Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Tae pov: تماشای گونه های استخونی و مردونش مژه های پر و مشکیش ابروها کمونی شکلش بینی بزرگش و لب های زاویه دارش جالب بود میتونست فرومون مرد که با الکل قاطی شده بود رو حس کن و لیوان ودکای نیمه پر روی پاتختی حرفش رو ثابت میکرد ..تره ای از موهای مشکیش روی پیشونی صافش سایه انداخته بودن دست برد تا شاخه مو رو کنار بزنه که مچ دستش اسیر شد .. چشم هاش با ملایمت قفل چشم های مرد بود که حالا مردمک سیاهش بهش دوخته شده بود.. جونگکوک از بین دندوناش غرید:چه غلطی میکنی کیم تهیونگ دهنش رو به لبخند فریبنده ای مزین کرد و گونه جونگکوک رو بوسید خشم و تعجب جونگکوک اون رو سریع به این وا داشت که آروم کنار گوشش پچ بزنه: یه مینی پهباد از سمت بالکن اتاقت بیست دقیقه ای هست که داره فیلم میگیره.. و بعد با مهربونی عقب کشید و اینبار بی پروا تر اون چندتا شاخ موی سکسی رو عقب فرستاد... جونگکوک خیلی مخفی از گوشه چشمش بالکن رو برسی کرد و حق با تهیونگ بود خیلی کوچیک بود خوب پنهان شده بود اما واسه کسی مثل جونگکوک که خودش خدای اینجوری تحقیقات بود به شدت ملموس بود.. نگاهش رو به تهیونگ برگردوند که با حوله و موهای خیس پایین تخت روبه روش نشسته بود پاهای برهنه اش پوست بشدت سفید خامه ای داشت که برای هر الفایی وسوسه انگیزبود.... سرگرم مجله مد بود و توجه اش به چیزی جلب شده بود.. جونگکوک حدس میزد خانوادش پا فراتر از حدشون گذاشتن و اینکارشون نابخشودنی بود... اثرات الکل دیشب ناخوشایند بود و درد معدش و احساس ضعف رو بهش میداد.. بیحوصله مچ دست های امگا رو گرفت و روی پاهاش نشوند و بی معطلی زیر رون های پاشو گرفتو ایستاد به سمت درهای شیشه ای تراس قدم برداشت و درحالی که نامحسوس ریکشن های امگا رو زیر نظر میگرفت کمرش رو به در های شیشه ای چسبوند سرشو تو گردنش برد اروم زمزم کرد: از کی اینجایی قبل از اینکه پهباده بیاد یا بعدش و اضافه کنم که اون امگای سفید هیج تعجبی از رفتار جونگکوک نشون نمیداد انگار که روزی هزار بار همچین حرکاتی روش زده میشد و حسابی عادت داشت.. تهیونگ مثل خودش لب زد: بعد از اینکه از حموم اتاقت استفاده کردم پیداش شد.. به چشم های تهیونگ نگاه کرد اون امگا داشت راستشو میگفت... جونگکوک اما مصممتر به چشماش نگاه کرد و درحالیکه سعی داشت صداش بالا نره غرید:با تمام جزئیات... تهیونگ چشم هاشو چرخوند و با فیلمنامه ی جونگکوک جلو رفت پس دستاشو دور گردن مرد الفا حلقه کرد: صبح از خواب بلند شدم و تا بهم یادآوری بشه بعد از گل کشیدن دیشب ازدواج کردم فهمیدم به دوش گرفتن نیاز دارم پس مثل همیشه لخت شدم و از شر لباسای توری عروسی راحت شدم..حقیقتا در اوردن این مدل لباس زیرای که شورتش به هزارجا گیره میشه و کرستی که پونصدتا سنجاق داره وقت گیره اما قسمت ضدحالش اینجا بود، وانی که برام وسط اتاق گذاشتی اصلا آب نداره دقیق تر بخوام بگم کلا تو لوله کشی های اتاق آب نیست....و بیخیال تو میلیاردری نباید از اينکه یکم از شامپوهات رو قرض گرفتم ناراحت بشی در هرصورت من حسابی از حموم داغ و وان بزرگت لذت بردم منتها زمانی که میخواستم بیام و یه دل سیر از بار مشروبات الکلیلت فیض ببرم صدای ویز ویز مزاحم اون بیلبیلک رو شنیدم و یه چیزای محوی از دیشب به یاد دارم که ما باید مخفی کاری کنیم و اینا...