صدای گام های مکرر خاطرات در این حوالی دلم را سخت میلرزاند...
یاد تو آرام می آید
دستانش را در دستان سردم می فشارد و مرا با خود میبرد به ضیافت زمان
به جاییکه آوای کلام مهر آلود تو در آغوش نُت های شیدای موسیقی ، مستانه تر از هرآنچه پنداری میرقصد.
رایحه ی مطبوعی بر فضا حاکم است و من به قدری غرق در خیالت شده ام که نمی توانم رد این عطر را بیابم
گیج و مبهوت به اطراف مینگرم
چشمانم برق میزند
در آن سو بر روی میز چوبی دسته ای از گلهای سپید نرگس یاد تورا بر دلم می افشاند
کنارشان مینشینم
به فیلتر سیگارت روی میز خاطرات مینگرم که همچون صبر من ته کشیده اما بویش به مشامم میخورد؛ دستی بر قاب عکسمان میکشم و شمع های خاک گرفته را به امید آمدنت روشن میکنم،آخر میدانم چقدر دوستشان داری.
پرده هارا فرو میکشم تا گلها در پرتو ظریف شمع دلبری کنند، بازوانم را در آغوش میگیرم، نفس هایم را عمیق تر به روح و جان گره میزنم ؛ رایحه ی عشق بر گونه ام دلجویی میکند و مستی اش مستانه تر از شراب سرخ شیراز دیده گانم را برهم میرساند، در ذهن مرور میکنم آواز صدای کوک تو را
ضرب پاهایم را با هر نت بر تن زمین تنظیم میکنم و پای میکوبم که شاید خالی شود دلم
اشک از چشمانم جاری میشود و زمان از دستانم در میرود
ساعتی بعد، سنگینی نگاهی را حس میکنم ، اطرافم را با چشمانی خمار برانداز میکنم، با دیدن برق نگاه تو به خود می آیم
دلم با قدرت تمام خودش را بر سینه ام میکوبد،
لبخندی عریض بر لبانم نمایان میشود و چشمانی که دقایقی پیش نمناک بودند را می خنداند
تورا میبینم و نسیم عشق میوزد؛ از دل بیرانم سیاهی را محو میکند و بر رخ ماتم زده ام شوری شگفت می نهد؛ بر سر شانه های محزونم غم را می رباید و امیدی در لحظه های قلاش میدمد
اصلا جز حضور روشن تو دلم را به چه خوش کنم؟
جز تو راز نرگس های خشک میان کتابهای شعرم را در گوش چه کسی مجوا کنم که رازشان را در سینه محبوس کند و در خلوتش جایشان دهد ، جز تو
روزها را به امید چه کسی تا دوشنبه ی محبوب طی کنم که نرگس های عاشق را از گلفروشی کنار خیابان بگیرم و عشق تورا در جانم زنده کنم؟