'♡I Really Love You◍◍

496 76 41
                                    


*من واقعا عاشقتم:

ژانر: عاشقانه، مدرسه ای، ورزشی
.
.
.
.
.

جیسونگ برای بار دوم شماره ی اتاق رو چک کرد و قبل از اینکه مؤدبانه در بزنه و در کلاس رو باز کنه؛ خجالت زده توی چارچوب در ایستاد، مطمئن نبود که باید چیکار کنه وقتی که نگاه های کنجکاو یک سری دانش آموز گیرش انداختن…

که خوشبختانه معلم با لبخند صداش زد: آه، بیا داخل. تو باید دانش آموز انتقالی جدید، هان جیسونگ باشی، درسته؟ ما منتظرت بودیم!

جیسونگ سرش رو تکون داد، انگشت هاش مضطربانه با بند های کوله اش درگیر بودن.
همونطور که قدمی داخل اتاق می گذاشت، به حرف اومد: بله خانوم، خودم هستم. من تازه از گوانگجو منتقل شدم!

_ به دبیرستان مرکزی سئول خوش اومدی، من خانوم جانگ هستم.

اون لبخند گرمی بهش زد و جیسونگ کمی احساس راحتی کرد.
خانوم جانگ به میز خالی ای در ته کلاس اشاره کرد؛ که نزدیک که نزدیک به پسری لاغر اندام و قد بلند بود و با چشم های بادومی شکلش مشتاقانه نگاهش میکرد.

_ تو میتونی کنار هیونجین‌ بشینی؛ اون مبصر کلاسه و میتونه به خوبی در همه موارد راهنماییت کنه!

جیسونگ دوباره سرش رو تکون داد و با سرعت به سمت میز معین شده قدم برداشت؛ همونطور که روی صندلیش مینشست به بغل دستیش نگاه کرد.
و اوه…
اون به عنوان‌ کسی که به نظر میرسید مبصر کلاس باشه، ظاهری غیر مبصرانه و نامرتبی داشت!
اون رسما با یونیفرمی که دکمه هاش جا به جا بسته شده بودن و کراواتی که انگار به طرز عجولانه ای بسته شده باشه، شل و ول بود؛ در مدرسه حضور داشت.

_ سلام جیسونگ، اصلا نگران چیزی نباش؛ من هواتو دارم!

هیونجین به آرومی زمزمه کرد و با لبخند گشادی که روی لبهاش شکل گرفته بود، دست راستش رو بالا آورد و با شستش لایکی نشون داد.

_ اوه… مم.. ممنونم…

جیسونگ با لبخند ملیحی تشکر کرد. 
.
.
.
چند دقیقه ای میشد که کلاس اولشون تموم شده بود و حالا با مبصر پرحرف کلاسش توی کافه تریای مدرسه نشسته بود.

تو ذهنش با خودش حرف میزد که نگاهش به چیزی خورد: هیونجین، اونجا چه خبره؟

جیسونگ به گروهی از دانش آموزها که دور یک میز جمع شده بودن و با صدای بلند حرف میزدن، اشاره کرد.

_ اوه، اون فن کلابه غیر رسمی تیم بسکتباله. اونا خیلی پرطرفدارن. مخصوصا بین دخترا!

هیونجین همونطور که ساندویچش رو توی دهنش پرت میکرد، سهل انگارانه جوای داد.
کمی بعد جمعیت دانش آموز هایی که دور میز رو محاصره کرده بودن کنار رفتن تا به گروه پسر هایی که جرسی های سیاه بسکتبال رو زیر پیراهن های سفید پوشیده بودن، اجازه عبور بدن.

MinSung OneshotWhere stories live. Discover now