دست من بود همون توپ بیلیارد مشکی که جلوی طبقه کتابات بود رو سمتش پرت میکردم و یه میدل فینگر سکسی هم تنگش منتها تشریفات تو جامعه شما سیاه ها به مراتب رتبهبندی تره....سوء الان اینجا بین بدن گولاخ تو و در شیشه ای گیر کردم و معدم ثانیه به ثانیه داره بهم یادآوری میکنه که یه بیستو چهارساعته هیچی کوفت نکردم پس اگه دلت میخواد روت بالا بیارم همینجوری به فشار دادنم به پنجره ادامه بده... جونگکوک از تند حرف زدن پسر بدش نیومد منتها حتی اجازه نداد یه حلال محو از خنده روی دهنش سایه بندازه با یک دست پسر رو بغل گرفت و دست دیگشو به ریموت رسوند به دقیقه ای پرده های کلفت مشکی رنگ کشیده شد و اتاق در تاریکی فرو رفت چشمای زمردی امگا توی تاریکی اتاق برق میزد پسر رو پایین گذاشت و منتظر نگاهش کرد... جونگکوک: نمی خوای دستاتو از دور گردنم باز کنی...نکنه این قضیه ازدواج و عشق عاشقی رو جدی گرفتی.. صورت امگا لحظه به لحظه روشن تر شد تا نهایتا با خنده بلند و جذابی جواب بده.. ته: اوه جیزز تو هنوز خماری جونگکوک حتی سگای خیابونی هم میدونن اگه یه لیست همسر مناسب ساخته بشه ..تو اون کیسی هستی که جز ده تای اخرهم قرار نمیگیره ...یه پوزخند زد و ادامه داد.. ته:هرکسی کنار تو قرار بگیره طعمه درجه اولی برای تمام دشمنانته که متاسفانه کم هم نیستن... خنده شیطونش رو خورد و در اخر حرفاش اضافه کرد:همونقدر که تو واسه این ازدواج راضی بودی برای منم همینطور بوده فرقش اینه تو یه الفایی و اختیارات بیشتری داری و من یه امگام و کنترلی روی زندگیم ندارم..اما تو یه الفای سکسی هستی و از الفاهای جذاب خوشم میاد و واسه همينه که هنوز دستام دور گردنته مرد...چشمکی زد و روی انگشتاش بلند شدچونه مرد الفا رو بوسید و ازش دور شد قبل از اینکه کل هیکلش دوباره از در آینهای رد بشه سرشو عقب کشید و گفت: درضمن جونگکوکی لطفا جئون صدام کن تنها نکته ی مثبتی که این ازدواج برای من داشته همین راحت شدن از شر فامیلی لعنت شده ی کیمه ممنون.. جونگکوک سری از روی تاسف برای خودش تکون داد و پیراهن مشکی توی تنش رو در اوردو کف اتاق انداخت واژه لعنت از زبونش نمی افتاد نمی تونست اجازه بده این روال ادامه پیدا کنه درست طبق خواستش تهیونگ مثل یه دوست برخورد میکرد ولی خیلی واضح گفت که میخواد بیاد روش از طرفی سرکشی هاش باعث میشد اقتدار چند سالش که حاصل تلاش کلی شب بیداری ها بود از بین بره باید یه فکر اساسی میکرد.. بعد از شستن خودش با آب خیلی داغ از محیط مه گرفته حموم دل کند حوله ی خاکستری رنگی دور باسنش پیچید و بیرون اومد داخل اتاقک لباس به کت شلوار های یک دست سیاه برند ارمانیش خیره شد .. بعد از خشک کردن موهاشو پوشیدن کت شلوارش یک ساعت نقره ای انداخت ....