-5-

117 25 8
                                    

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.









Teapov:
با همون سردرد ازار دهنده‌ای که این موقع از سال گریبانش رو میگرفت تو جاش چرخید....
بخاطر تب خفیف شب قبل کنترل دمای اتاق رو پایین آورده بود و الان به شدت لرز میرفت..
جوراب های نخی مشکی رنگ آرمانی که از کمد جونگکوک برداشته بود کافی بنظر نمی‌رسید، و نمی تونست از سرمای اول صبح سئول مواظبتش کنه....
شرت چسبونش کمی لزج از اسلیک شده بود و هیت لعنت شده کم‌کم داشت بهش سلام میکرد...
با بی حوصلگی اتاق مخفی پشت آینه رو ترک کرد ،گرمای لذیذ اتاق الفا که ته مونده‌ی رایحه تلخ مردونش رو داشت به بدن حساسش دمای بیشتری داد ،و باعث شد هاله‌ی صورتی رنگ چند جا از بدنش بشينه..
طبق عادت جدید خوشایندش به کلوزت روم همسرش دستبرد زد...
هودی سیاه رنگ مرد که آخرین بار شب قبل بعد از تمرین تیراندازی که با نگهبانا داشت از تنش درآورده بود رو پوشید..
هودی بلند و گشاد بود اما رایحه و مهم تر عطر خاص بدن الفا کاملا روش بود...
بدون احساس نیاز به پوشیدن شلوار طبق روتین سه ماه زندگیش با همسر مافیایی مقصدش رو به کتابخونه یا همون دفترکار رئيس جئون کشوند، طبق پیامی که داشت و بزودی محموله‌ی مهمش به گیت بازرسی عمارت میرسید..
بدون در زدن وارد اتاق شوهرش شد در نگاه اول خود جئون تو کت شلوار همیشه آرمانی سیاهش توجه زیادی نشون داد مخصوصا جلیقه فیت تنش که عضلات برجسته‌ مرد رو خواستنی بغل گرفته بود داخل قاب نگاه تهیونگ یه قدم مونده به هیت خیلی به جا و دعوت کننده بود.
ماکسیم و یه پسر قد بلند جدید که صد البته الفا بود دو طرف جونگکوک ایستاده بودن..
و چند مرد بتا با پوست زیتونی رنگ موهای لخت چسبیده بهمشون روی مبل های مقابل جونگکوک نشسته بودن.
third person:
جونگکوک با نگاه بُرنده و تیزی چشم هاشو روی مردان مقابلش نگه داشت اونا از رؤسای برخی کلاب های منطقه جدید حکومتیش بودن..
توجه اش روی این گذاشت که ببینه چه کسی جرعت میکنه و به لونای اون نگاه میندازه و البته که دو نفرشون شکست خوردن و جونگکوک حالا دليلی برای مجازاتشون داشت.
با سری که تکون داد ماکسیم مردهارو به بیرون راهنمایی کرد اما خیلی زودتر از اونها تهیونگ با لباس آشنایی خودش با دست های چلیپا شده سمتش حرکت کرد...
با همون صورتی که آروم نگهش داشته بود به اون پسر چشم دوخت به طرز عجیبی امروز آشفته زیبا و لوند تر بنظر میرسید اخم ریزی که به ندرت روی چهرش بود وایب مقتدرو سکسی بهش داده بود..
جونگکوک بی‌هیچ حرفی به نزدیک شدن امگا چشم دوخت تهیونگ میز رو دور زد و روبه‌روی جونگکوک ایستاد اخم هاش رو باز کردو به میز تکیه داد...
بیحرف چشمای جونگکوک رو رصد کرد در اخر خودش رو روی میز بالا کشید نشست...
جونگکوک اما با کنترل و خونسردی که سالها براش کار کرده بود تونست هیچ توجه‌ای به کادر امگایی که لباسش بالا رفته بود نکنه..و گرگ الفایی رو که دست هاش برای چنگ زدن به پاهای بینظیر امگا خارش گرفته بود رو پیش خودش نگه داره.
