پاهاش می لرزید..سرش و شانه هاش افتاده بودن و بدون اینکه آگاهی از اطرافش داشته باشه دو مامور اونو دست بند به دست به سمت محل برگذاری دادگاه می بردند.
قلبش مثل گنجشک میزد و دهنش خشک شده..درسته که این راهی بود که باید می رفت اما مثل کودکی بی پناه ترسیده بود و مادرش رو میخواست.
درهای دادگاه باز شدند و دو مامور اونو به سمت جایگاه متهم راهنمایی کردند.
سهون هنوز به دستاش خیره بود..نگاه یه عالمه آدم رو روی خودش حس میکرد..معمولا اعضای خانواده هم در دادگاه حضور می داشتند اما وقتی آهسته سر بلند کرد بین چهره های نا آشنای مردم ، فقط تونست سوجون هیونگش رو تشخیص بده..انگار بازم تنها کسی که وقت آزاد داشت تا لکه ی ننگ خانواده رو از سرشون باز کنه سوجون هیونگش بود.نم اشک به چشماش نشست..سوجون هیونگ همچنان با نگاهی سرد و آخته از تنفر نگاهش میکرد.
و والدین لیسا!..مادرش اشک می ریخت اما چشمای پدر لیسا از خشم قرمز بود..خشمی که سهون می دونست با خون خودش خاموش میشه.
عیبی نداشت..سهون خیالشون رو راحت میکرد..برای همین اینجا بود..که تمام اتهامات رو گردن بگیره و حکمش رو تضمین کنه!
خیلی زود داد گاه شروع شد.
قاضی : جلسه رو شروع می کنیم. ما اینجا هستیم تا در مورد پرونده متهم، اوه سهون، که متهم به قتل های وحشیانه متعدد اخیر با نام مستعار بلادثرستی ست، بحث کنیم.. دادستانی اظهارات خود را به دادگاه ارائه کنید.
دادستان: عالیجناب ،جناب اعضای محترم هیئت منصفه، متهم اوه سهون ۲۰ ساله ، مرتکب به قتل و سلاخی نه نفر ، تعرض و تجاوز شده است..به گزارش پزشکی قانونی وجود دی ان ای او در محل وقوع قتل ها و همچنین اعترافات وی در خصوص جرایم ذکر شده به وضوح گناهکار بودن ایشان را تایید میکند.
وکیل مدافع: عالیجناب، مستحضرم که موکلم به جرم خود اعتراف کرده است، اما ما باید شرایط مربوط به این اعتراف را در نظر بگیریم. در مدارک ارائه شده توسط دادستان تناقضاتی وجود دارد و ما درخواست دادرسی عادلانه برای اطمینان از اجرای عدالت را داریم.دادستان فوری صداشو بالا برد و به طرف وکیل مدافع برگشت : مدارک برای اثبات این جرم ها کافی هستند جناب وکیل و شخصا بنده دلیلی برای دادرسی مجدد نمی بینم.
مجرم اوه سهون در سلامت کامل ذهنی و روانی مرتکب قتل شده و عاجزانه درخواست محکومیت میکنه،دفتر پلیس گزارش کرده که اون چندین بار ملاقات با وکلا رو برای دفاع از خودش رد کرده..در عجبم که اصرار بیهوده شما چه علتی میتونه داشته باشه!
قاضی: کارآگاه، لطفاً یافته ها و شهادت خود را در مورد تناقضات این پرونده ارائه بدید.
تناقض؟..استرس به جون سهون افتاد..هیچ چیزی وجود نداشت که بتونه کشتن ده نفر آدم رو توجیه کنه مگه نه؟
سهون به کارآگاه نگاه کرد و کارآگاه هم با نگاهی محکم لحظه ای باهاش چشم تو چشم شد.
