۳. نقاب‌های رنگی~

192 50 10
                                    

چپتر سه؛ نقاب های رنگی
جونگهو در راهروی عمارت قدم می زنه و از معماری متفاوت این هتل قدیمی لذت می بره. ستون های بلند با طرح و نقش های گچی عظمت این بنا رو دوچندان کرده. مبلمان سلطنتی گران قیمتی در سالن پذیرایی مقابل شومینه ای قرار گرفته. جونگهو حتی در کتابخانه این عمارت بوی چوب کهنه و کاغذهای سن دار را حس می کند.
صدایی او رو از دنیای تصویر خارج می کنه: شما باید جناب جونگهو باشید.
جونگهو به شخص روبه روش نگاه و حرفش رو تایید می کنه.
-دیدار شما باعث افتخارمه. میشه چند لحظه ای وقتتون رو بگیرم؟
چهره سان خسته ولی عصبانی و مصمم به نظر میرسه. جونگهو می پذیره. سان او رو به دفتر شخصی خودش دعوت می کنه تا ازش پذیرایی کنه.
خدمتکاری مشغول سرو چای و قرار دادن فنجان های چینی با نقش و نگارهای زینتی زیبا میشه. خدمتکار دیگری با آرامش شیرینی خوش طرحی رو مقابل جونگهو میذاره. جونگهو کارهای این خدمتکار رو زیر نظر می گیره.
این پسر زیبایی عجیبی در چهره ش داشت. تک تک جزئیات صورتش خاطرانگیز جلوه می کردند خصوصا یک طرح مادرزاد صورتی در حاشیه چشم چپش. جونگهو حاضر بود قسم بخوره از لباس های این پسر عطر گلبرگ های رز رو حس می کنه. این رایحه به حدی قویه که عطر چای به کل گم میشه.
سان با حرکت سر از او تشکر می کنه و میگه: ممنون یوسانگ. می تونی بری.
یوسانگ لبخندی به درخشندگی خورشید صبحگاهی می زنه و رو به جونگهو به فرم محترمانه ای می ایسته و میگه: لطفا هر چی خواستید امر کنید. امیدوارم لذت ببرید.
ذهن جونگهو هنوز درگیر همین رخداد چند دقیقه ایه که سان گلوش رو برای جلب توجه صاف می کنه.
-اهم، خیلی خب. از بخت بد ما، شما تو همچین شرایطی تشریف آوردید. ما همیشه مشتاق تجارت با شما بودیم.
جونگهو ابرویی بالا میندازه: لرد یونهو به دست و دلبازی و خوش حسابی معروفه. شانس به ما رو کرده بوده.
سان لبخندی می زنه و تایید می کنه: با توجه به تعریف هایی که از شما شنیدم نبوغ شما زبانزد همه هست.
جرعه ای از چای می نوشه و بعد درنگ نسبتا طولانی ای میگه: متاسفانه موضوعی که می خواستم باهاتون مطرح کنم این نیست.
جونگهو لبخندی می زنه. تکه بزرگی از شیرینی رو یکجا داخل دهانش گذاشته و نوک انگشتان خامه ایش رو می مکه: می تونستم حدس بزنم.
سان از رو ناچاری پوزخندی می زنه و میگه: خوبه. پس می تونیم راحت باشیم. شنیدم یکی از رازهای موفقیت کاروان تجاری شما چشم و گوشتونه.
جونگهو قلوپ گنده ای از چای می خوره طوری که تقریبا فنجان چای داغ خالی میشه. سان حتی از خودش می پرسه زبان این مرد گیرنده دمایی داره یا نه.
-به هر حال آدم باید بدونه دور و برش چه خبره وگرنه ممکنه مصیبت به سرش بیاد. مثلا براش پاپوش بدوزن یا ممکنه شرایط جتی بدتر هم بشه.
و منظوردار به چهره فرد مقابلش زل زده.
سان کاملا متوجه طعنه کلام جونگهو میشه اما فعلا چاره ای جز مدارا با تمسخرهایی که از هر سمت روانه ش شده نداره.
-خوبه که هر دوی ما متوجه صحبت هم هستیم. فعلا کمتر کسی اینجا پیدا میشه که بتونم بهش تکیه کنم برای همین ناچارا باید از شما کمک بخوام.