تهیونگ زبون باز کردو گفت: ازت دوتا خواهش داشتم قربان..
جونگکوک تای ابروشو بالا داد و تهیونگ دیگه کاملا معنيش رو میدونست..
روی دو آرنجش خم شد و پاهاشو تکون داد...
تهیونگ: احتمال نودو نه درصد تا آخر امروز هیت میشم و سه روز کامل طول میکشه،امارت پر از الفاهای بدون مارکه چطوره تو این سه روز بهشون اجازه ورود ندی..
جونگکوک کمی متعجب شد تکیه که به صندلی داده بود رو حفظ کرد و دستشو زیر چونش گذاشت..
جونگکوک: به چیز دیگه‌ای نیاز نداری..
و اینجا بود که تونست برای اولین بار ته رنگ شرم رو روی پوست پسر ببینه..
تهیونگ که نگاهش به یکی از  تابلوهای ونگوگ بود سر تکون داد...
تهیونگ: چرا و برام میارنش ...
جونگکوک که درست متوجه نشده بود به چوب میز کنار پاهای پسر چنگ گرفت و خودش رو جلو کشید..
جونگکوک: درست توضیح بده جئون..
تهیونگ حرصی شد پوزخند زد با نگاه تمسخرآمیز  سمت مرد چرخید مصنوعی خندید..
تهیونگ: آه همسر عزیزم ازاونجا که بگمونم تاحالا با امگاها تو رابطه نبودی خیلی کلی میگم امگاها فارغ از جنسیت تو تایم هیت نیاز به سکس و ارگاسم دارن، از اونجایی که ما تعهدی بهم نداریم من نیاز به اسباب‌بازی های عزیزم دارم و اونا بزودی به خط اول دفاعی قلعت میرسن اگه دوست نداری که‌ بازی کوچولوی ما زوج خوشبختی هستیم لو بره برو و قبل از اینکه اسکن بشن تحویلشون بگیر.
جونگکوک بی حس بهش چشم دوخت در اخر سری تکون داد.
جونگکوک: چیز دیگه ای ..
تهیونگ معذب توجاش تکون خورد و سعی کرد خیلی معمولی توجیح کنه..
تهیونگ: آم اگه چندتا از پیرهنا تو بهم بدی خوب..
جونگکوک با بی اهمیتی سرشو تو کاغذای جلوش برد و شروع به خوندن کرد..
جونگکوک: توکه هرچی بخوای خودت برمیداری
تهیونگ چشاشو گردوند از روی میز مرد پایین اومد.
تهیونگ: اهووم میشه رایحه اتو روشون بزاری
جونگکوک سرتکون داد: باشه..اما من که مارکت نکردم کمکی میکنه..
تهیونگ نگاه حسرت بارش رو از بار شراب مرد ‌گرفت..
و گفت: هوم
جونگکوک از جواب های ناقص بشدت نامفهوم بیزار بود منتها اینبار عاقلانه چیزی نگفت..
جونگکوک: تا پایان هفته کسی به عمارت اصلی نمیاد پس نگران نباش..
تهیونگ قبل از اینکه از در خارج بشه برگشتو جواب داد:برای امروز چند دوز کاهنده تزریق کردم تا باهات به تولد خاهرت  بیام ..ولی برای روزهای بعدش تو اتاق خودم میمونم پس توهم راحت باش ...
بعد از خروج تهیونگ جونگکوک با نامجون تماس گرفت .
جونگکوک: چیزی که خواسته بودم پیدا شد..
نامجون قاطعانه گفت: بله کینگ براتون فرستادمش...
جونگکوک بی جواب گوشی رو قطع کرد از جاش برخواست و از عمارت خارج شد.
ماکسیم اماده با گارد همیشگی کنار فواره ایستاده بود..
جونگکوک جلوش رفت و بی توجه به احترام کمر خم شده الفا مقابلش گفت.
