Part2

599 75 13
                                    

وارد دستشویی شد و جلوی آینه ایستاد. نگاهش رو قفل چشمهای خودش کرد و پوزخندی زد. دستش رو بالا برد تا لکه خون روی گونه‌اش رو پاک کنه که متوجه سرخیِ اون مایع غلیظ روی انگشت‌هاش شد. آب رو باز و تلاش کرد پوست خودش رو از اون کثیفی پاک کنه.

دست‌هایی که حالا کم کم به رنگ اصلی خودشون برمیگشتن یا شاید برعکس!

به هرحال، تهیونگ آدمی نبود که بتونه دست‌هاش رو مدت زیادی به خون آلوده نگه داره. یکی دیگه مُرد بدون اینکه بتونه همدستش رو پیدا کنه.

باند گرداب، توی زمینه تولید و پخش مواد یکی از بهترین رقباش بود ولی همیشه توی تربیت جاسوس همیشه ضعیف عمل میکرد.

شاید این دلیلی که باعث میشد باند خودش، جایگاه اول رو در اختیار داشته باشه. از هر لحاظ بی‌نقص!

از دست دادن یکی از محموله‌هاش انقدری بهش ضرر زد که دلش بخواد با تمام قدرتش حمله کنه و کل باند رقیب رو به جهنم بفرسته! دست‌هاش رو خشک کرد و از سرویس خارج شد.

*  *  * 

شاخه گلی که خریده بود رو روی میز گذاشت و سرجاش نشست. پیشبند قهوه‌ای رنگ رو پوشید و بندش رو پشت کمرش گره‌ زد.

مثل همیشه زودتر از همه اومده بود پس تا شروع کلاس و جمع شدن بقیه شاگردها چند دقیقه‌ای وقت داشت.

گوشیش رو از توی جیبش درآورد و مشغول چک کردن صندوق پیام‌ها شد.

با شنیدن صدای در، سرش رو بالا آورد و با لذت به تمام انحنای بدن خیره‌کننده‌اش نگاه کرد. اون لبخند درخشان و چشم‌هایی که کهکشان رو توی خودشون جا کرده بودن؛

باعث میشد حتی خودش رو فراموش کنه... چشمهایی که روی کسی جز اون قفل میشد. نگاهش رو دنبال کرد و به دختری که انتهای کارگاه نشسته بود، داد.

لبخندی که داشت وسعت میگرفت، دوباره محو شد. ابروش رو بالا انداخت و سرتاپای دختر رو از نظر گذروند؛ حواسش رو به روبه‌رو داد.

گلی که کمی پیش بین انگشت‌هاش بود حالا توی سطل زباله جا می‌گرفت و ادامه‌ی زندگیش رو اونجا سپری می‌کرد. دستش رو مشت و دوباره به سوآ نگاه کرد.

نقشه‌ی جدیدی که توی سرش چرخ میخورد باعث بیدار شدن کیمِ وحشی درونش میشد. میتونست صدای پوزخند شیطان رو زیرگوشش بشنوه و دلیلش حسادتی بود که اون لحظه به‌وجود اومده و کل سلول‌های بدنش رو میلرزوند.

جونگکوک پشت میزش نشست و نگاهش رو سرسری بین شاگردهاش گذروند و دوباره روی دختر قفل شد.

لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت. حتی متوجه نگاه وحشیانه‌ی شاگرد تازه‌واردش نشد!

𝐇𝐮𝐧𝐭𝐞𝐫 | VkookDove le storie prendono vita. Scoprilo ora