از همین امروز باید برمیگشت سر بیزینسش الفاهای توی پایگاه اگه زوری رو سرشون نباشه درست کارها رو انجام نمیدن و از طرفی قرار بود یک بار اسلحه بزودی برسه و ایرلندی ها بر خلاف ضاهر شیک و چهره های جذابشون مردانی قاتل و درنده بودن... طول پله های عمارت رو پایین رفت و همهمه ای از سمت آشپزخونه به گوشش رسید. راهش رو به همون سمت کج کرد تا قهوه ی روزش رو بگیره و سراغ اعمال خیر خواهنش بره... با آوردن این لفظ پوزخند تیره ای صورتش رو پوشوند قدم زنان به ورودی اشپزخونه رسید.... کیم تهیونگ لعنتی کنار جین بود و اون خنده مزخرف بزرگش چهرش رو روشن کرده بود.. جین با دیدنش خنده ملایمی کرد و ایستاد و منتظر بهش چشم دوخت... جین: صبح بخیر جونگکوک شی امادم تا بریم سراغ کارمون.. جونگکوک براش سری تکون داد سمت قهوه ساز رفت.. جونگکوک: خوبه...خانم شین و بقيه خدمه کی میرسن.. جین درحالی که دوباره پشت صندلی قرار میگرفت جوابشو داد: احتمالا به یاد نداری تا آخر هفته مرخصشون کردی.. جونگکوک نگاه تیره ای بهش انداخت... جونگکوک: تاجایی که یادمه تو ساختمون خودتون آشپزخونه داشتین... جین لبخند یه وری سرگرم شده ای زد و یه قلوپ از چای سبز تو دستش رو برای وقت تلف کردن نوشید.. جین:یپ مشاور عزیزت دیشب موقع گرم کردن یه تیکه نون نصف آشپزخونه رو منفجر کرده...از طرفی هم صحبتی با تهیونگ لذت بخشه... جونگکوک درحالی که ماگ قهوه لبریز شده رو برمیداشت بالای سر حسابدار مورد اعتمادش ایستاد با همون لحن غضبناکش غرید:ترجیح میدم روابط دوستانت رو تو خونه ی خودت نگه داری... جین مغموم سری تکون داد و نگاهی به تهیونگ انداخت پسر امگا با پلیوری که یه شونش رو کاملا بیرون انداخته بود رو صندلیش لش کرده بود و ماگ دستش پایین نمی اومد... اما بعد چند ثانیه صدای رساش به گوش رسید... ته:جئون همیشه سر صبح آنقدر عنقی ...یا مختص روزای خاصیه...گمون کنم جذابیتت فقط مختص ظاهرته اون درون همه چیز حوصله سربره... جونگکوک اما خونسرد تر از همیشه نگاهش کرد این مرد الفا درون چشم هاش یک گرگ ترسناک داشت.. جونگکوک: کیم عادت داری همه جا دهنتو باز کنی.. تهیونگ بعد چند ثانیه نگاه خیره ی ترسناک مرموز زیر خنده زد و گفت: اوه مرد درد داشت....و در ضمن من دیگه یه جئونم... و زبونش رو بیرون اورد و جرعه ای دیگه از ماگ تو دستاش نوشید.. جین تک خندی زد و یواش پچ پچ کرد... جین: تو دیونه ای.. تهیونگ شونه هاشو بالا انداخت و صادقانه گفت:تاثیر تکیلاست و ماگ سفید رو بالا گرفت... جین نگاه ناباوری به جونگکوک انداخت و متعجب باز به پسر امگا نگاه کرد... جونگکوک از روی آگاهی اعلام کرد: یه پسر بیقید بند معتاد الکل که مواد دود میکنه چه جذاب... تهیونگ موذیانه نگاهش کرد و لب پایینش رو گزید: هورنیش رو یادت رفت... و خندید و ادامه داد:متاسفانه بهتر از این گیرت نمیاد و با انگشت به خودش اشاره کرد.. ته:قبلا هم دلیلش رو بهت گفتم.... گایز جین اماده بود که به چند چیز رو اعتراف کنه... اول اینکه این امگا به طرز شدیدی دیونه بود اما از نظر خوبش دوم عاشق طرز بیانش در مورد اتفاقات شده بود و سوم تن صدای این پسر واقعا قشنگ و آهنگین بود در اخر اون خیلی خوشگلو خیره کننده بود حتی این مکالمه ی ده دقیقه ای که باهاش داشت انرژی روزش رو تکمیل کرده بود البته تا از قبل از ورود جونگکوک این الفا همه چیز رو سخت میگرفت و امید شادی و آرامش رو حتی برای خودش هم دستنیافتنی کرده بود... جونگکوک تو صورت پسر خم شد و قاطعانه لب زد:چقدر ناراحت کنندس که با این همه تلاش و مزه پرونی هات حتی ذره ای واسم جذابیت نداری شاید خبر نداری اما کوچولوی بیچاره یک صدمم شبیه به استایل مورد علاقه من نیستی... تهیونگ درحالی لیوان رو سر میکشید جواب داد.. ته: آها...