یک چمدون نسبتا کوچیک الان وارد خط اول دفاعی میشه بدون اسکن و باز کردنش برام میاریش.
ماکسیم با تاخیر جواب داد...
ماکسیم: بله کینگ همونطور که شما امر کردید.
جونگکوک کمتر از ده دقیقه منتظر شد و تا قبل از اینکه یکی از دو نخ سیگار روزانش رو تموم کنه یه چمدون نقره ای رنگ کوچیک جلوی پاهاش بود.
همه رو مرخص کرد و به دفتر شخصیش برگشت با استفاده از علمی که از دوران نوجوانی در باز کردن اکثر چيزها بدست آورده بود براحتی چمدونک رو باز کرد .
صحنه غریبی بود دیدن چندین نوع متفاوت ویبراتور  دلیدوهای سایز بزرگ که به‌شکل بی معنی گرون بنظر می‌رسیدن..
از میون قطعات روبه‌روش یک دستبند سفید و نیپل گیر توجه‌اش رو جلب کرده بود اما حواسش رو روی کاری که واسش داشت وقتش رو هدر میداد جم کرد.
از داخل کمد های پشت میزش اسکنر در اورد و داخل چمدون رو کنکاش کرد.
بنظر که همه چیز اوکی بود پس در اون ساک عجیب پراز آلت های مردونه رو بست.
سمت اتاقش راه افتاد.امگای مد نظر بی توجه به حریم شخصی و چیزی به اسم اجازه داخل کلوزت روم بود روی نوک پاهاش ایستاده بود و سعی داشت اندک کت شلوار های رنگیش رو غارت کن.
هودی مشکی رنگش نیاز به شستشوی درستو حسابی داشت. چراکه رایحه امگا زنده تر و محسوس تر از همیشه بود.
تهیونگ: الفا می‌تونی بجای ساکت ایستادن پشت سرم و شماتت کردن من تو ذهنت اون کت شلوار سبز دیور که اون جای غیر قابل دسترسی گذاشتی رو بهم بدی.
جونگکوک: اگه میخواستم لباس هام رو باهات به اشتراک بذارم مطمئن باش جایی میزاشتم دستت برسه..
تهیونگ برگشت و چهره به احساس مرد زیر نظر گرفت گاهی پیش خودش فکر میکرد چه چیزی باید اتفاق بیوفته تابتونه چهره دست پاچه،ترسیده، استرسی خشمگین،یا متعجب مرد رو ببینه.
تهیونگ: این یعنی باید دنبال چهار پایه بگردم..
جونگکوک بی اهمیت چمدون رده سنی دار امگا رو بالا گرفت..
تهیونگ میتونست  به راحتی متوجه باز شدنش بشه ابتدا به یاد شرم افتاد اما امان از نیاز جنسی خفه شده..
تهیونگ: داخلش لوب بود..
جونگکوک تای ابروش رو بالا داد و سپس مثل همون سنگ تورمالین سیاه رنگی که به انگشت داشت خنثی
گفت: اینطور بنظر میرسه..
این چیزی بود که تهیونگ در این مرد ازش خوشش میومد..
پس بیخیال کت شلوار جونگکوک شد و نزدیک مرد رفت چمدون از مرد گرفت و روی جزیره‌ی وسط گذاشت..
بی خجالت درش رو باز کرد وبا پرتاب کردن چندین آیتم به اینور و اونور بلاخره شیشه گرون قیمت لوب اختصاصیش رو در اورد. پلاستیک پلمپ رو با دهن پاره کرد و تیکی درش رو باز کرد.
ابتدا دم عمیقی از عطر قیمتیش گرفت و بعد بازیگوشانه لیسی بهش زد ..
جونگکوک اما فقط بهش چشم دوخت و هم شکل خونسرد راهش رو به ادامه کاراش کج کرد منتها تهیونگ اون یه صدم ثانیه تیره تر شدن نگاهش رو ببینه.
