چپتر شش؛ تدبیر یا رویا
رایحه آرام و دلنشین عود داخل محیط قدیمی هتل پیچیده. یونهو پشت میزش نشسته و رسیدن مهامانانش رو انتظار می کشه.
سان که مثل همیشه دست در گودی کمرش مشت کرده و در کنار میز کنت ایستاده محترمانه می پرسه:
-دوست دارم بدونم برای چی سونگهوا رو تحویل ندادی و وقت گرفتی از فرمانده.
دفترچه یونهو مثل همیشه آماده مقابلش قرار داره. جلد چرمی قهوه ای رنگش شاید چندان خاصش نکنه ولی چیزی درباره این دفترچه وجود داره که اون رو به یاد ماندنی می کنه و اون هم رنگ سیاه کاغذهاشه و قلم سفید رنگی که یونهو حروف ناخوانایی رو داخل دفترچه ثبت می کنه.
-تو خاطراتم هر چقدر عقب میرم بازم سونگهوا یه گوشه ای از حافظم وجود داره. وقتی که بچه بودم همبازی من و وانگی بود و وقتی بزرگتر شدیم شد دستیار شخصیم. سونگهوا تو اداره کردن وظایفش خیلی خوب عمل می کنه و همیشه من رو متاثر کرده با عملکرد خوبش. بارها بهم ثابت شده سونگهوا عضو وفاداری به خانواده ماس.
سان دست روی شانه دوستش میذاره و کمی از لحن رسمی و محترمانه چند دقیقه قبل فاصله می گیره:
هر هستی ای روزی به زوال میوفته یونهو. خودت هم خوب می دونی سونگهوا از من متنفره و پاش بیوفته برای نابودکردنم هر کاری می کنه.
یونهو خیره به نقطه ای با لبخند محو دردناکی جواب میده: نه سان. سونگهوا همیشه دوست داشته مورد تقدیر و تحسین قرار بگیره و از وقتی تو به لیست خدمتگزارهای من ملحق شدی تبدیل به رقیبی از پیش تعیین نشده براش شدی. تلاش سونگهوا فقط اینه که نشون بده از تو بهتره.
خشونت صدای سان کمی شدت می گیره: خب دقیقا داره همینکار رو می کنه دیگه! برای من پاپوش درست کرد و با اون زن لعنتی دردسرساز سرم رو گرم کرد که تقصیرها گردن من بیوفته. از طرف فرمانداری دستگیر بشم و برای همیشه از شر کسی که راه تحسین شدن رو واسش سد کرده خلاص شه.
یونهو دفترچه ش رو ورق می زنه و از روی خطوطی که تنها خودش قادر به فهمشونه شروع به خوندن می کنه: قربان من متوجه یه مشکل شدم. لیستی که سان از تهیه موجودی داده با موجودی انبار آشپزخانه مغایرت داره. من مدتی مطالعه کردم و متوجه شدم لیستی که هر دو طرف رد می کنند از لحاظ مقادیر صحت داره. یه نفر سعی داره پشت اسم سان از ما دزدی کنه.
یونهو دفترچه رو روی میز میذاره. نحوه تا خوردگی صفحاتش به شکلیه که انگار بارها مورد مطالعه قرار گرفته باشه. دمی بی امان انجام میده و نوشته های دفترچه رو تکمیل می کنه: با این گروه تجاری جدید برای آشپزخونه قرارداد می بندیم. اینطوری متوجه میشیم کسری مواد غذایی از دزدی کاروان تجاری قبلی بوده یا عامل دیگه ای دخیل بوده.
سان به فکر میره. چطور ممکنه سونگهوایی که همیشه خدا باهاش سر جنگ داشته این شکلی مخفیانه ازش دفاع کرده باشه؟ اصلا به هیچ شکل براش قابل هضم نبود. این مرد از لحظه ای که وارد این عمارت شده تا آخرین کلماتی که بهش گفته جز خرد کردن شخصتیش مفهوم دیگری تو کلماتش نگنجونده و حالا سان می شنوه که دقیقا همین آدم از دور هواش رو داشته؟ شاید حالا باید بابت اعتمادی که نزد یونهو براش ساخته ازش تشکر هم بکنه؟؟؟
هنوز برای قضاوت خیلی زوده. شاید اینکارها هم صرفا نقشه ای برای پنهان کردن نیت اصلی ش بوده.
آروم لب می زنه: پس واسه همین تحویلش ندادی.
-کار سونگ نبوده. مثل روز روشنه.
سونگهوا مقابل در اتاق کنت ایستاده و مثل همیشه رفت و آمدها رو کنترل می کنه. با دیدن دوتاجر همونطور که خودش رو از قبل آماده کرده می خواد جلو بره و خوشامد بگه که با دیدن دو فرد همراهشون خشکش می زنه.