تا ظهر یکی رو بفرست آب رو وصل کنه و گمونم عصر وسایلم میرسه...به یک نفرهم بسپر اتاق رو جارو بکشه...جینی من نیاز دارم که برم بخوابم دود کردنو چت مست شدن عوارض خفن سر دردو برام اوردن... پس فعلا... از روی صندلیش بلند شد و تلو تلو خوران سمت طبقه بالا راه افتاد وسط راه ایستاد و برگشت و خلاصه وار گفت: مردی مثل تو از کون کوچولو و خشک خوشش میاد ...یه باسن بتایی...آه تصوراتم بهم ریخت فکر میکردم یه آلت ایدهآل داری...بگمونم قرار داد رو امضاش کنم...توی دوستات یه مرد الفا دیدم که بنظر میومد یه هیولا بین پاهاش داره...فکل کنم طلسم دوست داشتنم روی اون کار کنه...و نهایتش یه لامبادا کارو درمیاره... و جونگکوک دیگه ادامه حرفاشو نشنید چونکه پسر خیلی ازش دور شده بود... نگاهی به جین انداخت و بی هیچ ریکشنی گفت... جونگکوک: تا شب یه تحقيق گسترده راجبش کن یچیزی راجب اون امگا درست نیست... جین سری تکون داد و حقیقتا تصور میکرد پسر کیم ها باید خیلی مغرور و مرموز تر باشه و حقیقتا غریزه قوی جین میتونست بوی خطر رو از اون امگا احساس کنه...پشت اون خنده های خیرهکننده فوقالعاده اش که دندون های صدفی و دهن زیباش نمایان میکرد یسری راز و حرف های بزرگی پنهون بود.. با رسیدن به یکی از سوله هاشون در اسکله هوسوک و یونگی رو دیدن درحالی که هوسوک با فرد پشت خط به شدت تند حرف میزد یونگی یا آرامش سیگارشو دود میکرد.... جونگکوک که نزدیکشون رسید هردو مرد بهش خیره شدن و با احترام سلام کردن.... جونگکوک دم عمیقی از بوی اسکله کشید رطوبت و هوای شرجیش رو به ریه هاش فرستاد ...بیرون از خانواده اون دیگه یه مرد عادی نبود و لقبش بخوبی نشون میداد ...جونگکوک برای رقیباش ذرهای بخشش نداره... رهبر باند گلد زتا...به خوبی بعد اینکه از پایین ترین جایگاه ها خودش رو بالا کشید تونست در راس بنشینه و حالا بعد از گذشت ۱۴ سال اون زمین های شهرش رو پاکسازی کرده بود و تمام شغال های محیط رو کشته بود و فرمانروایی ساخت که هیچکس نمی تونست درش نفوذ کنه....صداش میزدن کینگ اما خیلیا میدونستن هنوز در پس کوچه های تاریک نمور سئول زمزمههای دیوانگی جونگکوک هست و اون نیک نیمِ ارباب مرگ ترسی به جون رقباش مینداخت که هیچ کس به چشم هاش نگاه نمیکرد... وارد سوله شد کانتینر های سبز و آبی کیپ تا کیپ از محموله ی گان های روسی پر بود ... دست برد و در یکی از صندوق های چوبی جلوی پاش رو باز کرد... جونگکوک: همه چیز همونطور که میخواستیم هست.. هوسوک مطمئن جواب داد: سی قبضه دی اکس ال۵ و دوهزار قبضه، هاش ۱۲... همرو شمردیم..با دستش کانتینر های قرمز ته سوله رو نشون داد..اونجا خشاب های ام ام پنجاه پنج وگلوله های کالیبر پنجاه رو داریم همه تک به تک شمرده شدن و از سالم بودنشون مطمئنیم... یونگی اطلاع داد: رابطمون امادس تا باقی پول رو بهشون بده...در ضمن اونا یه هدیه واسه حسن نیتشون و تبریک ازدواجت فرستادن... جونگکوک خنثي نگاهش کرد و گفت: که اینطور و کجاست... یونگی اشاره ای به یکی از افرادش کرد و اون مرد با یک کیف سامسونت مشکی برگشتو به یونگی دادش... یونگی رمز کیف رو زد و درش رو باز کرد...