بدون توجه به بات پلاگ روباهی سفید و اون یه جفت دستبند سفید باقی وسایل رو به اتاقش برد.
با زیرکی قسمتی از ساک رو پاره کرد و صفحه‌ آلمینیوم پیج شده رو در آورد.
با باز شدن بسته فلزی فلش مورد نظر خارج شد..
کج خندی زد و فلش رو داخل جایی که در نظر داشت مخفی کرد.
حوله پنبه ای بزرگ سفید رنگ سرتاسر روتختی کرم پهن کرد.
لوب مورد نظر و دلیدویی که پایه بستی داشتو برقی بود روی تخت گذاشت...سویشرت جونگکوک روی بالشتش پهن شد ..
دقایق زیادی نگذشت که پسر‌ک امگا دودل موند همیشه ترجیحش این بود توسط یه شخص بکارتش رو از دست بده اما حالا هدفی طولانی بنظر میرسید سر آخر استروکر* برداشت داخلش رو پر لوب کرد آلت تحریک شدش رو داخلش کرد..
دیوارهاش محکم وجودش رو بغل گرفت تا حس خوب سرتاپاش رو مور مور کنه..
عطر الفا که روی سویشرت مونده بود حالا مجاریش رو نوازش میکرد...
برای امگای جوان زمان مثل برق باد گذشت چندین ارگاسم سبک منگش کرد گرچه هیچوقت کافی بنظر نمی رسید..پس پسر تصمیم
گرفت بیشرمانه آثار لذتش رو رها کنه و داخل وانی که سمت دیگه اتاق بود بخزه.
جونگکوک نميدونست چند ساعت رو از زمانی که پسر همسر نامش رو ترک کرده میگذره..
فقط میدونست معطل کردن لحظه ای به کوتاهی چند هزارم ثانیه کافی بود تا بدون در نظر گرفتن عواقب کارش اون پسرک چموش رو روی جزیره‌ی اتاقک لباسش خم کنه و به شیوهای زیادی که بلد بود ازش لذت ببره.
اما خیلی زود بود آماده نبود همچین مسئولیت بزرگی رو بپذیره.
فقط نمی فهمید این حس مریضی عصبانیت بی مورد چیه امکان نداشت به نحوهٔ تخلیه جنسی اون پسر و کارها روابطش اهمیت بده و این خشم بی مورد فقط بخاطر اتفاق های زیر پوستی بود که داشت تو شهر اون رخ میداد.
بعد از برسی پرونده قطوری که نامجون از اخرین داد ستد بین باجرک ها داشت ..
تصمیم گرفت آماده بشه و به تولد خواهر کوچیک ترش بره..اولین خط قرمز و نقطه عقب نشینی اون خانواده..
هیچ صدایی از اون فاکس اب زیرکاه نمی اومد..بعد از دوش سرپایی و پوشیدن کت شلوار بی نقصش..
وقت کوتاهی به جم کردن عروسک های تهیونگ از کف اتاق و انتقالشون به یه کشو اختصاص داد.
کت شلوار سبز رنگش در امان بود و این برای جونگکوک تازگی داشت.
سمت آینه رفت و چندین تقه به در زد اما جوابی نگرفت..
داخل شد و اولین درود رو رایحه تند متراکم پسر بهش داد و مثل چک تو صورت تازه شیو شدش  نشست..
شکلات سفید وانیل شراب بادام کاملا متفاوت با چیزی کخ همیشه اطرافیانش بودن کلاسیک شیک سکسی و اصیل.
خبری از امگای شرور نبود.
درد تو باسن تختش رو شکلی رها کرده بود که برای مرد نزدیک به راتی مثل جونگکوک دعوت کننده و شهوانی بود.
خامه ای بهم ریز لذت‌بخش..
صدای قطرات آب جونگکوک رو از خلسه تصورات خودارضایی همسرکش خارج کرد صداش رو کمی بالا برد و اطلاع داد.
جونگکوک: جئون تهیونگ نیم ساعت دیگه راه میوفتم.
تهیونگ: متوجه شدم..