کارآگاه : بله عالیجناب! باید اعلام کنم قتل های زنجیره ای به اسم مستعار بلادثرستی همچنان درحال وقوع هست و در ۲۴ می حدود ۱۵۰ نفر در کلاب منطقه ی سیزدهم سئول به همین روش به قتل رسیدند و همچنان مثل سری های قبل دی ان ای اوه سهون بر روی بدن قربانی ها پیدا شده در صورتی که اوه سهون در تاریخی خیلی قبل تر از این زمان توسط پلیس دستگیر شده.
خون توی رگ های سهون یخ بست! صد و پنجاه نفر؟
وکیل مدافع برگه ای رو جلو آورد و به قاضی ارائه داد: همچنین جست و جوی محل اقامت متهم ، نامه ی خودکشی یافت شده که موکل بنده به صراحت در اون قید کرده اگرچه جرایم وارده بی ربط به ایشون نبوده اما کار او نیست..این میتونه به معنی باشه که اوه سهون قاتل نبوده و مضنون واقعی رو میشناسه؟
در همین لحظه بود که سهون با به خطر افتادن احتمال مرگش، خونش به جوش اومد و در یک ثانیه از کوره در رفت.
تا وکیل مدافع به خودش بیاد و نگهبان ها متوجه بشن سهون از جایگاه متهم بیرون جهید و به طرف وکیل مدافع حمله ور شد " دروغ گوووو..من اونو ننوشتم دروغگوووو.."
صدای جیغ و ترس بلند شد و سهون در عرض یک ثانیه خودشو به مرد متوسط قامت رسوند و اونو زمین انداخت و بی معطلی تو صورتش ضربه زد.
دستبند هاش مانع بودن و خود دستاش باند پیچی شده بودند اما تا دو نگهبان بهش برسند سهون با فلز دور مچ هاش چندین ضربه ی سنگین تو صورت وکیلش بزنه طوری که خون روی لباس آبی رنگش پاشید و گوشت صورت وکیل از هم شکافت.
" خــفــه شــو خــفــه شــو خــفــه شــو خــفــه شــو..."
ضربه ی محکمی به سرش سهونو به کناری پرت کرد و دو نگهبان دستاشو گرفتن و بدنشو از روی زمین بلند کردند.
چشمای سهون غرق خون و صورتش از خشم کبود شده بود و دیوانه وار در حالی که بین دو نگهبان تقلا میکرد رو به قاضی و جمعیت فریاد میزد " من کشتمشون من کشتمشون.. بازم این کارو میکنم..اگه از اینجا بیرون برم از جون هیچکس نمیگذرم..همه اتونو می کشم..همه تونو میکشم.."
دادگاه روی هوا رفت..قاضی با چکش روی میز میزد و با فریاد از همه میخواست سکوت رو رعایت کنند ، پدر لا لیسا و سایر داغ دیده ها با داد سهون رو ناسزا می گفتند درحالی که بین اون ها کارآگاه با شوک و تحیر سرجاش میخ شده بود.
سر و صورت سهون زخمی بود اما برای اولین بار اون مرد خشمی رو ازش دید که غیر قابل باور بود..بلایی که سر وکیل آورد و طوری که دست و پا میزد و نعره می کشید کارآگاه رو از درون تکان داد.
چرا؟..سهون چرا؟ چه چیزی پشت این قضایا بود که سهون رو برای مردن آنقدر بی تاب میکرد؟ تا جایی که مجبور بشه رویی از خودش نشون بده که مال خودش نیست؟
ESTÁS LEYENDO
𝕭𝖑𝖔𝖔𝖉𝕿𝖍𝖎𝖗𝖘𝖙𝖞
Fanfic#𝔅𝔬𝔬𝔨 1 یه زخم بزرگ روی صورتش بود.. با چشمای سفید.. تن لرزون سهون تکونی خورد و به سختی زمزمه کرد" تو..تو کی ه..هستی؟.." حرارت از حاله های سیاه اطرافش ساطع میشد.. روی دو پاش ایستاد و گردن کشیده اش رو بالا آورد و نیشخند زد " هوووم..کی فکرشو میکرد...