نمای قرمز مخمل کیف برق نقره ای اون اسلحههارو منعکس میکرد... جونگکوک جلوتر رفت و اسلحه بزرگتر رو برداشت... جونگکوک: یه مسلسل بزرگ و یه کوچیک اون روسا دیونن.. جین درحالی که کنارش می ایستاد با احتیاط تفنگ کوچیک تر رو برداشت مشخص بود اونا برای تهیونگ فرستاده بودنش... جین:EXP یه پیستون نیمه خودکار با شلیک سی گلوله در ثانیه....خندید و ادامه داد....:یه همچین چیزی دست تهیونگ باشه یه تهدیده که ممکنه همرو پاره کنه... یونگی که غرور الفاییش غلغلک داده شده بود گفت: تو از کجا میدونی جین اون پسر احتمالآ تاحالا به غیر از کیف های کوچولوی برند چیزی با دستاش بلند نکرده...من که میگم اصلا بهش نشونش نده جونگکوک ممکنه غش کنه... و ریز ریز خندید ...جونگکوک تفنگ رو داخل کیف برگردوند و نگاهش رو به افراد معتمدش دوخت... جونگکوک: صبح امروز یک مینی پهباد هر نه خط دفاعی عمارت رو رد کرده بود و پشت تراس من برای بیست دقیقه تمام داشت فیلم میگرفت پی گیری میکنین که کار کی بوده گرچه حدس هایی دارم یه سر به امارت پدربزرگ بزنید و پدر هم خبر بدید که بزودی با ایرلندی ها معامله داریم... این بین هوسوک یادآوری کرد سه روز دیگه تولد خواهرته... جونگکوک صدای ناک مانندی با دهنش ایجاد کرد.. همه میدونستن خط قرمز جونگکوک خانواده و دوستانشه... جونگکوک: جنی....شبش رو جشن میگیریم... در همین بین بود که نامجون وارد شد و کنارشون ایستاد گونه جین رو بوسید و پرونده قطوری رو به دست جونگکوک داد... نامجون: اینم تمام اطلاعاتی بود که تونستیم از کیم تهیونگ پیدا کنیم تقریبا چیز بدرد بخوری نیست... خیلی از اون برگه ها کپی از قرار دادش به عنوان مدل و تبلیغ کننده عطر لباس جواهرات و وسایل آرایشی..و همینطور کپی از مدارک دانشگاهیش جالبه بدونی دو ترم بیشتر نداشت که بیخیال شده تو رشته کامپیوتر و دقیق تر ،برنامه نویسی و توسعه صفحات وب آموزش میدیده دبیرستان راهنمایی و دبستان رو تو خونه گذرونده دوست پسری تا حالا باهاش دیده نشده هیچ عکسی از دوستای صمیمی یا خانوادش هیچ جا نیست طبق چیزی که متوجه شدیم یک سال بیشتر نیست که پدربزرگش رو ول کرده و مستقل توی یک پنت هاوس در منطقه دونگ دائمون زندگی میکنه گرچه تعداد قابل توجهی بادیگارد همیشه اطرافش...اما چیزی که واسم عجیب بود اینه که پدر و مادرش اصلا کره زندگی نمیکنن ولی مشخص نیست چرا پسر امگای بیستو یک سالشون سئول تنهاست...در ضمن اکثر قرار داد هاشو با فامیل دخترونه مادرش امضا کرده وینسنت تهیونگ جونگکوک همینطور که صفحات رو ورق میزد زمزمه کرد: یکم عجیبه اینجور که مشخصه از فامیلی کیم متنفره و پدر و مادرش رو تو عروسی دیدیم اونام عجیبن... هوسوک در حالی که تو فکر رفته بود اشاره کرد:تهیونگ فرزند بزرگترین پسر خانوادست که الفاست پسرای دیگه کیم بزرگ هردو بتان و بچه هاشونم بتان دخترش هم فرزند الفایی نداره پس اینجور که مشخصه باید سرمایه گذاری زیادی روی تهیونگ کرده باشن... جونگکوک ناگهان ایده ای به ذهنش رسید پس پوزخندی زد و رو به هوسوک گفت: درسته جانگ حقیقت جلوی چشم های ماست ازدواج تهیونگ و من برنامه ریزی شده بوده چونکه کیم بزرگ هیچ وارثی نداره مخصوصا از فرزندان پسرش و یک بتا به دردش نمیخوره باید یک امگا باشه تا کنترلش راحت باشه... سمت یونگی کرد و اضافه کرد :سه چهارتا بادیگارد مورد اعتماد برای تهیونگ بزار قدم به قدمش رو گزارش کنن...