صدای شره کردن آب و سپس انکایی پوشیده در حوله نچدان بلند و موهای خیس که سمت میز ارایشش میرفت.
مسلما جونگکوک اتاقش رو ترک کرد.
تهیونگ با لبخند خبیثش نگاهی به کت شلوار مشکی رنگی گه از جونگکوک کش رفته بود انداخت.قرلر بود بی برنامه باهم ست کنن.
کت بزرگ خوش دوخت بود و خیلی زیبا می ایستاد شلوارش به لطف یکی از کمربند های دیور فیکس شده بود. کراپ نقرش قرار بود به زیبا و ظريف تر کردن کار کمک کن..و فوقالعاده شده بود .
آرایش چندانی لازم نداشت . میتونست نگاه تحسین برانگیزه همه رو ببینه و تعريف هاشون جواب بده اما از سمت همسرش همون نگاه تیره تر شده صد برابر بهتر بود.
گرچه جین مثل همیشه از همه خلاق تر بود.
جین:واو تهیونگا دارم کم‌کم نگران میشم...هیچ دوست ندارم یه ورژن کوچیک تر از جونگکوک سياه پوش بی‌اخلاق داشته‌ باشیم ..همین یدونش برای صد نثل سیاه طالع ما کافیه..
تهیونگ لبخند نرمی زد و با همون چهره گیرا جواب داد: مرسی هیونگ توهم خوشتیپ شدی...
جین با برق عجیب نگاهش تماس چشمی عمیقی باهاش گرفت...
جین:قابلی نداشت عزیزم.
تهیونگ کادر نگاهش رو به یونگی اخمو داد..
زخم تو صورتش اونو مخوف وحشی نشون می‌داد وگرچه اطلاعات نشون می‌داد خلاف این نیست..
مرد با حس سنگینی نگاهی بدون برگشتن گفت:
این توجه بی‌مورد رو مدیون چیم لونا..
تهیونگ خنده‌ی بلایی کرد و شیطون گفت..
تهیونگ: آه هیونگ دید زدن مردای خطرناک مفرحه
یونگی با اخم قاطعی سمتش نگاه کرد..
یونگی پوزخند دلهره آوری روی صورتش نشوند...
یونگی : پدر و مادرت بهت هشدار ندادن توجه چيزهای خطرناک رو به خودت جلب نکنی ریتا ..
تهیونگ چندین ثانيه رو وقف این کرد اون صورت شیرین رو حفظ کنه سپس بلندتر قهقه بزنه و تقریبا تخس اعلام کرد ..
تهیونگ: نه هیونگ اونا تمام ساعت های بیکاریشون رو صرف سکس میکردن و ببین نهایتا چی شد من لونای یه باند خلافکاری آسیایی شدم ..آدم از دوساعت بعدش خبر نداره...
یونگی چهره دیپ رعب انگیزش رو نگه داشت...
و اما کیم نامجون شگفت زده به پسری چشم دوخته بود که هر کسی رو به شکل متفاوتی مبهوت میکرد..
چند ساعتی از شروع جشن گذشته بود و تهیونگ بابت تحمل محيط بدون الکل به خودش افتخار میکرد.
پدر و مادر جونگکوک بشدت عالی باهاش برخورد می‌کردن و پدربزرگ مادربزرگش از مال خودش مهربون تر هواش رو داشتن ..
تنها خواهر جونگکوک ،جنی مثل یه بیمه‌نامه سگی روی اعصابش بود..
هع تقریبا این چیزی بود که اجازه داد مردم فکر کنن هيچکس از میزان صبر تهیونگ آگاه نبود..
از تالار اصلی به سمت خلوتگاه حیاط میرفت که این مکالمه رو شنید.