یونهو کمرش رو صاف و لباس هاش رو مرتب می کنه. به در اشاره می کنه. با این حرکات یونهو، سان متوجه نزدیک شدن مهمان های مورد انتظار میشه.
او هم به راست قامتی همیشگی ش می ایسته و مطمئن میشه موهاش مرتب و غیر آشفته به نظر برسن.
در زده میشه و به دستور کنت، دو در به آرامی مقابلشون باز میشه. هیبت دوتاجر نمایان میشه. اینبار خبری از بوی گند نیست، خبری از لباس های کهنه و کثیف راه نیست. حال که مینگی و شریک تجاری ش رو کنار هم می بینه بهتر متوجه هیکل بزرگ و قامت بلند او میشه. بوی عودی که در محیط نشسته با ظاهر رسمی و مرتب این مرد تطابق داره. مینگی با چهره مصمم و به دور از صمیمیتش احوال پرسی رو به جا میاره و همراه جونگهو روی مبل مقابل میز کنت این عمارت می نشینه.
درها همچنان بازاند. یونهو با اشاره سر دستور میده که ببندنش ولی جونگهو مداخله می کنه: راستش رو بخواید جناب کنت، ما یه سری خبر عجیب براتون داریم که جز افرادم کسی نمی تونه مطلعتون کنه.
دو فردی که سونگهوا هنوزم بهت زده نگاهشون می کنه وارد میشن.
میشه گفت اولین دیدار سونگهوا با این دو همان روز اول موقع اتاق دادن بوده. مرد عجیبی که چشم های قرمزش انگار که در آتش می سوختند، تشک تخت رو کنار انداخت. تخت رو افقی به دیوار تکیه داد و از پا ازش آویزان شد. موهاش در هوا معلق بود و لبخندش که سونگهوا برعکسش رو می تونست ببینه جلوه مورمورکننده ای داشت. رو به وو کرد و گفت: یونا خوب تختش سفته مطمئنم هر چقدر شیطونی کنی نمی شکنه.
وویونگ بدون ذره ای شرم اینطور جوابش رو داد: راستش باکرگیم داره به حرفت خندش می گیره.
-هی لیموشیرین.
سونگهوا با شنیدن این جمله از افکارش به بیرون پرت میشه. برای اولین بار توسط این مرد دیوونه مورد خطاب قرار گرفته. با دیدن انتظار کنت اون دو رو به داخل هدایت می کنه و مشغول سرو کردن چای و بقیه امور میشه.
در این زمان نگاه مینگی روی کنت میوفته که دستوری رو آرام دم گوش سان میده. دست های کشیده و انگشتان استخوانی زیباش که مقابل دهانش قرار گرفته توجه ش رو جلب می کنه.
و درست زمانی که یونهو متوجه سنگینی نگاهی میشه چشم سمت مینگی می چرخونه. مرد کوچکترین توجهی بهش نداره و احتمالا چیزی درباره گلدان روی میز به شریکش میگه.
نورپردازی اتاق طوری نیست که بتونه جزئیات صورتش رو درست بررسی کنه و البته موقعیتش هم جدا جور نیست. زل زدن به صورت بقیه اون هم بی دلیل بی ادبی محسوب میشه.
یونهو مکالمه رو شروع می کنه تا از آزاردهنده شدن فضای اتاق جلوگیری کنه: بالاخره فرصتش شد تا درباره اهداف تجاریمون صحبت کنیم. بابت یه سری اتفاقات فرصتش پیش نیومد درست و حسابی ازتون پذیرایی کنم امیدوارم عذرخواهی من رو بپذیرید.
مینگی بدون توجه به این تشریفات میگه: دستت بهتره؟
یونهو سوالی نگاهش می کنه. مینگی که متوجه این علامت سوال بزرگ میشه میگه: بعد اتفاقی که افتاد کلی شیشه خورده روی زمین ریخته بود. نمی دونم کی ولی یکیشون مچ دستت رو بریده بود چون دیدم آستینت خونی شده.
یونهو ناخودآگاهانه پانسمان کوچک روی مچش که توسط آستین پیراهن و کتش پوشانده شده رو لمس می کنه. ابرویی بالا میندازه و میگه: چیز خاصی نیستش. تقریبا خوب شده.
بعد از مکث کوتاهی میگه: ممنون از توجهت.
سان به خوبی مفهوم پشت این تامل رو می فهمید. مینگی سعی داشت قبل از راه انداختن بازی با کلمات عرف تموم معامله ها به طرفش بفهمونه به قدری دقت داره که ریزترین خرده شیشه های روی زمین رو هم می تونه ببینه و چنین سوالی ابدا بابت نگرانی نبوده.