و به جین گفت: سوکجین شی خودت رو بهش نزدیک تر کن ببین میتونی اطلاعات بدرد بخوری بدست بیاری... باید بفهمم که منفعت پدربزرگ این بین چی بوده... نامجون بهش گفت:قسمتی که باند وایت ویولت بهمون رسیده شامل چند کازینو چند پیست مسابقه و یک باند فرودگاهی.... جونگکوک مشکوک گفت: باند فرودگاهی ...این خيلی خوبه چرا باید یکی از راهای صادراتش رو به ما بده... یونگی: شاید میخواد اعتمادت رو به دست بیاره جونگکوک سرش رد کج کرد و بعد از لحظاتی گفت:مشخص میشه یونگی مشخص میشه اونا به سمت امارت های جی کی برگشتن بعد از گذشت از دژ اول باید سه تا ایست رو رد کرد و بعد از اون چهار خط دفاعی رسید در ردیف بعدی خونه کارکنان سرباز ها و خدمه بود چیزی حدود شش هفت ساختمان بزرگ تا به هسته درونی برسی جایی که امارت جونگکوک و خونه پسرا بود و یک باشگاه بزرگ ورزشی برای تمرین سرباز هاشون... داخل خونه که شدن آفتاب پایین رفته بود نیاز بود تا پلن هاشون رو واسه رویارویی با ایرلندی ها آماده کنن اما لحظه از وردشون نگذشته بود که شوکه به تهیونگ که پشت میز ناهارخوری نشسته بود و مافین های لیمویی میخورد چشم دوختن..به دو دلیل یک اون امگا خودش شیرینی هارو پخته بود و بوش همه جارو برداشته بود و دو بم سگ دوبرمن جونگکوک که به شدت وحشی غير اجتماعی بود تو بغل کوچیک امگا خودش رو جم کرده بود و از نوازش گوش هاش لذت میبرد... یونگی میتونست قسم بخوره که بیاد میاره زمانی که اون هیولا چهار ماهه بود چندتا از انگشتای یکی از محافظ هارو کنده بود ..چونکه زمانی وارد سالن پذیرایی شده بود اون مرد الفا رو خطری واسه صاحبش در نظر گرفته بود...و به غیر از خود جونگکوک کسی نمی تونست رامش کنه بهش نزدیک بشه... جین که از شوک در اومد جلو رفت و سلام کرد اما چشمای عسلی دوبرمن باز شد و غره تو گلویی برای امگای طلایی رفت جین عاقلانه ایستاد و به همسرش چشم دوخت...نگاه ناباور نامجون بین جونگکوک و پسر امگاش در گردش بود... همه پسرا اروم روی صندلی ها جا گرفتن... جونگکوک جلو رفت و اروم جین رو عقب کشید بم با دیدن باباش هیجانزده شد و دم بلند کرکیش شروع به تکون خوردن کرد.. جونگکوک با تن صدای متفاوت صداش زد: هی بم پسر چطوری بم اما حالا که عاشق دوست جديدش شده بود از کنار تهیونگ خرخر شادی کرد... جونگکوک کنار تهیونگ نشست و اروم گفت :چیکارش کردی.. تهیونگ اخمو گفت: بوسیدمش.. جونگکوک با ابروهای بالا داده منتظر جواب دقیق و واقعی تری شد.. تهیونگ که دیگه تقریبا این عادت جونگکوک رو متوجه شد بود بینیش رو چین داد: صدای پنجه هاش رو که به در پشتی آشپزخونه میکشید شنیدم و درو باز کردم اولش کلی کولی بازی در اورد اما وقتی بهش از خوراک اردک تو یخچال دادم اروم شد یه میخ خمیده داخل رون پاش بود انگار که یکی بدستی بهش فرو کرده بود...تا زمانی که حواسش پرت بود میخ رو بیرون کشیدم گرچه گازم گرفت ولی خودش سریعا متوجه شد که دردش کم شده و رون پامو نکند از همون موقع هم داره ازم پرستاری میکنه و از کنارم جم نخورده...