10:Hoseok hyung or Yoongi hyung?

262 50 0
                                    

Hoseok hyung or Yoongi hyung?

هوسوک هیونگ یا یونگی هیونگ؟

گردنش خشک شده بود و وقتی دستشو تکون داد تیکه مرغی رو داخل دستش حس کرد

_آخ گردنم

خمیازه ای کشید و به جونگکوکی که سرش روی رون پاش بود نگاه کرد

_اوه بیدار شدی؟

جیمین از توی آشپز خونه گفت و ماهیتابه ای روی گاز گذاشته و محتوای داخلش ریخت.

_داری چیکار میکنی

تهیونگ حالا از جاش بلند شده بود و زیر سر جونگکوک کوسن قرمز رنگی گذاشت و به هوسوکی که روی کاناپه دمر خوابیده و دستش تا صورت جونگکوک آویزان بود نگاه کرد

_صبحانه آماده میکنم

تهیونگ خمیازه دیگه ای کشید سر تا پای پسر روبه روش رو نگاه کرد و بعد طوری که انگار هنوز مغزش خواب بود سمت در سرویس بهداشتی رفت.

جیمین پنکیک های داخل تابه رو برگردوند و کمی بعد اونها رو داخل سینی ای گذاشت.

چندتا از اونها رو داخل سه تا ظرف در بسته گذاشت و کنارشون چندتایی توت فرنگی و توت آبی ریخت.

به پسرا نگاه کرد که هنوز خواب بودن و تهیونگ هم کنار جونگکوک دراز کشیده و دوباره خوابیده بود.

کمی بعد در حالی که لباس بیرونی پوشیده با سه تا ظرف داخل کیسه ای از خونه خارج شد.

وقتی به طبقه پایین رسید در زد و چند ثانیه بعد قامت جین توی چهارچوب نمایان شد

_هیونگ

_جیمینی خوبی؟

_آره مشکلی نیست.. بیا هیونگ

ظرف رو دست جین داد و بعد توضیح دادن از ساختمون بیرون رفت و وارد ساختمان کناری شد.

میدونست خونه نامجون طبقه چهارمه در زد و منتظر شد مشخص بود نامجون انتظار دیدنش رو نداشته

_جیمین!

پسر لبخندی به موهای پریشون و قیافه گیج نامجون زد

_آره هیونگ.. اینارو برای تو آوردم

ظرف دوم رو به نامجون داد.

وقتی جلوی آپارتمان رو به رویی ایستاد قلبش دوباره تپش عجیبی گرفته بود، وارد شد و نفهمید چطور خودشو رسوند طبقه دوم و فکرشم نمیکرد وقتی منتظرِ تا یونگی هیونگش درو باز کنه قلبش یه لحظه وایسه.

اون پسر با یه پیرهن مشکی که چندتا دکمه بالاییش باز بود و موهای خیس درو باز کرده بود.

_چیشده؟

یونگی پرسید و دستی توی موهاش کشید که باعث شد جیمین لرزش کمی توی پاهاش حس کنه

_جیمین؟ نمیخوای چیزی بگی؟

پسر کوچکتر تازه به خودش اومد و پلاستیکی که ظرف پنکیک ها داخلش بود رو سمت یونگی گرفت

_من در اصل اومدم که اینهارو بهت بدم

یونگی اونو گرفت و داخلش رو نگاه کرد و با دیدن پنکیک ها یه لبخند خیلی کوچیک زد

_خودت درست کردی؟ ممنونم

جیمین در حالی که دستاشو پشت کمرش بهم گره زده با لبخند بزرگی سرشو تکون داد

_ازش لذت ببر هیونگ

یونگی سرخوشانه سری تکون داد داخل رفت و بدون گفتن چیزی درو بست.

•••

در کتابفروشی رو باز کرد و زنگ بالای در صدایی داد نفس عمیقی کشید عاشق بوی کاغذ ها بود بوی خاص هر کتاب و جوهر.

روی صندلی نشست و کتابی رو برداشت تا بخونه. سعی کرد دقتش رو روی کلمات بزاره اما هر بار شکست خورد هر بار که فکر چشمای کشیده یونگی حواسش رو پرت کرد، احساسی که وقتی اونو میدید و قلبی که هر دفعه بیشتر تپش میگرفت.

چندین مشتری رو راه انداخت و کتاب هایی از جمله رمان، روانشناسی و جامعه شناسی فروخته بود و حالا کم کم هوا داشت رو به تاریکی میرفت که زنگ بالای در به صدا در اومد.

_برات مافین آوردم!

تهیونگ با پیشبند صورتی رنگی که از روی پیرهن چهارخونه اش تنش بود پیشش اومد.

_چه به موقع اومدی! صبر کن

جیمین لیوان قهوه رو جلوی تهیونگ گذاشت و از مافین پرتقالی که تهیونگ آورده بود گاز زد.

_ته

_همم؟

کمی لیوان رو داخل دستش تکون داد و ازش نوشید

_خب تو تا حالا شده که یه نفر از ذهنت هیچ جوری بیرون نره و با دیدنش تپش قلب بگیری؟

_چی!

تهیونگ تقریبا بیخیال مافین داخل دستش شد

_یعنی تو از کسی خوشت اومده؟

_نه نه! این اونطور.. صبر کن ببینم چی گفتی؟ مگه وقتی از کسی خوشت بیاد این اتفاق ها میفته؟

پسر رو به روش خنده ای کرد، جیمین خیلی کیوت و احمق بود

_تقریبا همچین اتفاقی میفته!

جیمین لب هاشو به هم فشرد اخم کمی بین ابرو هاش شکل گرفته بود و به میز نگاه می‌کرد

_نکنه از.. هوسوک هیونگه؟

تهیونگ خواست کمی اذیتش کنه

_چی؟

جیمین گیج پرسید

_میگم نکنه کسی که از ذهنت بیرون نمیره هوسوک هیونگه!

جیمین با کتابی که جلوی دستش بود ضربه نسبتا آرومی به سرش زد

_اینو از کجا آوردی احمق

دوباره به میز زل زد درسته کسی که از ذهنش بیرون نمی‌رفت هوسوک هیونگش نبود ولی به این منظور نبود که یونگی هیونگشم نیست!

***

باید بگم به کاور هر پارت هم توجه کنین یا نه؟:>
ووت و نظر فراموش نشه☆

1 day of 365 days [yoonmin]Where stories live. Discover now