دستی بر روی رد مارکش کشید، دم عمیقی گرفت و بوی بدی بینیاش را آزرد. حس کردن آن بو، باعث شده بود خواسته یا ناخواسته صورتش را درهم بکشد و اخمهایش را از روی نارضایتی در هم ببرد. از آنجایی که کنجکاوی امانش را بریده بود، به سمت جایی که احساس میکرد بو از آنجا نشأت میگیرد حرکت کرد. با رسیدن به مکان مورد نظرش و شدیدتر شدن بو حس بدی وجودش را فرا گرفت و با دلشوره و استرسی که شدیدا به جانش افتاده بود عقبگرد کرد و تا خواست قدمی بردارد صدایی مانع شد:
- از جات تکون نخور!
استرسش هر لحظه بیشتر میشد و شنیدن صدای قدمهایی که مشخص بود به سمت آن میآید و هر لحظه شدیدتر شدن آن بو کمکی به حالش نمیکرد، از روی غریزه قدم دیگری برداشت و قبل از اینکه بتواند راه بیشتری را برای خلاص شدن از این وضعیت طی کند دستهایی دور کمرش حلقه شد و همان صدا اما اینبار درست زیر گوشش شروع به حرف زدن کرد:
- واضح نگفتم تکون نخور؟
نفس عمیقی کشید تا کمی قلبش را آرام کند ولی تاثیر چندانی نداشت و با برچیدن لبش گفت:
- فقط راهم رو گم کرده بودم! آخه میدونی؟ اینجا مسافرم برای همین...
انگار که کنترل مغزش را هم از دست داده باشد داشت چرت و پرت سرهم میکرد که مرد پشت سرش وسط تمام حرفهایش پرید:
- از کِی تا حالا وارث این سرزمین به مکانی که یک عمر داخلش بوده مسافرت کرده؟
جوری که از لو رفتنش راضی نباشد اخمی کرد و کمی دست و پا زد تا کامل از چنگ آن مرد آزاد شود، با آزاد شدنش چرخید و تا خواست دستش را برای سیلی بالا ببرد نگاهش لحظهای به چهرهی مرد برخورد کرد و توانست صورت آشنایش را که کمی لکههای خون روی آن را پوشیده بود ببیند. چقدر مردانهتر شده بود! دستش را که بالا برده بود روی دهان خودش گذاشت و چشمهایش گشاد شد. در همان حالت نفس عمیقی کشید و باز قدمی به عقب برداشت که اینبار مرد مقابلش غرید:
- وقتی میگم از سرجات تکون نخور یعنی اینکه حتی یک قدم هم برندار نه اینکه هر لحظه بری عقبتر!
مرد سکوت جونگکوک را دید و درحالی که رد نگاهش را میگرفت به گوشهی خیابانی که در آن بودند رسید، میدانست همین الان هم جونگکوک آن دو جسد را دیده است. اخمی کرد و به سمت پسرک قدمی برداشت که جونگکوک گستاخانه داد زد:
- تو... تو، اوه خدای من تهیونگ!
پسر مکث کوتاهی کرد و باز ادامه داد:
- کسی هستی که با یه اشاره کل کره تو دستهاته ولی...
نگاه ناباوری بین اجساد و مرد انداخت و باز به حرف آمد:
- چه غلطی انجام میدی؟ هوم؟
مرد که انگار از لو رفتن یکدفعهای همهچیز خوشش نیامده بود اخمی کرد و گفت:
YOU ARE READING
You're my soul (vkook)
Fanfiction[بغلم کن، دلم روح دیگری میخواهد] Couple: vkook (2 ver) Gener: omegaverse _ romance