
جان کمر ییبو رو به خودش چسبوند، چنگی به باسنش زد و گفت- بلندشو خواب‌آلو امروز تولدته‌ها... فقط دو ساعت میتونیم کنار هم باشیم میخوام برم سر فیلم برداری.
همین حرف کافی بود تا ییبو سریع از خواب بپره. چشماش باز شد و روی اون دو گوی مشکی رنگ نشست.
-صبح بخیر گا.
جان بوسه‌ای روی لبای نرم پسرکش زد و گفت- دلم برای این چشمای عسلیت تنگ شده بود.
دستش رو دور گردن جان حلقه کرد و خودش رو روی بدنش کشید. به پوست گندم گون جان نگاه کرد و لعنتی فرستاد که عشقش یک سلبریتی بود اون نمیتونست مارک بذاره اما برعکس، جان تا تونست بدنش رو پر از کبودی کرد انقدر که شک داشت لباسی داشته باشه بتونه اون همه کبودی رو بپوشونه. بدتر از اینا باسنش واقعا درد میکرد و نشون میداد دیشب مرد تا چه حد از خجالت حرفا و عکسای سکسی که براش فرستاده بود در اومده اما اون هیچ شکایتی از این موضوع نداشت.
سرش رو روی سینه‌ی جان گذاشت و گفت-متنفرم از این که معروفی چی میشد فقط یک آدم معمولی باشی؟ از آدمای دورت هم خوشم نمیاد خیلی نگاهت میکنن.
جان سر ییبو رو آروم نوازش کرد بوسه‌ای روی موهای نرمش کاشت و گفت- باورم کن... چشمام به جز تو هیچکس رو نمیبینه تو این دنیا برای من فقط تو معنی شدی.
این حرف ییبو رو به گذشته پرت میکرد زمانی که اولین‌بار اعتراف جان رو شنید اون هم موقعی که فقط نوزده سال سن داشت باورش نمیشد با گذشت این همه سال از اون روز، هر صبح با بوسه‌ی جان از خواب بیدار بشه. این شبیه یک رویای شیرین بود.

-ییبو محض رضای خدا این چه کاریه از تو؟
ییبو کلاهش رو جلوتر کشید، ماسک رو روی صورتش درست کرد و پشت ماشین قایم شد. دست مرد رو گرفت به خودش نزدیک کرد و گفت- عه شوان‌گا اذیتم نکن دیگه بذار ببینم داره چیکار میکنه.
هائوشوان هم مثل اون پشت ماشین پنهان شد فاصله‌ی اونا با معروف‌ترین سلبریتی چین فقط چند قدم بود با این که اون علاقه‌ای به دیدن این مرد نداشت اما ییبو کشته مرده‌ش بود و بماند که اتاقش پر بود از پوستر و عکسای شیائوجان معروف. حالا باید دیدن خودش رو هم تحمل میکرد ضربه محکمی به سرش کوبید و زیر لب غرغر کرد.
ییبو با دیدن قیافه تو هم رفته‌ی هائوشوان اخمی کرد و آروم‌ترین لحنی که از خودش سراغ داشت  گفت-گا تو بهم قول دادی.
هائوشوان کم مونده بود موهای خودش رو از دست پسرک عاشق روبه‌روش بکشه. اون حتی هیچ ایده‌ای بابت این که چطور آدرس خونه‌ش رو گیر آورده بود نداشت؛ محض رضای خدا اون استاکری چیزی که نبود، بود؟
کلاه سوییشرتش رو جلوتر کشید و مثل ییبو آروم گفت- بیا بریم اینجا پر از نگهبانه اون بادیگارد گنده‌ش رو نمیبینی؟
ییبو اما بی‌توجه به چرت و پرتای هائوشوان به منظره فوق‌العاده روبه روش خیره شد. جان همراه بادیگاردش له له ایستاده بودن و داشتن با زنی غریبه حرف میزدن و چون پشتش بهش بود نمیتونست ببینه که کیه. داشت قربون صدقه قد و بالای جان می‌رفت که زن جان رو در آغوش کشید. خیز برداشت بره که هائوشوان پیش دسته کرد و با گرفتن کمرش اون رو متوقف کرد.
-داری چه غلطی میکنی؟
ییبو با اخمی غلیظ زن رو نشون داد و غرید-اون زنیکه کیه جان جانم رو بغل کرده.
هائوشوان پس گردنی محکمی نثار ییبو کرد و گفت-به تو چه ربطی داره که مردک کی رو بغل میکنه کی رو نه؟ بتمرگ سرجات ببینم.
ییبو تقلا میکرد از دست هائو خارج بشه و بره تا حساب اون زن رو برسه اما دستای قوی گاگاش نمی‌گذاشت که پیش روی بکنه.

StalkerWhere stories live. Discover now