دختر الفا: نمی‌فهمم چطور امکان داره جنی چهار سال چهارسال لعنت شده هرکاری که فکرش رو بکنی کردم جونگکوک مال منه ما هم ریشه هستیم و نهایتا باید به من برگرده برام مهم نیست این سفیدای بفاک رفته عوضی چه قرار داد گوهی بستن ...جونگکوک برای من میشه  و اون پسر به نفعشه که خرتو پرتای لعنت شدش. و برداره و سوراخ ‌باسنش رو برای یکی دیگه باز کنه چونکه اگه بخواد تن هرزش رو پیش مرد من نگه داره بلایی سرش میارم که خانواده اش هم اونو نشناسند..
جنی : کالین فکردی من از حضور یه سگ سفید بین خانواده‌ لذت میبرم ...اما پاک کردنش از خانواده به این سادگی هاهم نیس بردارم امنیتش رو صد در صد حفظ کرده یه مگس هم نزدیکش نمی‌تونه بشه چه برسه به گوشمالی...منم از خدامه سربه نیستش کنیم..
کالین: تنهایی هیچکاری ازم ساخته نیست به کمک نیاز دارم..
و تهیونگ به خودش. زحمت نداد ادامه حرفاشون رو بشنوه دلش به حال این دخترای کوچیک میسوخت
تهیونگ نگاه خنثی‌ای به جنی وکالین انداخت حجم تنفر این دختر رو درک نمی‌کرد..چرا باید خواهر جونگکوک انقدر ازش بدش بیاد اما نمی تونست بزاره پوسته اهنینش درهم بشکنه...پس باهمون صورت بیحالت نگاه دقیقی حواله اون دختر الفای سیاه انداخت و بعد از مدت کمی گفت: قبل از اینکه بشینی پشت سرم زر زر کنی،به اینکه چرا پشت سرم موندی فکر کن...شاید اون موقع یکم از این وضع تاسف‌بار در اومدی..
کالین متعجب و خشمگین سرش رو پایین انداخت و دستاشو توهم قفل کرد تهیونگ بی اهمیت از کنارش رد شد و یادش نرفت که با شونش طعنه‌ای بهش بزنه..
اواسط شب بود و تهیونگ شاهد هدیه دادن میلیون دلاری جونگکوک به خواهرش بود..
هوسوک سرخوشانه بهش زدو گفت:
هوسوک: تهیونگی تو قرار نیست چيزی به خواهر شوهرت هدیه بدی
تهیونگ ضربه نحيفی به چونه هوسوک زدو تاثیر گذار گفت..
تهیونگ: البته که نه‌..تو زندگیم هیچ وقت به کسی هدیه ندادم و نمیدم هیونگ...این دنیا با داد ستده که میچرخه مهم نیست که چندین قرن‌ بگِذره ماهیتش همون شکلشه که تغییر کرده پس از هر چیز مجانی که براش دليلی مشخص نمیشه بترس..
درهمین حين جین با خنده اضافه کرد..
پس نگاه مردم تو جشن چی ریتا..
تهیونگ لبخند زد و از کیک جلوش یه قاشق خورد
تهیونگ: جینی جینی جینی...میخوای باور کنم همچین سؤال سطحی ساده و واضحی رو پرسیدی؟؟
مسلما خودت متوجه شدی که هدیه جونگکوک از همه گرونتره و از سمتی شمایید که صادرات اسلحه دارین ما بیشتر با کوکائین سرکار داریم و فکر نمی‌کنم که دادن یکم پودر سفید به اون دختر خوشحالش کنه اون نعمت رو نمی‌فهمه.
جین و هوسوک بلند خندیدن و نامجون مجذوب خودش رو جلو کشید..
نامجون:همه ی مردم از تو خوششون میاد ریتا...چطوری؟؟
تهیونگ با مکث کوچکی همراه خنده گفت..
ته: نه نه نه....مردم از ورژن به دقت تنظیم شده من که برای تعامل باهاشون ساختم خوششون میاد
صورت نامجون سخت درخشید و تهیونگ ساده لوحانه ادامه داد...
تهیونگ: شوخی کردم..
نامجون باخنده ی هوشمندانه تایید کرد.
