کش و قوصی به کمرش داد و روی تخت نشست.دستشو تو موهاش کشید و به مرد غرق خواب کنارش نگاهی انداخت و پوزخند زد. از روی تخت بلند شد و بعد یه دوش ده دقیقهای لباسای دیشبشو پوشید و به سالن اصلی بار رفت.'اوه مای گاد،کوان سونیونگ حتی بعد از یه رابطه هاردم جذابی'یکی از پیشخدمتا گفت
و از سونیونگ پوزخندی دریافت کرد.تو رختکن لباسای پیشخدمتیشو درآورد و تیشرت لانگ
و شلوار جین بگش رو پوشید.نوع پوشش با وقتی که توی بار مشغول کاره با جوری که تو جامعه ظاهر میشه زمین تا آسمون فرق داره.شاید یه همخوابه باشه اما با هرکسی نمیخوابه، فقط کله گنده هایی که پول خوبی میدن و کمرشون خوب کار میکنه.از بار خارج شد و شروع کرد به آروم قدم زدن.روزا سرش خلوت بود و میخواست با ورزش کردن هم روزشو بگذرونه هم منبع درآمدش رو روی فرم نگه داره.شروع کرد به دوییدن ولی یهو پاش گیر کرد و درآستانه افتادن بود که دستی روی شکمش حس میکنه. بعد چند دقیقه که به خودش میاد کمی از صاحب دست فاصله میگیره و چشماشون بهم قفل میشه.مرد چشمای قرمزی داشت،نه از نوع سادش.یه قرمز آتشی بود،انگار که از مذاب جهنم ساخته شده باشن.مرد پلک زد و ناگهان چشماش به رنگ مشکی دراومد.سونیونگ فکر که به خاطر الکلایی که مجبور شد دیشب به خاطر اون پیرمرد بخوره توهم زده پس بیخیال شد و برای مرد ادای احترام کرد.
+خیلی ممنون آقا-باید بیشتر حواستو جمع کنی بچه
مرد با صدای بم و جذابی گفت و از کنار سونیونگ رد شد.
"بچه؟مگه چند سالمونه"سونیونگ نفسشو کلافه بیرون میده و راهی که اومده بود رو برگشت.امروز حال ورزش رو نداشت انگار.
وارد گی بارشون شد و رییسشون رو دید.سریع ادای احترام کرد و دویید پشت کانتر.رییس به نظر عصبی میومد.'یون جونگهان منظورت چیه که میخوای جداشی؟'
رییس الان داشت سر همسرش داد میزد؟یعنی چی جداشن؟پسرشون چی پس؟.سونیونگ همینطور داشت از خودش سوال میپرسید که مسئول بار اومد سمتش.'هی کوان اینجا چیکار میکنی؟'سونیونگ به پسر قد بلند نگاه کوتاهی انداخت."امروز حس بیرون رفتن ندارم"
#بسه دیگه چوی سونگچول
جونگهان دستاشو کوبید روی میز و با داد بلند شد.مینگیو و سونیونگ از جاشون پریدن و متعجب اون دو رو نگاه میکردن.
@ به خاطر اون آمریکایی عوضیه؟!
#چرت نگوسونیونگ همینطور که به دعوای اون زوج نگاه میکرد
شروع کرد به شمردن."1,2,3"و بنگ.سونگچول
محتویات روی میز رو روی زمین خالی کرد و
سریع بار رو ترک کرد.
'لعنت بهت کوان'مینگیو درحالی که دستشو از ترس روی قلبش گذاشته بود به سونیونگ میگه.جونگهان میشینه زمین و میزنه زیر گریه.همسر و بچشو دوست داشت،جونگهان خانواده سه نفریشون رو خیلی زیاد دوست داشت ولی زندگی زیاد بهش اجازه نمیداد
که باهاشون باشه.میخواست جدا شه و بره یه جای دور،قبل از اینکه سوبین کوچولوشون بهش وابسته بشه باید میزاشت میرفت.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐃𝐈𝐑𝐓𝐘 𝐋𝐈𝐅𝐄
Fiksi Penggemar^زنـدگـی کثـیـف^ •اسمات •انگست •امپرگ 𝐏𝐀𝐑𝐓: 11 کاپل: مینی|جونگچول|جیچول|سوشی|جونهائو نویسنده: سـاکـورا ❍⌇─➭ 𝐈𝐧𝐭𝐫𝗼𝐝𝐮𝐜𝐭𝐢𝗼𝐧 ﹀﹀ ︵↷ کوان سونیونگ پسریه که غرق در شهوات دنیای فانی و هیچ اهمیتی به دین و زندگی بعدیش یا هرچی که بهش مربوط باشه...