سونگهوا زیر لب غر می زنه: ادب سرش نمیشه. کنت به این مهمی رو تو خطاب می کنه...
نیش هونگ جونگ که خدا می دونه چطور تا الان آروم روی مبل بند شده بود کش میاد.
با دیدن خارج شدن سونگهوا و بقیه خدمتکاراش از اتاق، با آرنج به شکم جونگهو می زنه و زمزمه وار می گه: میشه من برم بیرون. یه کاری دارم خیلی مهمه.
جونگهو دست روی زانو هونگ میذاره و تنها به صورتش نگاه می کنه. همین نگاه تیز برای سر جا نشوندن هونگ کافیه.
مینگی نگاهش رو از سان می گیره و به کنت میده: خدمتکارت یه پیشنهادی به شریک من داده. اینکه اومدم اینجا صرفا به خاطر اینه که بفهمم ما قراره چی رو تجارت کنیم.
سان پیش دستی می کنه و پاسخ میده: عملا همه چیز. غلات، دارو، مواد غذایی و ... اطلاعات!
این کلمه پر رنگتر از بقیه کلمات سان در ذهن مینگی زنگ خورد.
سان رو با نگاهش سنجید. به نظر مرد باهوشی می رسید که بیشتر از به کار گرفتن تصادفی انرژی اون رو به شکل بهینه ای با استفاده از قدرت فکرش سازماندهی می کنه. بی دلیل نبود که برای ارائه پیشنهادش جونگهو رو انتخاب کرده بود. هنوز برای این نتیجه گیری زوده ولی امکان داره سان مثل عروسک گردانی برای کنت باشه؟
پوزخندی زد.
-تجارت اطلاعات!
مدل نشستنش رو عوض می کنه و به راحتی به پشتی مبل سلطنتی تکیه می زنه: تجارت خطرناکیه. ممکنه دست هر کسی توش رو بشه. مطمئنی دوست داری پرده از راز قضیه هایی برداشته بشه که نباید؟
وویونگ موقع نوشیدن چای ناخواسته به قهقهه میوفته ولی سریع جلوش رو می گیره. هر چند قطرات چای داخل مسیر نفسش رفته و حالا با سرفه هایی آرام سعی در خارج کردنشون داره. مینگی به آرامی به پشت پسر می زنه و حالش رو می پرسه.
نگاه سان روی پسرک احمقی که با دستمالی دهانش رو پاک می کنه و سرفه های ریزی می زنه تنظیم میشه. بیشتر از طعنه مینگی از این تمسخر وویونگ عصبی میشه.
جونگهو برای عوض کردن جو اتاق میگه: جناب کنت این دو نفر از مورد اعتمادترین افراد منن و به عنوان یه هدیه اجازه بدید اولین چیزهایی که دستگیرشون شده رو براتون شرح بدن.
وویونگ که تو حرف زدن بهتره مشغول تعریف اتفاقات روز گذشته میشه. از اعتراف سرباز و مرد زندانی میگه.
یونهو تنها گوش می کنه و همزمان نوت برمی داره. همه چیز داره عجیبتر و عجیبتر میشه. اول سان به عنوان خاطی معرفی شده بعد سونگهوا و حالا به نظر میاد خاطی اصلی مرد عدالت شهر، فرمانده تهیونگ بوده؟
مینگی می پرسه: به چی فکر می کنی؟
یونهو سر قلمش رو بین انگشتان دست راست و ته قلم رو در دست چپ می گیره و در حالیکه مداد رو می چرخونه میگه: تازه می فهمم چرا اینقدر راحت با تعویق پرونده موافقت کرد.
جونگهو مفتخرانه شونه بالا میندازه: خب پس معما حل شد.
صدای خنده احمقانه هونگ تو اتاق می پیچه. وقتی نگاه ها معطوفش میشه میگه: چقدر احمقی تو جونی. عقل مانکیِ و حتی یونا از تو بیشتره!
این لقب دادن های هونگ هر کی رو عصبی کنه روی مینگی کاملا بی تاثیره. هنوز هیچکس نمی دونه دلیل اینهمه نرمش مینگی در مقابل این آدم غیرقابل کنترل چیه.
مینگی به آرومی می پرسه: تو چی می دونی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/351669050-288-k925020.jpg)
YOU ARE READING
Phantom, Turbulent World(S1)
Fanfiction●کاپل: یونگی، ووسان، سونگجونگ -وهم آلود، دنیای پرآشوب(فصل اول) ●یونهو به عنوان وارث هتل اِمِرالد دچار دسیسه های اطرافیانش بر سر قدرت و پول میشه و تاجایی پیش میره که دیگر به خودش هم یارایی برای تکیه نداره. چه کسی در اوج نزاری او رو به زندگی برمیگردو...