نميدونستم اسمش بمه و سیریوس صداش میزدم... جونگکوک به پاهای تهیونگ نگاه کرد که دور رون پاش باند پیچی بود درست مثل صبح نیمه برهنه داخل یک بلوز یشمی رنگ نشسته بود و پاهای قلمی با رون های گوشتی سفیدش مشخص بود... جونگکوک: گفتی یک میخ داخل بدنش بود... تهیونگ که سرگرم باز کردن قوطی ابجوش بود تایید کرد ... ته:یپ...اون آشغاله داخل یه دستمال روی جزيره آشپزخونه است میتونی بری ببینی... صدای تقه هایی اومد و جیکیونگ از محافظای معتمد جونگکوک وارد شد بعد از احترام به افراد جم گفت:جناب جئون از خط ورودی امارت خبر دادن یه بسته فرستاده شده.. جونگکوک بی اهمیت جواب داد:محتویاتش چیه کیونگ پسر که بنظر بیستو پنج سالی داشت جواب داد:دقیق نمیدونم اما اونجور که سهون میگفت وقتی از ایکس ری ردش کردن انگار جواهرات بوده... تقه دیگه ای به در زده شد و اونوو داخل شد... یک باکس مشکی بزرگ رو باخودش آورد و جلوی پای کینگ گذاشت تعظیمی کرد و رفت... روبان سفید باکس مشکی رو کشید و با یک گردنبد خیلی بزرگ که غرق در الماس های سوارسکی بود روبه رو شد کارت سفید رو برداشت و با این متن مواجه شد.... تهیونگی عزیز نمیدونم باید بابت این ازدواج چه چیزی به تو بگم امیدوارم که همیشه شاد باشی تا ابد دوست دار تو آندریاس... کارتو سمت پسر امگا گرفت و امگا بدون اینکه کارتو از دستش بگیره شروع به بلند خوندنش کرد و خنده مضحکه ای از لباش خارج شد... با لحن فوق دوست داشتنی گفت:جیکیونگ هیونگ میتونی این گردنبند و تمام شکلات های توش رو برای خودتون بردارین من علاقه ای ندارم... جین سواستفاده گر پرسید:تهیونگی عاشقای دل خستت از اون سمت کره ی خاکی عزا دارن... تهیونگ اما به ثانیه ای اینقدر خندید که حتی سگ بینوا رو هم هیجانزده کرد... ته:ببخشید چیز دلخسته...اون مدیر عامل شرکت جواهرات سوارسکی که امید داره بعد از ازدواجم هنوز از برندشون خرید کنم چونکه همه میدونن این الفای سیاه فقط با جواهرات برند تیفانی دیده شده... یونگی ناباور پوزخند زد : و تو از کجا میدونی.. حالت صورت امگا تغییر نکرد اما نگاه تیزش صورت یونگی رو خط انداخت... ته:یونگی شی من چندتایی از عکسای همسر آیندم رو برسی کردم و تعریف از خود نباشه من برند های لباس رو میشناسم... نگاهی به جونگکوک انداخت و اروم گفت: حرفمو پس میگیرم از مغز نخودی ها خوشم نمیاد حتی اگه هیولا داشته باشن پس سکسی نظرت چیه که روی خودت متمرکز بمونیم... نگاه سرد یخی جونگکوک اهش رو در اورد رو به جم عذرخواهی کرد و با بطری آبجوش به اتاقش رفت...بم همراه تهیونگ شد و امگا اعتراضی نکرد.... نامجون روبه جونگکوک تایید کرد: حق با توعه این پیش بینی نشده بود... جونگکوک باتل نیمه پر شامپاین رو که مشخص بود تهیونگ افتتاح کرده سر کشید و زیر لب اضافه کرد:گاییدمت... تهیونگ در آیینه ای کشویی رو بست و تماشا کرد که بم روی مبل شلزون اتاق لم داد... چهره و خنده های لودش به ثانیه ای پاک شد و همون اخم ظریف متمرکز جاش رو گرفت شیشه آبجو رو روی کنسول رها کرد و سمت لپتاپش رفت ایمیلی با محتوی پلن ای فعال شد رو دید و در چند کلمه جواب داد : عالی ...حالا زمان ریتاس
های..بهم عشق بدید مرسی بای... 😁 چطورین بچها حدس هاتون درباره تهیونگ رو میخوام بشنوم همیشه تو داستانای مافیای یه ددی جونگکوک مرموز رو داشتیم و من میخوام تهیونگ مرموز رو بنویسم. پارت دو با ۴۰۰۰ کلمه تقدیمتون دوستون دارم مواظب خودتون باشید. #ادیت نشده Nino-