8:00 p.m. (Chanbaek ver.)

115 31 10
                                    

میهواک: خب تمرین امروز تمومه.. همگی خسته نباشید..

چانیول: خسته نباشید..

سهون: خسته نباشییددد..

چند نفر از دنسرها وسط سالن نشستن تا کمی استراحت کنن و چانیول و سهون همراه بقیه، سمت رختکن رفتن. چانیول گوشیش رو از کوله‌ش درآورد و وارد صفحه‌ی چتش با بکهیون شد.

[چانیول: بک؟]

پیامش بلافاصله سین شد و جواب گرفت.

[بکهیون: هوم؟؟.. ]

[چانیول: دلم برات تنگ شده]

[بکهیون: منم همینطور.. ]

[بکهیون: من خیلی بیشتر.. ]

[بکهیون: کجایی؟؟ ]

[چانیول: همین الان تمرین‌مون تموم شد.. ]

[بکهیون: خسته نباشی.. ]

سهون: اول لباساتو عوض کن بعد برو خونه حضوری مشغول لاس زدن شو

چانیول: لاس کجا بود؟

سهون: آره باشه دوبار..

بدون توجه به سهون دوباره مشغول تایپ کردن شد.

[چانیول: برام عکس بفرست..]

[بکهیون: الان؟ ]

[چانیول: همین الان!! ]

[بکهیون: *عکس میفرسته* ]

گوشیش رو کنار گذاشت و بعد از عوض کردن لباساش، لباسای تمرینش رو نامرتب توی کوله‌ش چپوند و بعد از خداحافظی کردن با سهون، میهواک و دنسرا، از اتاق رختکن و بعد، از اتاق تمرین خارج شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گوشیش رو کنار گذاشت و بعد از عوض کردن لباساش، لباسای تمرینش رو نامرتب توی کوله‌ش چپوند و بعد از خداحافظی کردن با سهون، میهواک و دنسرا، از اتاق رختکن و بعد، از اتاق تمرین خارج شد. سمت آسانسور رفت و بعد از فشار دادن دکمه، مجددا وارد صفحه‌ی چت شد. عکس بکهیون رو باز کرد و با دیدن قیافه‌ش ناخواسته خندید.

[چانیول: چرا انقدر تاریکه؟ برقا رفتن؟]

[بکهیون: نه]

[چانیول: پس چی شده؟]

[چانیول: از خاموش بودن چراغا خوشت نمیاد..]

[بکهیون: میخوام بخوابم..]

[چانیول: این ساعت؟؟]

سوار آسانسور شد.

[چانیول: حالت خوبه؟ مریض شدی؟؟]

8:00 p.m. [ChanBaek]Where stories live. Discover now