جونگهو یاد حرف های مینگی افتاد. مینگی مصر بود که نباید قاتی بازی قدرت آدم هایی بشن که جز طمع چیزی جلوی چشم هاشون رو نگرفته اما او از وضعیت خودش مطمئن بود. شکی نداشت توی شهری که تمدن خیلی اهمیت داره کسی نمی تونه آسیب واضحی به تاجری که جای مشخصی نداره بزنه. بنابراین لبخندی از روی رضایت زد و گفت: چی می خوای بدونی جناب سان؟
-چطور اینقدر به موقع سر رسیدید؟ چون من گمان نمی کنم چیزی تو این دنیا اتفاقی باشه.
-ولی ما جدا خوش شانس بودیم. البته مینگی اول متوجه رفتار مشکوک اون به ظاهر خدمتکار شد.
پس اینطور بود. حالا سان کاملا مطمئن شد با آدم های فوق العاده باهوش و هوشیاری طرف حساب شده.
جونگهو اضافه کرد: راستش کاملا مطمئنم اون آدم موقع بازجویی اسم تو رو به عنوان آدمی که برای این کار اجیرش کرده میگه. با این موضوع مشکلی نداری؟
-خیلی وقته چندتا خرابکار سعی می کنن اسم من رو خراب کنن.
-مطمئنم خودت ازش خبر داری.
سان نفسش رو به محکمی به بیرون می دمه: این که کاملا مشخصه. مسئله اینه که فعلا باید نقش آدم توسری خور احمق رو بازی کنم تا خرابکارمون به خودش مغرور بشه و یه گافی بده.
-حالا از من چی می خوای؟
-اگه قراره من آدم بی دست و پایی جلوه کنم نیازه که دست و پام رو ببُرم و یه جایی دور از چشم بقیه مشغولش کنم.
جونگهو لبخندی از روی رضایت می زنه. هنوز پاش به این هتل نرسیده یه مسئله سرگرم کننده پیدا کرده. این عالیه! حالا تجارت از اون حالت خشک و حوصله سربرش خارج میشه.
-اگه من قراره نقش دست و پای یه آدم چلاق رو بازی کنم چی عایدم میشه؟
جونگهو تکه دیگه ای از شیرینی رو داخل دهانش میذاره. سیاق غذا خوردن این آدم خیلی ضایع س. سان به عنوان کسی که قبلا زندگی اشراف زاده ای داشته و حتی مدل کاردهای متفاوتی رو برای استفاده های متفاوت یاد گرفته هنوز نتونسته بهش عادت کنه.
-خب راستش خیلی درباره من شنیده بودید. پس احتمالا می دونی من آشپز حاذقی م. حق تامین خاروبار هتل رو می خوام.
سان پوزخندی می زنه و قبل از نوشیدن ته مانده چای ش میگه: شما مرد فرصت طلبی هستی.
همراه جونگهو به اقامتگاه دوتا از افرادش میره.
دومرد هرکدام گوشه ای از اتاق نشسته‌ن. یکی از آنها به دیوار تکیه زده و مشغول شکل دادن به طرحی چوبیه. دیگری باوسواس خاصی لباسش رو وصله می کنه.
با دیدن جونگهو و همراهش از حرکت می ایستند. مردی که مشغول تراش دادن تکه چوب بود و چهره ترسناکی داشت گفت: هی جونی، ورداشتی صاب خونه رو سرمون آوردی.
جونگهو از ناچاری لبخندی می زنه و میگه: سطح طنزت دلبر، روز به روز داره بیشتر میشه. بچه ها یه دقیقه جدی بگیرید مسئله کاریه.
به سان اشاره می کنه که کاملا جدی کنارش ایستاده سینه به جلو داده و دست هاش رو در گودی کمرش ثابت کرده و با حالت قضاوتگری شرایط رو رصد می کنه.
پسر دیگه دست از وصله کردن لباس هاش می کشه و می ایسته. با صدای نازکش و با فرم جدی ای میگه: چی شده کاپیتان؟
جونگهو میگه: الان واستون توضیح میدم وویونگ. هوی هونگ جونگ تو هم تن لشت رو جمع کن بیا اینجا واستا کار داریم.
