Kai pvطبق معمول هوا خیلی سرد بود.نوک دماغم رو به سرخی بود.نفهمیدم تو اون سه ساعت چطور کل پنجاه صفحه رو خوندم،اما از این مطمئن بودم که این دفعه امتحانم رو بیست می گیرم.تو فکر امتحان بودم که یه ماشین جلوم ترمز کرد.
سرم رو بلند کردم.انتظار نداشتم که تو کوچمون ببینمش. از کنار ماشینش رد شدم.بوق زد اما اهمیتی بهش ندادم انگار که اصلا نشنیدمش. صدای کوبیدن در ماشین اومد.
_کای وایساانگار که کر شده باشم، به راهم ادامه دادم.حس کردم یکی از پشت شونم رو چسبید.منو سمت خودش چرخونده.
_صدات زدم انگار نشنیدی
اون نیشخندش،داشت رو اعصابم اصکی میرفت.
+خب که چی؟
_میخاستم باهات حرف بزنم
+مشتاق نیستم باهات هم کلام شم
راهمو کج کردم برم که دستم رو گرفت.
_ازم فرار میکنی؟
+ودف چی زدی؟فرار کنم!! از تو
_اینطوری به نظر میاد. ببین کای من نیومدم که باهات بحث یا دعوا کنم خواستم ازت یه سوال بپرسم.
+سوال؟!!
_اره ....ببین از همون روزی که اومدم باهام لج کردی...همش باهام بد رفتاری میکنی...دلیلش رو نمیدونم اما حتما یه دلیل قانع کننده ای برای کارات داری ...
+یه دقیقه وایسا ببینم ،تو الان ....میخوای بگی که اذیت شدی....اوخییی جوجمون اذیت شده
نیشخندم باعث شد از حالت خونسردیش خارج بشه.کم کم داشت عصبانی میشد.همینه کای ادامه بده.
+بهت نمیاد اینقد ناز نازی باشی سهونی.
_حرفت به یه ورم نیست کای،فقط بگو به چه دلیل تخمی باهام اینطوری رفتار میکنی؟؟
+وقتی به یه ورته چرا دنبال دلیلی؟؟!!!!!
_حسودی میکنی؟!
+به کی؟؟!
_من...
صورتمو جمع کردم،انگار که حالم از حرفش بهم خورد.
+تو خودت رو چی فرض کردی جوجو هومم؟؟!!!
فکر کردی کی ای که بهت حسودی کنم؟؟_به خاطر اینکه همه سمتم میاد،همه بهم توجه میکنن حسودیت میشه..
داشت سرم داد میزد.ماتم برده بود ،این سهونی که جلوش بود سهون همیشگی نبود.صورتش رو به سرخی میزد.صورتم رو جلوتر بردم طوری که نفسای گرمش به صورتم برخورد میکرد.
YOU ARE READING
I hate you
Fanfictionخلاصه... داستان از اونجایی شروع میشه که یه دانش اموز جدید به کلاسشون اضافه میشه و باعث میشه بیماری کای دوباره شروع بشه. _من فقط این حس رو نسبت بهت دارم اوه سهون ...ازت متفرم . +بک ب خودت بیا هیچوقت قرار نیست مایی وجود داشته باشه... *اما چان من ...