تهیونگ به سرویس بهداشتی رفت و درحالی که گوش میداد سر تکون داد‌.
ناشناس: سرگی تودورویچ.مهره سرخی که پنج روز دیگه.ساعت نه شب تو جهنم یخی میسوزه.
تهیونگ توجهش رو تو سالن چرخوند و ماکسیم رو دید و کنارش رفت.
صورتش خوابالو و خسته بود..جونگکوک از ناکجا پیداش شد و دستش رو گرفت سمت ماشین برد..
توی راه حرفی رد بدل نشد تا سکوت رو جونگکوک شکست.
جونگکوک: میدونم که میدونی.‌
تهیونگ نگاه خمار ناخوانایی بهش انداخت:
تهیونگ: چیو
جونگکوک: بس کن امگا از چشم هات میخونم اونا فریاد میزنن...
تهیونگ چندتایی پلک زد و تک خند تخسی سرداد:
تهیونگ: پس دارلینگ از میون رازهات فکر میکنی کدوم فاش شده
جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو از جاده بگیره جواب داد:دارکو ترایفانوویچ
تهیونگ تکیش رو به صندلی راحت تر کردو اون تیکه موی بلند رو از جلوی چشماش کنار زد.
تهیونگ: مادر خراب صربستانی
جونگکوک بازدمش رو صدا دار خالی کرد.
تهیونگ: قبل از اینکه تای ابروهات رو بالا بندازی...بگم..تا حالا ندیدمش، آوازش رو شندیم و فهمیدم دوسالی هست که با اف بی آی تاب میخوره و اینکه چندتایی از بارهاتون رو که فروخته شدن لو داده...اون ازت مدرک داره مگه نه فرمانده؟؟؟
نگاه خنثی جونگکوک روش نشست و ملایم گفت..
جونگکوک: و آدم فروش تو کیه جئون
تهیونگ قهقه زد :بزرگ شدن و تنها شدن، به نظر می‌رسد با هم مترادف هستند و سرانجام انسان کاملاً تنهاست.
جونگکوک: نیچه تو این زمان هیچ کمکی بهم تو درک کردنت نمیکنه.
تهیونگ:بزار اینجوری بگم که بیشتر از میون حرفا و رفت آمد دوستای خودت متوجه شدم.
جونگکوک : میدونم که پیشنهاد ازدواج از سمت خانواده تو مطرح شده تهیونگ
تهیونگ با همون چهره خندون  :اره یجورایی من ازت خواستگاری کردم.
جونگکوک جدی به سمتش نگاه کرد:
جونگکوک :یچیزی از خودت بگو..نیازه که الان سیل افکارم رو متوقف کنی قبل از اینکه به امارت برسیم..
تهیونگ :چقدر سکسی باشه
جونگکوک اخم کرد و تهیونگ با پوف گفت : یه لیست بیست نفری جلوم گذاشتن و من به نفع خودم کار کردم و ازش پشیمون نیستم جئون...
جونگکوک: پیداست که سرنوشت ما همه جز تحمل مصیبت نیست.
تهیونگ لبخندی جدید زد و چیزی نگفت..
لحظه آخر که تهیونگ به اتاقش میرفت برگشتو گفت...
نهیونگ:هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست.
هر یک از ما در هستی تنهاییم ولی می‌توانیم در تنهایی یک دیگر شریک شویم همانطور که عشق، درد تنهایی را جبران می‌کند..
جونگکوک بی واکنش رفتنش رو نگاه کرد و درحالی که بالاتنه اش رو لخت میکرد فکرد کرد..
اون پسر یه اعتیاد سخت خطرناکه که حالا خیلی برای کشفش اشتیاق داره و دوری ازش دیگه معنی نداره.
اون پسرک کوچیک آروین د یالوم رو میشناسه.. 

-------------------------------------

سلام بچها عیدتون مبارک سال خوبی داشته باشین
تو ارامش به اهدافتون برسید🥰

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Mar 26 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

☆☆wicked virgin☆☆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora