16

6.3K 653 95
                                    

( دو ماه بعد )

جیمین: تهیونگ لطفا بیا

با شنیدن صدای هیونگش راهش رو کج کرد و وارد آشپز خونه شد

جیمین: لطفا اینو ببر برای یونگی

شربت شاه توت رو از هیونگش گرفت و به سمت حیاط خلوت کوچیک شون رفت

جایی که یونگی در حال کباب کردن گوشت و سبزیجات کنارش بود

توی این دوماه چیز های زیادی تغییر کرده بود
رابطه خودش و دوست هاش صمیمی تر شده بود
رابطه هیونگ هاش خیلی خیلی بهتر شده بود
فرانک از کره رفته بود و از همه مهم تر اتفاقی بود که برا تهیونگی افتاده بود

با زدن روی شونه یونگی هیونگش متوجهش کرد

یونگی: وایییی ممنون گربه کوچولو

تهیونگ خنده بی صداش رو تحویل یونگی داد، یونگی یک نفس شربت رو سر کشید

هر آخر هفته برنامه همین بود و یونگی هیونگ پیش شون بود

یونگی: خب غذا آمادست، بی زحمت به جیمین بگو

( ته: هیونگ میشه حرف بزنیم ؟ )

با زبان اشاره منظورش رو بیان کرد و یونگی با کمال میل روی صندلی نشست

یونگی: چی شده خوشگل پسر ؟

تهیونگ دستاش رو چفت هم کرد و روی پاهاش گذاشت، از گفتنش خجالت می کشید طوری که گونه های تپلش گل انداخته بودن

یونگی: عزیزم دارم نگران میشم، مشکلی برات پیش اومده ؟ هوم ؟ بگو من حلش می کنم

( ته: من عاشق شدم هیونگ )

و بعد با دست های کوچیکش صورت ظریفش رو پوشوند

یونگی فرو ریخت، یعنی چی که عاشق شدم؟
اگه......اگه جونگکوک بفهمه نابود میشه
رسما........رسما می میره
دنیاش به آخر میرسه

یونگی مونده بود چی بگه یا چه واکنشی نشون بده، می ترسید حرف بزنه
قلبش عین گنجشک توی چنگال گربه می زد

جواب جونگکوک رو چی قرار بود بده ؟ جواب جونگکوکی از همه چیزش زد
از همه چیزش براش مایه گذاشت ؟
چی می خواست به جونگکوک بگه

یونگی بیچاره خشکش زده بود، حرکتی نمی‌کرد
چیزی نمی گفت
توی یه باتلاق گیر افتاده بود و همش دست و پا میزد

یونگی:عع....عکسش ؟

تهیونگ با خجالت و ذوق گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و توی گالری گوشیش رفت
روی عکسی کلید کرد و با ذوق زیادی اون رو به سمت یونگی گرفت

یونگی جرئت نگاه کردن به عکس رو نداشت اما باید نگاه می کرد تا ببینه اون حرومزاده ای که تهیونگ رو عاشق کرده کیه

MINE [Kookv]Where stories live. Discover now