دو مرد کنار هم ایستاده اند. پوزخند ترسناکی بر چهره کسی که هونگ جونگ می نامیدش نشسته. رد سیاه رنگی بر لب پایینی او قرار داره، با وجود چشم های بی حالتش ابروهاش بدون هیچ قوسی از بالا به پایین حالت گرفته و جدا این مرد رو ترسناک و دیوانه جلوه میده. او به سختی سر جاش ایستاده و دائما جای پاهاش رو عوض می کنه؛ در عوض وویونگ انگار آدم آروم و خوش قلق تریه.
جونگهو شرایط رو شرح میده.
نگاه سان در طول اتاق می چرخه. پسری که اسمش وویونگه مشخصه خیلی اهل رسیدگی به سر و وضعشه. باورش نمی شد در بین اعضای خشن و ترسناک این کاروان پسری پیدا شده که این چنین زیبا و درخشان باشه و وسایلش و لباس هاش اینطوری تمیز باشند. اطمینان داشت تو این کاروان تنها کسی که بوی گند عرقش رو هیچوقت حس نمی کنه این پسر خواهد بود.
با وجود چهره شیدای هونگ جونگ می دونست می تونه روش حساب کنه چون آدمی که او بهش احتیاج داره باید از پس هر کاری بربیاد. مسئله نگران کننده ظرافت وویونگه که صلاحیتش برای اینکار رو زیر سوال می بره.
وویونگ اینبار با لبخندی تمسخرآمیز میگه: این داداشمون با من حال نمی کنه فکر می کنه بی عرضه م.
جونگهو منظوردار به هونگ جونگ نگاه می کنه و می پرسه: تو اینطور فکر می کنی؟
هونگ جونگ که یه ذره سر ذوق اومده قهقهه ای می زنه و میگه: راستش از وقتی اومده نگاهش هر جایی چرخیده جز رو من. شاید عاشق پسرمون شده.
وویونگ جلوتر میره و درحالی که دستش پشت سرشه تو صورت سان میگه: میگم جناب لاکچری که با اون نگاهات قلب ما رو سوراخ کردی تو فکر می کنی من خیلی ریزه میزه م.
سان برای اولین بار به حرف میاد، صورتش رو جلوتر میبره و در حالیکه عملا فاصله ای با پسر نداره میگه: وقتی هیچی ازت ندیدم چی می تونم راجع به پسر کوچولویی مثل تو فکر کنم؟
وویونگ عقب میره و حلقه طلایی رو از پشت سرش درمیاره. با دقت داخلش رو نگاه می کنه.
-هوم، چقدرم ریزه. برای بهترینم.
با حالت مسخره ای ادامه میده: آخهههه چقدر رمانتیکککک. ببین معشوقه ش چی بهش داده!
به چهره سان نگاه می کنه تا واکنشش رو ببینه ولی وقتی متوجه میشه نتونسته به اندازه کافی عصبانی ش کنه میگه: چطور ممکنه مرد گنده ای مثل تو از یه زن حلقه بگیره. خجالت بکش اینو تو باید بهش بدی.
جلوتر میره و به وضوح سر تا پای سان رو با چشم هاش و حرکت سر رصد می کنه: همش فکر می کردم یه مرد بی قید باشی. این رمانتیک بازیا اصلا بهت نمیاد.
سان دستش رو جلو میاره و میگه: می بینم جفتمون از همدیگه هیچ شناختی نداریم. من نمی دونستم یه دزد بی سر و پایی.
وویونگ با افتخار حلقه رو سمت دستش می بره اما قبل از رها کردنش دستش رو می کشه و دوباره با شیطنت میگه: اما حالا دیگه با اون چشمای قضاوتگرت اونطوری بهم زل نمی زنی.
حلقه رو تو دست سان میندازه و یه سیلی آروم به صورتش می زنه و فورا خودش رو عقب می کشه.

لذت بردی؟ به دوستاتم معرفی کن~
ووت و کامنت هم بذاری خوشحال میشم☆

Phantom, Turbulent World(S1)Where stories live. Discover now